eitaa logo
شهرستان ادب
1.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
357 ویدیو
8 فایل
موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب ShahrestanAdab.com ارتباط با مدیر کانال: @ShahrestaneAdab
مشاهده در ایتا
دانلود
شهرستان ادب
🔻 روایت از دیدار پی‌کواد با کشتی راحیل (در زادروز هرمان ملویل، نویسندۀ بزرگ کلاسیک، هفتمین صفحه از ستون «» را در رمان بخوانید) ▪️«...روز بعد، کشتی بزرگی راحیل‌نام، به دیده درآمد که یک‌راست به سمت پی‌کواد می‌آمد، و آدم بود که بر گرد دیرک‌های آن حلقه زده بود. همان‌وقت، پی‌کواد با سرعت از میان آب می‌گذشت، اما هم‌چو که کشتی بادبان برافراشتۀ رو به باد غریبه نزدیکش رسید، بادبان‌های پر از باد بروت پی‌کواد روی هم افتادند، مانند کیسۀ هوای سفید که می‌ترکد، و بادش خالی شد. پیرمرد اهل مان زیر لب گفت: «خبر بد؛ حامل خبر بد است»، اما پیش از این‌که فرماندۀ این کشتی، که شیپور بر دهان در قایقش به پا ایستاده بود، پیش از این‌که وی دهان به درود گفتن باز کند، صدای آخاب به گوش رسید. ـ وال سفید را دیده‌ای؟ ـ آری، دیروز. شما قایق وال‌گیری دست‌خوش امواجی را ندیده‌اید؟ آخاب، که شادی خود را مهار می‌کرد، به این سؤال نامنتظر جواب منفی داد و چیزی نمانده بود سوار کشتی غریبه شود. پس از متوقف‌ساختن قایقش، زیر نگاه همگان از پهلوی آن فرود آمد. پاروزنان دو‌ـ‌سه بار پارو زدند و طولی نکشید که تیرک قلاب‌دار قایق در زنجیر اصلی پی‌کواد حلقه شد و ناخدای غریبه، جست‌زنان پا بر عرشۀ کشتی نهاد. آخاب بلادرنگ او را به جا آورد. یعنی معلوم شد از نانتوکتی‌های آشنای اوست. منتها سلام‌وعلیک رسمی ردوبدل نشد...» ادامۀ این صفحۀ خوب از رمان موبی دیک را در سایت شهرستان ادب بخوانید: 🔗 https://shahrestanadab.com/Content/ID/9301 ☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻مطالب منتشر شدۀ سایت شهرستان ادب درخصوص رمان (به بهانه زادروز ، خالق "موبی‌دیک") ▪️اولین روز ماه اوت میلادی، زادروز یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان کلاسیک جهان است؛ هرمان ملویل. نویسنده‌ای آمریکایی که اگرچه شاعری را نیز تجربه کرده است، اکنون نام او بیش از هرچیز با یک اثر در ذهن خوانندگانش پررنگ می‌شود؛ رمان «موبی دیک». اثری که نویسندگان و متنقدان بسیاری در سرتاسر جهان همواره زبان به تحسین آن گشوده‌اند و از آن به عنوان شاهکاری در ادبیات نام برده‌اند. گفته شده است که هرمان ملویل در سال‌های جوانی خود، دریانوردی‌های هیجان‌انگیزی داشته است و در نگارش رمان موبی دیک از تجربه‌های شخصی خود، بهره برده است. سایت شهرستان ادب پیش از این چندمطلب درخصوص این شاهکار جهانی منتشر کرده بود، که امروز به مناسبت زادروز هرمان ملویل، به بازخوانی آن‌ها می‌پردازیم: 🔸یازدهمین میزگرد : نقد و بررسی رمان «موبی دیک» نوشته‌ی «هرمان ملویل» 🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/8992 🔸روایت هرمان ملویل از دیدار پی‌کواد با کشتی راحیل در رمان «موبی دیک» | هفتمین صفحه از ستون «» 🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9301 🔸تابش بی‌کرانگی در آینۀ موبی‌دیک | یادداشتی از 🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/6969 ☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻جادوی «نثرهای شعرشده» در کلیدر (ویژه پرونده پرتره محمود دولت‌آبادی، هشتمین صفحه از ستون را در رمان بخوانید) ▪️«...گل‌محمد را با جهن خان سردار وعدۂ دیداری است؛ ځلف وعده کند؟ گل‌محمد را دشمنان به تبانی پنجه در پنجه دامی پرداخته اند؛ گام در دام حیلت دشمنان ننهد؟ گل‌محمد را به جشن و شام و شرنگ خوانده‌اند؛ در جشن و شام و شرنگ نباشد؟ گل‌محمد را به نان و نمک؛ ... واپس زند حریم و دست و نان و نمک را؟ - "گسترده‌اند نطع پیش قدم‌هایت، پیشواز سرت! آخر کدام سر، با چشم باز، پا می‌کشد به میهمانی خونین؟ نه سفره است. که نطع است گستریده به ایوان. خون، بوی خشک خون! نان نیست آنچه هست به سفره، زهر است و خنجر است و دروغ است. خون! سرمی‌دهی به پای دروغ و فریب! کم بوده است به دوران، این‌گونه سر به باد سپردن؟!" - "من را به نان و نمک خوانده‌اند، من را به جشن و شام و شرنگ!" - "کم بوده است به دوران، کز خون میهمان، خونین شده است سفره نان و نمک؛ سفره دعوت؟ کم دیده‌ایم که خونین شده است سفره شام و شرنگ و شب، با خون میهمان؟!" - "نه! بسیار بوده است؛ بسیار دیده‌ایم!" - "دشمن، دشمن، دشمن. این جشن را، این شام را شگون شاید سفره نباشد!" - "این هم محال نیست؛ این هم محال نیست!" - هم‌دست می‌شوند و یکسر، این قوم، این قماش خلایق. یک‌رویه نیستند اگر هیچ‌گاه، هم‌دست بوده‌اند همیشه در کار کشتن و بستن. همدست در جنایت و ... - "با دشمنان مجال فراغت مجوی؛ که می‌جویی!"...» ادامۀ این صفحۀ خوب از رمان کلیدر را در سایت شهرستان ادب بخوانید: 🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9347 ☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻 دیدار با راهزن (نُهمین صفحه از را به بازخوانی صفحه‌ای از رمان اختصاص می‌دهیم، به بهانه‌ی 15 اکتبر، تولد ) ▪️ «... ناگهان مرد ریشوی ژنده‌پوشی در سراشیب راه‌راه کوهستانی پدیدار شد. نفس‌نفس می‌زد، سلاحی نداشت. پشت سرش، دو پاسبان شمشیر به دست می‌دویدند و فریاد می‌زدند: - بگیریدش! جووانی خلنگ است! این دفعه گیرش انداختیم! مرد راهزن از دنبال‌کنندگانش جلو افتاده بود، امّا دودل می‌دوید و حالت کسی را داشت که می‌ترسد راه اشتباهی را در پیش گیرد و به دام افتد و اگر به همین‌گونه می‌دوید، پاسبان‌ها به زودی به او می‌رسیدند. درخت گردویی که کوزیمو روی آن بود، شاخه‌های بلندی داشت که دست به آن نمی‌رسید؛ امّا کوزیمو مانند همیشه ریسمانی همراه داشت که برای گذر از جاهای دشوار به کار می‌برد. ریسمان را پایین انداخت و یک سر آن را به شاخه گره زد. راهزن، با دیدن ریسمان که درست جلوی چشمش به زمین افتاد، لحظه‌ای دودل ماند، سپس آن را به دست گرفت و با چابکی بالا رفت. از آن آدم‌های دودل چالاک – یا اگر دلتان می‌خواهد چالاک دودل- بود که به نظر می‌رسد هیچ‌گاه توانایی بهره‌گیری از لحظه‌یِ مناسب را ندارند، با این همه هرگز آن را از دست نمی‌دهند... » ادامه‌ی این صفحه را در سایت شهرستان ادب بخوانید: 🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9609 ☑️@ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻 یک واقعه‌ی فاجعه‌بار (دهمین صفحه از را به بازخوانی صفحه‌ای از رمان اثر معروف می‌دهیم) ▪️ «...برای مدتی مردم را این‌طوری دست‌به‌سر می‌کردند که می‌گفتند لیخودیف در آپارتمانش است، ولی این کار سبب می‌شد تلفن‌کنندگان بیشتر عصبانی شوند؛ آن‌ها اعلان می‌کردند که به منزل لیخودیف زنگ زده‌اند و جواب گرفته‌اند که به واریته رفته است. یک‌بار خانم برافروخته‌ای زنگ زد و مصرانه خواست که با ریمسکی صحبت کند، ولی به او پیشنهاد شد که با خانم ریمسکی در منزل تماس بگیرد، گوشی هق‌هق‌کنان جواب داد که خودش خانم ریمسکی است و اثری از آثار ریمسکی در منزل نیست. داستان عجیبی بر سر زبان‌ها افتاد. یکی از زنان نظافت‌چی همه‌جا شایعه می‌کرد که وقتی برای نظافت وارد اتاق حسابدار شده، دیده که در باز است و چراغ، روشن است و پنجرۀ مشرف به باغ، شکسته و یک‌صندلی در اتاق، دمر افتاده و کسی هم در اتاق نیست... » ادامه‌ی این صفحه را در سایت شهرستان ادب بخوانید: 🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9605 ☑️@ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻بازیچه فروش (یازدهمین صفحه از را به بازخوانی صفحه‌ای از رمان اثر مشهور اختصاص می‌دهیم) ▪️«...روزی روزگاری، اسباب‌بازی فروشی بود که اسمش زیگیزموند مارکوس بود و از جمله طبل‌های حلبی می‌فروخت که دیواره‌شان، لعاب سرخ و سفید داشت. اسکاری که چند سطر پیش صحبتش بود مشتری عمدۀ این طبل‌ها بود؛ زیرا حرفه‌اش، نواختن طبل حلبی بود و بی‌طبل حلبی نمی‌توانست زندگی کند و علاقه‌ای هم به زندگی، بی این آلت موسیقی نداشت. به همین علت از کنیسۀ شعله‌ور به پاساژ تسوگهاوس شتابید زیرا خانه و دکان پاسدار طبل‌هایش آنجا بود. ولی وقتی رسید، مارکوس را در وضعی دید که دیگر در این دنیا نمی‌توانست طبل حلبی بفروشد. آنها، یعنی همان آتش‌نشانان آتش‌افروز، که من، که اسکار باشم، خیال می‌کردم از پیش‌شان رفته، فرار کرده‌ام، پیش از من سروقت مارکوس آمده بودند. قلم‌مو در سطل رنگ، فرو کرده و روی شیشۀ دکانش با خط زوترلین نوشته بودند: «خوک جهود». بعد لابد از خط زشت خودشان دل‌شان به هم خورده بود؛ زیرا شیشۀ ویترین را با لگد شکسته و زیر پاشنه‌شان خرد کرده بودند، به‌طوری‌که از خرده‌شیشه‌ها فقط می‌شد حدس زد که چه لقبی به مارکوس داده بودند. بعد بی‌اعتنا به اینکه دکان، دری دارد از ویترین بی‌شیشه وارد شده و به شیوۀ خاص خود با اسباب‌بازی‌ها سرگرم بودند...» ادامه‌ی این صفحه را در سایت شهرستان ادب بخوانید: 🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9750 ☑️@ShahrestanAdab
🔻جنجالِ نفوسِ مرده (دوازدهمین صفحه از را به مناسبت زادروز به بازخوانی صفحه‌ای از رمان برجسته‌ترین اثر این نویسندهٔ آلمانی اختصاص می‌دهیم) ▪️«...خلاصه، قمار، ماجرا در حدود هفت-هشت ماه طول می‌کشد و در بین شرکت‌های ساختمانی به "جنجالِ نفوسِ مرده" مشهور می‌شود. اساسِ این ماجرا "نوعی بازی با اسامی بود که در دفتر یادداشت گرویتن تشریح شده بود." (لوت. هویزر)؛ خلاصۀ ماجرا از این قرار بود که شرکت مذکور در فوق، با خرید و حتی فروشِ مقادیر زیادی سیمان و مصرفِ آن در بازارِ سیاه، تعدادِ قابل ملاحظه‌ای «کارگر خارجی»، آرشیتکت، پیمانکار، مهندس امور ساختمانی، کارگر و سرکارگر، حسابدار –جملگی خیالی- در استخدام داشت که حقوق خیالی همگی مشخص شده بود؛ حتی این کارمندان خیالی محل غذاخوری و آشپز در اختیار داشتند که هزینۀ خیالی آن‌ها هم معین شده بود؛ در این نقشۀ دقیق تنظیم‌شده، که فقط افرادش در دفتر یادداشت گرویتن وجود داشتند، حتی قراردادهای تنظیمی با امضا طرفینِ قرارداد و پول‌هایی که به حساب‌های خیالی مختلف ریخته می‌شد، مبلغی که از حساب‌های خیالی برداشت می‌شد، قید شده بود. همه‌چیز قانونی و صحیح یا در ظاهر این‌طور به نظر می‌رسید...» ادامه‌ی این صفحه را در سایت شهرستان ادب بخوانید: 🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9882 ☑️ @ShahrestanAdab
🔻 «تکبیر خداوند» به روات «ماشادو د آسیس» (در ، هربار به سراغ یکی از شاهکارهای ادبیات داستانی جهان رفته‌ایم و صفحه‌ای از آن را با یکدیگر خوانده‌ایم. این‌بار به سراغ رمان رفته‌ایم از .) ▪️ «... «چشم، سویِ آسمان کردم که دم ‌به دم گرفته‌تر می‌شد، اما معلوم نبود که ابری است یا صاف است. روحم را به آسمانی دیگر پرواز دادم؛ به آن پناه‌گاه، به دوستم. بعد با خود گفتم: «اگر ژوزه دیاس به دادم برسد و به مدرسۀ علمیه نروم، صبح و شب آن‌قدر دعا و نماز می‌خوانم که به هزار دور تسبیح برسد». سنگ بزرگی برداشته بودم. دلیلش این بود که بار کلی نذر ادا نشده، بر دوشم بود. آخرین بار، دویست دور تسبیحِ تکبیرِ خداوند و دویست دور، سلام بر مریم بود، نذر این که بعد از ظهری که قرار بود برای گردش به سانتا ترزا برویم باران نبارد. باران نبارید، اما من نماز و دعا را فراموش کردم. از همان بچگی، عادت داشتم که از خداوند چیزهایی طلب کنم و برای اجابت آن نذر کنم. بار اول دعاهام را خواندم، دفعۀ بعدی هی عقب انداختم و وقتی آن ‌همه نذر روی هم انبار شد، فراموش‌شان کردم. به این ترتیب از بیست به سی و پنجاه رسیدم. بعد به صد رساندمش و حالا دم از هزار بار می‌زدم. این جوری با تعداد دعا و نماز به مشیت الهی، رشوه می‌دادم... » ادامۀ این مطلب را در سایت شهرستان ادب بخوانید: 🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/9943 ☑️ @ShahrestanAdab
🔻«عقاب روس» به روایت #نیکلای_گوگول (تازه‌ترین صفحه از #یک_صفحه_خوب_از_یک_رمان_خوب اختصاص دارد به رمانِ #نفوس_مرده که مهم‌ترین اثرِ #نیکلای_واسیلویچ_گوگول نویسنده و طنزپرداز شهیر روس است) ▪️«...تصور میکنم خواننده متوجه شده باشد که هرچند چیچیکوف قیافۀ مهربان به خود گرفته بود، ولی با میزبان خود آزادتر از مانیلوف گفتوگو میکرد و به‌هیچوجه رعایت تشریفات را نمیکرد. باید متذکر شد که ما مردم روسیه، اگر از جنبههای دیگر بر بیگانگان سبقت نجسته باشیم، بیشک از لحاظ مهارت و هنرمندی در معاشرت و مصاحبت بر آنان برتری داریم. آلمانیها تا روز قیامت هم نمیتوانند همۀ ویژگیها و نوع آداب معاشرت و مصاحبت ما را دریابند و ظرفیت و ریزهکاریهای آن را درک کنند. یک آلمانی با تاجرِ توتون و با میلیونر به یک لحن و طریق صحبت میکند، با آنکه خود را در برابر میلیونر فروتن و حقیر میپندارد؛ اما مردم کشور ما چنین نیستند، در میان ما مردمان زیرکی یافت میشوند که لحن صحبتشان نسبت به ملّاکینی که دویست نفر رعیت دارند با آن‌هایی که سیصد تا دارند...» ادامۀ این مطلب را در سایت شهرستان ادب بخوانید: 🔗 shahrestanadab.com/Content/ID/10223 ☑️ @ShahrestanAdab