eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
73 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2هزار ویدیو
2 فایل
@Yazinb69armaghan اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷🕊 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
🌹🍃 🌷🕊 فصل نهم ...( قسمت دهم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 دخترها دست هایشان را گذاشته بودند جلوی دهانشان و تا می توانستند آهسته و بی صدا اشک می ریختند از وقتی گفته بودم برادرتان همیشه نگران بود صدای گریه و بی تابی شما را نامحرم بشنود حواس جمع گریه می کردند فاطمه افتاده بود یک گوشه روی زمین و چند نفر دورش را گرفته بودند و اصرار می کردند کمی آب بخورد رفتم طرفش سرش را که بلند کرد و خونسردی مرا دید آرام شد بی سر و صدا از میان خانم ها را باز کردم و رفتم سمت مردها آدم هر چه قدر هم برای موقعیت ویژه ای خودش را آماده می کند وقتش که می رسد چشم هایش را می بندد و فکر می کند همه چیز فقط یک خیال است خواب می بیند و هنوز فرصت دارد زمین زیر پایم نرم شده بود ولی هیچ به فکرم نمی رسید که این انرژی فوق العاده‌ از کجا سر ریز شده به دلم گمان می بردم که لابد دلیلی دارد و من نمی دانم حس کروم همه‌ دنیا چشم در آورده اند و مرا تماشا می کنند و از همه دنیا مهم تر محمد بود ان شب آخر خیلی سفارش کرده محکم باشم نه اینکه به ظاهر محمد دلش می خواست من با رضایت خاطر از بالای سرش بلند شوم دلم می خواست جز مادری کارهای دیگری هم ازم بر بيايد دامادم حسن آقا خودش را به زحمت از بین جمعیت رساند نزدیکم گفتم می خوام بروم بالای قبر صدایش گرفته بود بغض نمی گذاشت خوب حرف بزند گفت محمد خودش می دونست جاش اینجاست نشونم داده بود سرم را تکان دادم و نگفتم محمد خیلی چیزهای دیگر را هم می دانست پدر و برادرم دورم را گرفتند از نگاه و صدای مطمئنم خیالشان کمی راحت شد که حالم خوب است نگاه کردم به اشک های پدرم که خیلی راحت از چشمش سر می خوردند و صورتش که سرخ شده بود صدای مردانه از پشت سر ما بلند شد تا مردم راه بدهند و من رد شوم از تپه های کوچک خاک که ریخته بودند چند گوشه عبور کردم و رسیدم بالای قبر خالی محمدم هوشیارم مطمن و حواس جمع پاهایم نمی لرزند دست هایم قوت دارند نگاهم شفاف و روشن است چشم هایم دو دو نمی زنند تپش قلبم منظم است فقط گاهی دلم شور می زند صبحی اصرار کردند یک قرص آرام بخش بخورم قبول نکردم گفته بودم امروز روز عزت و سربلندی ماست حالم از همیشه بهتر و دلم آرام است ایستاده ام مقابل یک قبر خالی و بالا و پایین را نگاه می کنم با چشم انداره می زنم بزرگ نیست برای یک جوان شانزده ساله که لاغر بود با قد و قواره ای متوسط شاید مناسب باشد زمین خیس و خاک کمی سفت است چادرم خاکی و گلی شده از زیر پایم جمعش می کنم و یک دور می پیچم دور کمرم مقنعه چانه دارم را روی سرم تکان می دهم و وکمی جلو می کشم کفش هایم را در می آورم خم می شوم و با بسم الله دستم را تکیه می دهم به گوشه قبر اول پای راستم را می گذارم پایین داخل قبر بعد هم پای چپم را می نشینم و دست هایم را می کشم روی خاک سرما از نوک انگشتانم می دود توی تنم لرزم می گیرد با کف دست خاک را صاف می کنم و چند تا کلوخ و سنگ های ریزی را که زیر دستم غلت می زنند بر می دارم و می گذارم بالای قبر ان قدر بالا تا پایین مساحت آن مستطیل کوچک و جمع و جور را دست کشیده ام که زیر ناخن هایم پر از خاک شده است خاطر جمع که شدم بلند می شوم و دست هایم را باز می کنم با سر اشاره می کنم تا محمد را بگذارند توی بغلم. آن بالا زیارت عاشورا می خوانند تازه سلام های اول را می دهند که جوانم را کفن پیچ شده می گذارند روی دستم به پهلو می خوابانمش روی خاک سرد و خیس باران خوردپلاستیک دور صورتش را باز می کنم دست می زنم به صورت محمد و می کشم به سر و صورت و سینه ام انگشت هایم را می گذارم زیر سرش بین خاک و صورتش دوباره دقیق می شوم می دانم این آخرین دیدار است از داخل قبر که بیرون بروم باید تا روز قیامت تا صحرای محشر صبر کنم با انگشت صورتش را نرم و سبک نوازش می کنم روز هفتمی ایت که این چشم ها بسته شده اند گلوله که هجوم برده سمتش و پشت سرش را برده و بچه ام افتاده روی خاک مثل گل افتاده روی زمین بدنش سه روز مانده روی زمین. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
🌹🍃 🌷🕊 فصل نهم ...( قسمت آخر ) 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 روی زمین جنوب آفتاب گرم خوزستان با کسی تعارف ندارد می سوزاند و خشک می کند آفتاب ظهر سوز سرمای شب بیابان باد و باران سه روز هم مانده توی سردخانه تا پدرش برسد و حالا روز هفتم بود. پیشانی اش پر از زخم های ریزی بود که خون رویشان دلمه بسته بود پلک هایش روی هم آمده بودند انگار که خواب باشد صورتش گونه هایشزسفت بودند پوستش پلاسیده و تیره نشده بود اگر پشت سرش متلاشی نشده بود می گفتم همان صورت جوان و خنده روی محمد است که باید بگذارم روی خاک لابد همه خونش بدنش از پشت سرش رفته بود این ها را نمی دانم ولی هنوز رنگ به صورت داشت دست هایش را گرفتم توی دستم بی اختیار لبخند زدم از دلم رد شد حیف بود اگر این دست های حنا گذاشته شده محمد را دوباره نمی دیدم زیر لب می گویم خدا ازت راضی باشه محمد جان سربلندم کردی عزیزم کردی از اطرافم از دور و نزدیک صدای گریه مرد و زن می آید ولی صدای حاج حبیب نیست چشم می چرخانم و می بینم یکی از جوان های فامیل قلم دوشش کرده تا با آن جثه کوچک و نحیف توی دست و پا نباشد حاجی روی شانه جوان هم گریه اش بند نمی آمد از کمر تا شده و با آستین پیراهن اشکس را پاک می کند موقع گریه کردن دستش را روی پا یا پیشانی اش می زند و مردم از دیدن حال و روزش به گریه می افتند. بغضی که دم گلویم گیر کرده را قورت می دهم محکم پلک می زنم تا نگاهم شفاف شود. تو شهیدی مادر پیش خدا خیلی مقام داری منو دعا کن همیشه دعا می کردم عاقبت بخیر بشی حالا دعام مستجاب شده عاقبت بخیری مگه گریه داره برای محمد بی قراری نمی کردم ولی می دانستم تا اخر عمر فراموشش نمی کنم تا آخر عمرم همین طور برایش حرف می زنم و نگاهش می کنم انگار نشسته باشد رو به رویم و صدایم را بشنود خدایا شاهد باش من این بچه رو از وجودم جدا کردم و دادم منتی هم نبست ولی صبرش رو خودت به من بده نکنه خجالت زده عمه جانم بشم. دستم را شل می کنم و زیر صورت محمد بیرون می کشم محمد مثل یا کریم تیر خورده با پلک هایی که بسته اند و بال هایی که هنوز خونی و گرمند می ماند روی خاک مثل وقت هایی که یک طرفی می خوابید و دستش را می گذاشت زیر صورتش از بالا کسی تلقین می خواند دستم روی شانه محمد تکان می خورد جمله ها را تکرار می کنم عرق سردی از لای موهایم تا کمرم شره می کند کف پایم از سرمای خاک بی حس شده اگر محمد شهید نشده بود و یقین نداشتم ابا عبدالله بالای سرش می رسند و او را خودشان می برند حتما از غصه اینکه جوانم را با دست های خودم گذاشته ام روی خاک سرد و نمناک دق می کردم شال سبزم را دور گردنم باز می کنم می بوسم و می گذارم روی چشم هایم بعد هم می اندازم روی صورت محمد هر چه خواسته بود مو به مو انجام داده ام از خودم می پرسم محمد تمام شد یا تازه شروع شده با صدای لرزان و نگران حاج حبیب به خودم می آیم نگران حالش می شوم دستم را می گیرم به لبه سفت قبر و با زحمت پاهایی را که چسبیده به خاک شهید کم سن و سالم از زمین بلند می کنم و با یک یا علی خودم را بالا می کشم سر تا پایم خاکی شده رنگ چادرم دیگر مشکی نیست از پایین پای محمد سنگ های لحد را می چینند و مت فقط حواسم پی صورت محمد است زیر شال سبزی که یادگار راس الحسین است یاد روضه های عصر عاشورا می افتم یاد روضه هایی که می گفتند صورت امام شکلش عوض شده بود گلویم می سوزد چشم هایم تار می شوند و پلک می زنم فقط یک سنگ لحد مانده تا صورت محمد هم از چشمم پنهان شود با صدای خفه داد می زنم صبر کنید دو قدم می روم جلو و خم می شوم روی قبر محمد چانه و صدا و دست و پایم می لرزید می گویم محمد جان هر چه خواستی همون شد بدنت مثل ارباب سه روز مونده توی بیابون زیر آفتاب و باد و خاک. هر سفارشی بهم کرده بودی رو انجام دادم مبارکت باشه مادر ولی حالا نوبتی هم باشه نوبت خواسته منه سلام منو به مادرم حضرت زهرا برسون و بگو من دستم خالیه می ترسم از تنهایی شب اول قبر بهشون بگو منو اون شب تو تاریکی و وحشت قبر تنها نذارن وقتی همه می ذارن و میرن خودشون رو برسونن.دلم نمی خواست از محمد دل بردارم ولی چاره ای نبود دو قدم رفته را بر گشتم عقب و سنگ لحد آخر را چیدند شروع کردند به خاک ریختن باد تندی وزید و ذره های سبک خاک را بلند کرد خاک مزار شهید شانزده ساله ام نشست روی سر و صورتم لا به لای مژه هایم روی لب های خشک و به هم چسبیده ام دی ماه سال ۱۳۶۵ بود. من اشرف سادات منتظری ام متولد دی ماه سال ۱۳۳۰ حالا که فکر می کنم دوباره به دنیا آمده ام هر هر دو بار در یک ماه یک بار از مادرم متولد شدم یک بار هم وقتی مادر شهید شدم خسته بودم دلم می خواست مثل ایمان گرفته بود بهانه ای می خواست برای گریه کردن بهانه ای که خدا را خوش بیاید و ناشکری نباشد به بهانه ای که ارزشش را داشته باشد مثلا روضه علی اکبر حضرت حسین علیه السلام.
❣ 🔅زمین رو به روشنایی می‌رود ولی دل‌های ما هنوز از سیاهی مبهم بیرون نیامده... ✨طلوعت دیر نشود؛ تنها روشنی بخش دل‌های اهل زمین✨ کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد 🦋 با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدی تازھ‌ کنیم^^؟ کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
عالم بہ عشق روے تو بیدار مےشود هر روز عاشقان تو بسیار مےشود وقٺے سلام مےدهمٺ در نگاه من تصویر ڪربلاے تو تڪرار مےشود. 🌷 کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌷دلاوری عجیب یک شهید در جبهه ... کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
✍️| اولا فقط به خاطـر مظلـومیت سیـده زیـنب بہ سوریـہ میـروم دومـاً اگر بہ سوریـہ بروید قـطعاً زمینہ ظهور را مے‌بینیـد. کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
24.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | 🔻رواق منظر چشم من آشیانهٔ توست کرم نما و فرود آ که خانه خانهٔ توست کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
↯♥ | 🌸🌷| خوش‌آن‌دمے‌ڪه‌توباعیدمیرسےازراه ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ویا‌بہ‌یمن‌وجودتوعیدمے‌آید… کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد 🦋 با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدی تازھ‌ کنیم^^؟ کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌷سلامی بی جواب از جانب مولا نمی ماند ☀️روزمان را با سلام بر امام حسین علیه السلام متبرک و آغاز مینماییم صلی الله علیک یا ابا عبد الله الحسین علیه السلام 😍✋ ❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣ کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فرازی از وصیت نامه شهید: خدایا از جمع یارانم جدایم مکن و در مقابل شهدا شرمنده ام مساز، زیرا به عشق شهادت به در خانه ات می آیم. خدایا در شهادت چه لذتی است که مخلصان توبه دنبال آن اشک شوق می ریزند و این گونه شتابان اند. 🍂خدایا ! مرا به صراط شهدا و صراط امام ثابت بدار تا شرمنده آنها نشوم و با روی سفید به دیدارشان بیایم.  ✨🌱کاش هم شهید زندگی کنیم..هم شهید بمیریم..✨🌱 شهید حجت الله رحیمی کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---