در گلشن عشق شاخ شمشاد آمد
شیرین شده روزگار، فرهاد آمد
صلوات فرستید و سپس سجده روید
در زندگی حسین سجاد آمد
#میلاد_امام_سجاد(علیه السلام)🌟🌺
#مبارڪـباد🌟🌺
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🔰 #سیره_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟او ویژگی های خاصی داشت :
همیشه دائم الوضو بود.مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت.
مداومت داشت بر خواندن زیارت عاشورا
مانند الگوی خودش شهید ابراهیم هادی از کمک به نیازمندان غافل نمی شد.
💠روحیه جهادی و انقلابی داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود.
عاشق، حامی، تابع و مدافع ولایت فقیه بود.
اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.
🔆وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.
🌷شهیدهادی ذوالفقاری🌷
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
#حدیث 🌱
امام باقر (علیه السلام) فرمودند:
الصَّبرُ صَبرانِ: صَبرٌ عَلی البَلاءِ حَسَنٌ جَمیلٌ وَ أفضَلُ الصَّبرَین الوَرَعُ عَن المَحارم.
صبر بر دو گونه است: صبر بر بلا که نیکو و زیباست و برترین این دو قسم پرهیز نمودن از حرامهای الهی است.
(جهاد با نفس ،ح ۱۶۳)
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
*#خاطره_شهید*🌹
مصطفے روزی برای عمه اش خوابی تعریف میکند که گویا خواب دیده بوده مسجد ساخته شده...🍃
آن هم با چه عظمتی و آنجا شهید آوردند تابوت را وسط مسجد گذاشتند و از این تابوت نور در آسمان میرود.✨
جالب اینجاست که اولین شهیدی که در این مسجد تشییع شد خود مصطفے بود بعد از او هم سجاد عفتے :)
*#شهید_مصطفے_صدرزاده
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃
🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#نویسنده_اکرم_اسلامی
فصل هفتم ...( قسمت پانزدهم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
با آنهایی که از مرخصی برگشته بودند جمکران می رفتند اگر هم خانه بود مثل عادت قبل ترهایش هر کاری از دستش بر می آمد دریغ نمی کرد حتی اگر لازم بود کمک خواهرهایش ظرف بشوید می گفتم مادر استراحت کن جواب می داد خوبم می دانستم بیدار شده اما چشم هایش را باز نکرده بود داشتم با تلفن حرف می زدم از فامیل بودند و جویای احوال محمد تا اینکه دوباره رسیدیم به حرف هایی که دیگر به گوشم کهنه شده بودند سفارش می کردند این بار محمد خواست برود جلودارش باشم یک کلام گفتم این همه سال پای روضه امام حسین فقط گریه کردیم بچه های آقا عزیز نبودن یه عمر فقط به زبون گفتیم حسین پای جون خودمون و بچه هامون سط باشه و باز بگیم حسین جان زندگی ما به فدات شرطه. محمد هم خودش می دونه بخواد بره من سر راهش نمی ایستم من کنار محمدم. و حرف را عوض کردم یادم نیست چند روز گذشت امد و سراغ ساک و لباس هایش را گرفت شسته بودمشان تا کرده و مرتب گذاشته بودم توی کمد خیلی عادی پرسیدم کی ایشالله به سلامتی سرش را انداخت پایین دیدم با انگشت پایش با ریشه های فرش بازی می کند جواب داد دو روز دیگه تنها کاری که کردم برایش خوارکی و آجیل بیشتری گذاشتم می خواست خیالم راحت باشد نشستم کنارش و گفت مامان مگه بار اولمه این همه رو کس می خواد بخوره با خنده گفتم رزمندگان اسلام خودش نشست و ساکش را بست بچه ای نبود که برای کارهایش معطل من باشد هیچوقت راضی نبود من درگیر کارهایش باشم می گفت شما توی زحمت نیفتید این دفعه هم از جلوی در خداحافظی کردیم و حتی نایستادم تا رفتنش را ببینم یک خروار کار سرمان ریخته بود و ماشین جهاد توی راه بود تا ترشی و مربا و سبزی ها را تحویل بگیرد و ببرد حوصله نگاه سنگین کسی را نداشتم وقت فکر کردن به حرف و حدیث ها را هم با خودم فکر کردم بین این همه آدم همین که حاج حبیب دلش با من یکیست و هی توی کار و خواسته دل این بچه نه نمی آورد خدا را شکر ان روزها پدر حاج حبیب مریض احوال بود از تهران به هوای زیارت حرم بی بی راهی قم شد و آمد خانه مان. بی اندازه دوستش داشتم سحر که زمزمه نماز شبش می پیچید توی اتاق دلم می خواست فقط بنشینم و تماشایش کنم پیرمرد رنجور و ضعیف شده بود نور چشمش کم شده بود دست های چروکیده و لرزانش را می کشید روی مهر و سر و صورتش را مسح می کرد گفتم عمو چند روز بیشتر پیش ما می مانی از زحمتش می ترسید خودش می دید چقدر خانه شلوغ است و مدام آدم می رود و می آید و کار داریم محاسنش را گرفت توی مشتش و گفت بابا من جز زحمت چیزی ندارم برات از خدایم بود بماند نگه اش داشتم ولی پیرمرد خیلی زود همان توان کم را هم از دست داد و از پا افتاد اتاق محمد تقریبا تمام قسمت خانه بود که می شد برایش رختخوابی پهن کنم و پیرمرد بتواند استراحت کند تند تند بین کارهایم بهش سر می زدم حواسم به داروهایش بود غذایش کم شده بود یک کاسه سوپ که می خورد دلم قرار می گرفت. بین تمام این سر شلوغی ها یک شب که حاج حبیب هم آمده بود مرخصی حرف خواستگاری مریم جدی شد.
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃
🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#نویسنده_اکرم_اسلامی
فصل هفتم ...( قسمت آخر )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
داماد غریبه نبود و با هم رو در بایستی هم نداشتیم خواهر زاده حاجی بود و می شد پسر عمه مریم دختر و پسر جفتشان بچه یک خانه بودند تصمیم داشتیم عمرشان کنیم که پدر بزرگ بچه ها افتاد توی رختخواب با حاجی و پدر مادر داماد که صلاح و مشورت کردیم دیدیم بهتر است زودتر یک مهمانی جمع و جور بگیریم و بیخودی دست دست نکنیم یک روز صبح با شیرینی آمدند خانه ما از حاج آقا روحانی وقت گرفته بودند عقد بیشتر بچه هایمان را ایشان خواندند چادر انداختن روی سر مریم و صورتش را بوسیدم گفتم مبارکت باسه مادر خواهر شوهرم وقتی فهمید نمی خواهم همراهشان بروم هاج و واج نگاهم کرد گفتم شما عمه اش هستی باباش هم کا هست من تو خونه کلی کار دارم از اون گذشته نمیشه که بابا تنها بمونه خودم حواسم بهش باشه میخواین برین یه خطبه بخونن برای بچه ها برگردین دیگه با دعای خیر و خنده راهی شان کردم سر راه رفته با دعای خیر و خنده راهی شان کردم سر راه رفته بودند دنبال خواهرم خیلی ساده و بدون بریز و بپاش بچه ها محرم شدند انگاری باری از روی دوشم برداشته شد.
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
💔
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
دنیای ما دیگر
چیز با ارزشی ندارد
برای امید داشتن...
که صبح ها به امیدش برخیزی ...
من تنها
به امید سلام به شما
هر روز صبح
چشم باز می کنم....
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد 🦋
با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت
و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدی تازھ کنیم^^؟
#دعای_عهد
#امام_زمان
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
#به_تو_از_دور_سلام
🌸🍃دلم شش گوشه میخواهد
مراهم کربلایی کن..!🍃🌸
السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#سلام_اربابم
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
8.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
26.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻روایت محاصره رزمندگان کانال کمیل و مقاومت در تشنگی .
راوی: سردار حاج نادر ادیبی
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
patak-ruz-chaharom-01.mp3
2.13M
🔊 #بشنوید | #صوت_شهدایی
🔻 اروند همه چیز را با خود میبرد حتی دل را
شهید آوینی
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---