eitaa logo
شاهنار
9 دنبال‌کننده
25 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سیاه مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
📢 پایگاه نقد داستان ❇️بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان نقد و بررسی داستان شما، توسط اساتید مجرب کشوری... 💯احسان رضایی 💯محمدرضا شرفی خبوشان 💯محمدجواد جزینی 💯سارا عرفانی 💯ندا رسولی و .... 🔸امکان مطالعه نقد داستان‌های سایرین 🔸امکان ویرایش داستان مطابق با نقد، و بررسی مجدد توسط منتقد 🔸امکان ثبت نظر و .... 🆔http://www.naghdedastan.ir ♦️نشانی باغ https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 ♦️نمایشگاه باغ    @anarstory
چرا می خواهم بنویسم؟ در روایت داریم که هر فردی با آنچه دوست دارد محشور می شود. و آن طرف معجزه آخرین پیامبر(ص) کتاب است. کنار هم که بچینی می شود قسم به قلم، دوست دارم بنویسم تا صدایی باشم برای گفتن حرف محبوبم که از زبان 124000 پیامبر(ع)گفته است و هنوز مغفول مانده است. بنویسم از تئوری های مردی که سخنانش و کارش عصاره و آرزوی آنان بوده است. تا در دوره ظهور حضرت عشق (عج) اسمم جز نویسندگان و قلم زنندگان ایشان باشد.
عاشقی چیه نمی دانم اما من عاشق شده بودم، دوست داشتم هر روز کنارش باشم، و فقط او برایم حرف بزند. در عالم کودکی او مرد رویاهای من بود و هر بار من را به چالشی دعوت می کرد، مرد رویای من وقتی صدایم می زد نمی گفت عشقم، نفسم،زندگی ام، ولی من می دانستم زندگی اش بودم و من را عاشقانه دوست داشت. کاری می کردم که خلاف میلش بود یا نمی پسندید با یک قصه تذکرش را می داد. حکومت ما زمانی بود که در خانه بود تخت پادشاهی کودکانه ما برقرار می شد و هیچ فردی حق گفتن بالای چشمت ابروست به ما نداشت. هر شب قصه و بعد پرسیدن سوال حساب و شوق ما برای شنیدن و جواب دادن همه کودکی مان بود. تکه کلام همیشه دوست داشتنی اش "ننه"بود ، ننه آب خوردی، ننه غذا بخور، ننه .... و من از همان زمان عاشق کلمه ننه و ننه گفتن هایش بودم ،مرد رویاهای من. حکومت کودکانه ما شامل خانه نبود، پارک و بیرون هم بود. نذر نان امروزم یادگار اوست که هر جا که می رفت نان می برد. یکبار پرسیدم چرا نان برای ما می آوری ما که نان داریم؟ _شما قحطی را ندیده اید مردم برای یک تکه نان جان می دادند. _چرا تافتان پس بیشتر می خرید؟ اینجا تافتان ندارد مادرتان عاشق تافتان است. به ما که گفتند مریض شده است... راه دور بودیم و به ما دقیق نمی گفتند بعد ها فهمیدم مریضی سختی گرفته بود. در همان مریضی که خانه ما آمده بود و ما نمی دانستیم مثل قدیم ها اصرار کردیم به پارک برویم و با لبخند ما را برد و نگفت درد دارد. هیچ وقت باور نکردم مرد رویاهای من رفته است. اگر در این خانه نیست در آن خانه است. مرد رویایی من پدربزرگم "آقاجون" بود. برای ایشان لطفا یک صلوات بفرستید ممنونم.
قهرمان ها در کمبود ها متولد می شود و گرنه شاهزاده که باشی لطفی ندارد!
شاید به توان گفت هوگو در پی خلق عیسی مسیح ع و منجی در دوران تاریک فرانسه بوده است و امید بخشی به مردمی که نا امید بودند. داستان از زبان دانای کل بیان می شود. در ابتدای داستان با حرف هایی که در باره شخصیت اسقف می زند شما فکر می کنید که شخصیت خوبی ندارد و سرانجام خوبی نخواهد داشت ولی وقتی او باز می گردد و در صحنه ای که با پادشاه رو به رو می شود با هوشمندی سخن می گوید به مقام اسقف می رسد. دوم : با صبر و زمان مردم گذشته را فراموش و حال تو را بیاد می آورند. سوم: تقدیس پاکی و پاکدامنی چهارم: مقام اسقف بعد از سردار جنگ است به نطر می رسد مثل مرجع تقلید و یا نماینده ولی فقیه هستش. پنجم: وقتی توصیفات او را درباره قصر دیدم با خودم گفتم اسقف قرار است اسیر تجملات بشود و تا رفتن به بیمارستان انتظار داشتم که بخواهد بیمارستان از کنار قصر او کوچ کند که مرا شگفت زده کرد!!!!! ششم:لیست هزینه کرد ها بسیار جالب بود و نشان از مشکلات روز جامعه فرانسه را داشت. هفتم : نحوه زیر آب زدن😁و استفاده از موقعیت روابط تیره هشت: مخالفت با اشرافی گری و خرید بهشت با یک سکه جالب بودو یا اینکه من خودم به فقیر کمک می کنم.(تشابه در جامعه دینی). نهم:در وضع وخطابه استفاده اصطلاحات عامیانه و عامیانه گویی سخنان را باور پذیر می کند. دهم: استفاده از خر برای رسیدن به شهر دو نمونه را یادم انداخت (یکی اقای عمر در راه رسیدن به بیت المقدس و یکی جناب سلمان در را رسیدن به مدین)
آخ دستم چشمم به مردی خورد میانسال با مو های جو گندمی و هیکلی ورزیده ولی لباس هایی که مشخص بود لباس کهنه کار است و دو تا از انگشت هاش باند پیچی بود و لباسش خونی بود دلم ضعف رفت. آخه نهایت ارتوپدی شکستی بود و... دیگه لباس خونی نداشت! _خانم منشی من حالم خوب نیست دستم اوضاعش خوب نیست. _اسم و مشخصات.... میشه 50000 تومان مرد شیک پوش همراهش حساب کرد و گفت خانم ما از بیمارستان معرفی شدیم زودتر بزارید بره داخل. _با این مریض برید داخل رفت و امد و فقط به دوستش گفت اثر دارو ها داره میره. در اتاق منتظر بود تا دکتر به کارش رسیدگی کند.دوستش پیش منشی رفت و گفت: دستش چه طوره خوب میشه؟ _بله اقا _می دونید من زدم روی دستش با چکش داشتیم کار می کردیم. من داشتم از حال می رفتم تصویر اینکه خون روی پیراهن از پاشیده شدن خون ضربه چکش باشه. _ما شاء الله زورتون هم زیاد بود انگشت بنده خدا له شده فقط خدا شکر نشکسته ولی بخیه و کچ می خواد. مرد نگاهی به منشی کرد. حرف منشی به مذاقفش خوش آمده بود درآن هاگیر و واگیر ماسکش را برداشت دست به سیبل و مو هایش کشید!
فردا که از من درس پرسیدند بگم باغ انار بودم یا باع جلال!!!
آقای هوگو مثل یک دانای کل روایت می کند و بسیار جالب دوربین دست گرفته است و زوایای زندگی این مرد اسطوره ای را به تصویر می کشد. توصیف بسیار زیبا و وحشناک از گیوتین و صحنه اعدام خیلی قابل توجه است. نکته جالب این است که سخنان فلسفی کتاب از زبان اسقف در دوران تبعید هوگو نوشته و به کتاب افزوده شده است! این جملات بسیار عمیق و زیبا بودند: هیچ وقت از دزد و جنایتکار نترسید آنها خطر هایی هستند جزئی و خارج از وجود ما. باید از خطر های درونی ترسید باید از خودمان بترسیم باید از قضاوت ناسنجیده ی خودمان درباره دیگران بترسیم. خطر بزرگ دزد درون ماست. کسانی که جان و مال ما را تهدید می کند اهمیت ندارد، چیزی که روح ما را تهدید می کند مهم است. نکته جالب اینکه هر چه که بعدا نیاز به استفاده دارد در این ابتدای داستان توصیف می کند. انگار دنیای عجیبی را تجربه می کنم.
یک دختر کوچولوی بامزه با لباس صورتی و موهای مدل خرگوشی با چشم های درشت و مشکی ! مهربانه ولی منطقی البته منطق خودش که مهربونی بدون احساسات! عاشق کتاب هاش هستش. معنی خیلی از کلمات و تلفظ شان را نمی داند برای همین موجب خنده دیگران می شود. دوست داره به همه ادم ها کمک کنه ولی خب همه آدم ها که مهربون و خوب نیستند و براش دردسر درست می کنند. 7سال سن دارد و کلاس اولیه. قدش یک متره و از آدم های تنبل و خشن بدش میاد. یک داداش داره اسمش سروشه ازش دو سال بزرگتره و شوخه و تا وقت گیره میاره مو های سماوات رو می کشه!!! و اذیتش می کنه. مامانش خانه داره و باباش کارمندِ بانک و مامان و باباش لیسانس دارند. مامانش مهربون و جدیه و از حرفش بر نمی گردِ. باباش آدم مهربونه و احساساتیه. شعار سماوات این هست: به همه مهربونی کن و کتاب بخوان!
شب ها که به تو وصل می شوم تا می فهمم چقدر کم دارم!!! پ ن : دیگه منظورم چیه با ذهن سیال شما!!!
از ص 63 تا 161 بسیار انسان با مطالعه ای بوده است آقای هوگو و اطلاعات زیادی داشته و حتی تحقیق میدانی هم می کرده است. 1_راستش دلم برای خدا سوخت!!اینکه سوال های بشر از ابتدا تا الان تغییر نکرده است(حرف های سناتور درباره خدا، بهشت،جهنم و...) بسیار جالب است که خداوند همیشه پاسخگو بوده و بشر همیشه طلبکار و ناباور. البته با توجه به زندگینامه آقای هوگو احتمالا این ها تراواشات ذهنی خود اوست در قدیم!!! 2_سوالی که برایم پیش آمده است به ما می گویند مطالب را مستقیما شعار ندهیم!!! ولی او در توصیف شخصیت اسقف همه عقاید خودش را بیان می کند! 3_نکته عجیبی که دیدم واقعا ارتباط تناسخ با اینکه عنکبوت را دوست دارم، چیست را متوجه نشدم به نظرم مترجم منظور را خود نرسانده است یا هوگو متوجه تناسخ!!! یا من😁 4_درباره حضرت الیاس شک دارم مطالعه می کنم ببینم چه بوده است واقعا!!! 5_به نظر می رسد جمله اون پیرمرد تبعیدی درباره ناپلئون بیشتر جملات خود هوگو است چون جای جای داستان به وی اشاره می کند.
هدایت شده از حرکت در مه
عوامل کشش در داستان از نظر محمدرضا سرشار که در کتاب الفبای قصه‌نویسی جلد دوم آمده است: (که البته به نظرم بسیار جامع است، با این‌ که استاد به آن زیاد نپرداخته) - نثر و تصاویر شاعرانه - عوامل روانشناسانه - طنز - درگیری و کشمکش - حادثه‌های متعدد و پر هیجان - بعدش چی شد؟ - چرا یا چگونه چنین شد؟ - بکر بودن و تازگی فضا - عمق، تازگی و احتمالا چندلایگی مضمون - صمیمیت و شیرینی حوادث در ادامه استاد سرشار نوشته است که هر یک به تنهایی و یا دو یا چند عامل از این عوامل با هم، می‌توانند باعث ایجاد کشش در یک داستان شوند. که هر چه این عامل‌ها به‌جاتر، بهتر و قوی‌تر در داستان مورد استفاده قرار گرفته باشند، اثر از جذابیتی بیشتر برخوردار خواهد بود.
ص تا 181 1_قسمت وظایف برایم جالب بود یاد رساله اخلاقی امام زین العابدین امام سجاد علیه السلام افتادم. 2_توصیفات هوگو از اسقف آدم را یاد مدینه فاضله می اندازد یا پارادایس ، و سرزمین موعود! 3_تذکر اخلاقی جالبی بود در نامه خواهر 4_به نطر می رسد برای اینکه داستان به صورت دانای کل جلو نرود از نامه ها استفاده می کند در واقع این روش باعث می شود که انگار راوی سوم شخص است اما در واقع همان دانای کل است.
از 181 تا 203 1_جالب بود زندانیان اعمال شاقه نمی توانستند با دست و دهان شمع را خاموش کنند و با نفس از بینی خاموش می کردند چقدر سخت و عجیب!!!! 2_معنی اسم والژان جالب بود!!! 3_سبک جالبی است حداقل 10 الی 15 صفحه درباره شخصیت هایش می نویسد تا بعداً کار شخصیت قصه را بگوید فضای ذهنی مخاطب آماده باشد و بپذیرد این شخص با این پیشنه کارش قابل قبول و قابل توجیه است همان طور که دربار اسقف ، خواهر و حتی خدمتکارش میبینیم. 4_تناسب جرم با مجرم و درک شرایط نکته جالبی است. به قول بزرگواری طرف با خطای کوچک به زندان می رود و حرفه ای باز می گردد چون انجا مثل دانشگاه است منتها در خلاف!!! 5_ خبر داشتن از احوال همسایه که در اسلام تاکید شده است اینجا حس می کنی. 6_احوالات روحی زندانیان و تغییر آنان به واسطه رفتار غلط خیلی قابل توجه است. 7_ دلم خواست نامه حضرت امیر المومنین امام علی علیه السلام را به جناب مالک اشتر بخوانم.
خدایا این چند وقت نبودم که باغ من را به کسی واگذار نکردی!!! قول می دهم مشق هایم را خوب تحویل بدهم باغم را به کسی نده!!!!!
خدایا خدایا خدایا خدایا هیچی کاری ندارم از آهنگ صدا کردم موقع اسمت خوشم میاد!
خدایا اون دنیا من جلوی یزید ضایع نکن!!! من گفتم بچه محل رفیق با صفای شما حسین زهرا علیه السلامم!!!
ص203 تا 236 1_بازی با روح جالب است. 2_گاهی خیلی زود دیر می شود! 3_ لذتی که در عفو است در انتقام نیست! 4_ توصیفاتش زیاد بود حوصله ادم سر می رفت درباره احوالات ژان 5_ هوگو تبعید سختی داشته است!!!!
خدایا قنفذ را هم بسپارش به من!
😑 وی کوتاه نمی آید! لابد فردا می گویید من دختر مشهدم و شوی ام داماد خراسان!!! پارتی بازی نچ نچ!!!
خدایا میشه شکنجه حرمله با من باشه خواهش می کنم!!!!!
ص 236 تا ص250 1_خواندن تاریخ فرانسه با جزئیات(هرچند می گویند ایراد داشته است.) برای من جذابیت ندارد چون افرادی که نام برده شده را نمی شناسم و قطعا یک فرانسوی لذت می برد!!!! 2_ احتمالا نامه های هوگو در تبعید مصادره می شده است! 3_ مباحث هرج و مرج در سلطنت یاد تاریخ صد ساله اخیر می افتم در دوران مشروطه در ایران. 4_نکته طلائی: هوگو: خواننده محترم اما این جزئیات که غالبا آنها را ناچیز و بی اهمیت می شمارند فایده بسیار دارند؛ زیرا در جامعهء بشری حادثه کوچک وجود ندارد همچنان که در عالم گیاهان هیچ برگی را نمی توان کوچک و ناچیز شمرد.و این سال ها هستند که در کنار هم قرار می گیرند و چهره قرن ها را مصور می کنند. بسیار نکته عمیقی است انتخاب های کوچک ما قرن ها را می سازند و سرنوشت آیندگان!!!! پی نوشت: می گویند بیکاری فساد می آورد ولی برای نویسنده قطور کردن کتاب!
ص250 تا ص331 1- سورپرایز عجیب جوانان و همان طور که قبلا گفته شد انتخاب های کوچک قرن ها را می سازند در جریان این 4 جوان و 4 دختر همین به نظر می رسد!!!! هر چند از توصیفات گردش خوشم نیامد چون حوصله سر بر بود. 2_بسیار نکته جالبی است که گفته شد: عطر گل های عربستان نکته جالب این است که نام عربستان در 1932 به بعد بوده است و بینوایان در سال 1862 منتشر شده است سوال اینجاست آیا مترجم در ترجمه دست برده است و یا اسم عربستان پیش گویی است؟!؟!؟ 3_جمله طلایی: کسی که با عفت و پارسا می ماند که به دست های ظریف خود رحم نمی کند!!!!! 4_تعریفش از پاریسی ها جالب بود ابتدا آنها را می کوبد سپس پر و بال می دهند: پاریسی ها به خور و بخواب، جلف و سبک، فراموش کار و بی خیال ولی زمان پیکار آماده خشم و خروش و.... 5_ باز شیوه توصیف شخصیت مادلن به شیوه قبل برای اینکه کار های بعدی او را باور پذیر کند.
السلام علیک یا ابا عبد الله امان نامه ات مبارک!!