شاخص های انتخاب اصلح از نگاه امام خامنه ای ( ۲)
🔸نقاط قوت امروز را منهای نقاط ضعف موجود داشته باشد.
🎥 این را همه بدانند انچه به عنوان رییس جمهور اینده نیاز داریم عبارت است از امتیازاتی که امروز وجود دارد منهای ضعفهایی که وجود دارد این راهمه توجه کنند.
رییس جمهور هر دوره ای باید امتیازات کسبی وممکن الحصول رییس جمهور قبلی را داشته باشد.
ضعفهای اورا نداشته باشد
هرکس نقاط قوت ونقاط ضعفی دارد رییس جمهور
چه رییس جمهور امروز وچه رییس جمهور فردا نقاط قوتی دارد ونقاط ضعفی داردـ
ان چیزهایی که برای رییس جمهور نقاط قوت محسوب میشود
اینها باید در رییس جمهور بعدی وجـود داشته باشد اینها راباید در خود تامین کند.
انچه راکه نقاط ضعف شناخته میشوداین نقاط ضعف را باید از خـود دورکند
یعنی ما در سلسله دولتهایی که پشت سرهم می ایند روبه پیشرفت وتعالی وتکامل باشیم
تدریجا بهترینهای خودمان رو بفرستیم
هرکسی می اید پایبند به انقلاب و پایبند به ارزشها ومنافع ملی وپایبند به نظام اسلامی و پایبند به عقل جمعی وتدبیر باشد
اینجوری باید این کشور را اداره کرد
ان کسانی که اماده این میدان میشوند
باید باکمال قوت وباکمال قدرت و با توکل به خداو
با اعتماد به تواناییهای این ملت پیش بروند
ترور دوباره حاج قاسم؛ اینبار در تهران
📝«مهدی بختیاری» در خبرگزاری تسنیم نوشت:
🔹وزیر خارجه جلوی «دوربین ناامن» نشست و هرچه در دل داشت بر زبان آورد؛ آنچه ظریف به دوربین آشنا گفت، معجونی از دروغ، بیخبری، سادهانگاری و حسادت بود. به دنبال هزینه میدان به پای دیپلماسی میگشت، غافل از اینکه این دیپلماسی نیم هم از صدقه سر همین میدان و فرمانده میدانش است.
🔹گفت روسیه همهمان را بازی داد ولی نگفت روسها با کدام متر و معیار باید هزینههای ورود به جنگ را قبول میکردند؟ وزیر بیاطلاع حتی نمیداند روزی که روسها وارد جنگ شدند، چقدر از اعزام ایرانیها کاسته شد؛ فرمانده صحنه را طوری چیده بود که جوان کمتری جلوی تیر و ترکش برود.
🔹نمیداند یا نمیگوید که چطور پوتین با انذار و اقناع حاجقاسم قبول کرد از رزمندگان روی زمین، از آسمان پشتیبانی کند؛ وقتی که فرمانده از مترجم خواست تا انذارش را هم دقیق و کامل برای رئیسجمهور روسیه ترجمه کند. وزیر خارجه بجای آنکه هفتهها بعد، از همتای سوری خود بپرسد قبل و بعد ورود روسها چه حال و روزی داشتند، از مردان میدان میپرسید.
🔹روسها باید وارد جنگ میشدند ولی آنکه توانست ۱۸۰ دقیقه با رئیسجمهور قدرت شرق کلنجار برود و نمازش را هم همانجا وسط کرملین بخواند و آخر سر او را متقاعد کند، فرمانده میدان بود نه حرافهای نهایتاً مسلط به زبان انگلیسی.
🔹آیا ظریف هنوز هم به دنبال هزینه میدان به پای دیپلماسی میگردد؟ مگر صفحه دختر دوست سابقش را فالو ندارد؟ هزینه میدان را ندید؟ کدام هزینه را بالاتر از این می خواست؟
🔹حاج قاسم دوبار ترور شد، اینبار نه در بغداد و نه با موشک هلفایر آمریکایی، در همین تهران؛ جایی میان پاستور و سیتیر.
🔸رئیس مجلس: همانطور که خون شهید بهشتی ریشه منافقین را کَند، خون حاج قاسم ریشه غربگرایان را خواهد کَند
قالیباف در همایش روز ملی خلیج فارس:
🔹همان روزهای ابتدای شهادت شهید سلیمانی، در یک سخنرانی به این موضوع اشاره کردم که اگر شهادت شهید بهشتی، سیدالشهدای انقلاب اسلامی در آغاز انقلاب در مقابله با منافقین موجب رسوا شدن منافقین و ریشه کن شدن حضور آنها در کشور شد، مطمئن هستیم، خون شهید سلیمانی نیز امروز موجب رسوایی غربگرایان در کشور خواهد شد و ریشه آنها را از کشور خواهند کَند و سروصداهای این روزها نشانه روشنی بر این وقایع است.
شجره طیبه🌳🌷
☝️☝️☝️☝️
مجموعه مصور و زییای *" قصه های ماندگار"* قسمت هفتم - ویژه کریم اهل بیت علیهم السلام
10.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سخنرانی قابل تامل حاج قاسم سلیمانی در زیر شلیک توپ:
👈 وجوب [دفاع از] جمهوری اسلامی کمتر از حرم امام حسین (ع) نیست.
#داستان
میدونین چرا آیت الله مجتهدی دوبار غذا خوردن؟؟
یکی ازشاگردان آیت الله مجتهدی تعریف میکند که
یک روز با اصرار بعد از کلاس درس استاد را برای ناهار به منزل خودمون بردم، بعد از یک بار غذا کشیدن از من خواست دوباره برایشان غذا بکشم، خیلی تعجب کردم اما چیزی نگفتم، بعد از جمع کردن سفره طاقت نیاوردم از ایشان پرسیدم حضرت استاد ببخشید که ازتون این سوال رو میپرسم، آخه شما اهل غذا نیستید چطور دوبار غذا کشیدید؟ البته برای من باعث افتخار و خوشحالیست...
استاد فرمودند سوال رو از من کردی برو جوابشو از خانومت بگیر.
رفتم از همسرم پرسیدم موقع پختن غذا چه کردی؟ کمی فکر کرد و گفت باوضو بودم.
رفتم به ایشان گفتم خانومم باوضو بوده.
فرمودند اینکه کار همیشگی شان است، بپرس دیگر چکار کرده؟
رفتم پرسیدم، خانومم کمی فکر کرد و گفت وقتی داشتم غذا میپختم کمی باخودم روضه سیدالشهدا رو زمزمه کردم و قطره اشکی هم ریختم.
نزد استاد رفتم و اینرا گفتم.
لبخندی زدند و گفتند بله دلیل رفتارم این بود.
اگر نیت کنید ثواب اين غذاي امروز نذر يكي از ائمه شود،آنوقت هم آشپزي برايت دلنشين تر است،هم اينكه خانواده هر روز سر سفره يكي از ائمه نشسته اند.
بزرگی برای خانمهای کدبانو چند توصیه داشتند:
✅برای آشپزی هر روز به نیت معصوم آن روز غذا طبخ کنید مثلا روز جمعه که متعلق به امام عصر (عج)میباشد تمام وعده ها را به نیت آن حضرت آشپزی کنید
✅-ابتدا قبل از آشپزی وضو بگیرید
✅-هنگام وارد شدن به آشپزخانه بسم الله الرحمن الرحيم بگویید
✅-اگر دیدید کارهایتان زیاد است لاحول ولا قوه الا بالله بگویید
✅-هنگام روشن کردن آتش اجاق گاز بگویید اللهم اجرنا من النار (یعنی خدایا مرا از آتش دوزخت دور کن)
✅-هنگام استفاده از آب صلوات بر پیامبر (ص)بفرستید تا از شفاعتش بهرمند گردید واز اب حوض کوثر بنوشید
✅-اگر از میوه و سبزیجات وگوشت استفاده می کنید بگویید اللهم اسئلک الجنه (از خدواند در خواست بهشت کنید)
✅-هرچه را که با چاقو قطعه قطعه می کنید ذکر سبحان الله والحمدالله را بگویید
✅-هنگامی که کارهایتان به اتمام رسید شکر خدای رابجا آورید
❤
✅واگر خسته شدید اعوذبالله گفته و بخدا پناه ببرید
که با این کار همیشه در حال ذکرخدواند هستید و کسی که در حال ذکر باشد مانند کسی است که در حال جهاداست که هم آشپزی می کنید وهم جهاد
─┅ঊ❁🌺💠🌺❁ঊ┅─ اللهم صل علی محمد و آل
محمد و عجل فرجهم
*گروه صالحانه*
*کانال طوبی*
https://chat.whatsapp.com/BZkyr1X7ZJECJbNPKelp5l
*شجره طیبه*
"ایتا و سروش"
@shajare_tayebe
#داستان
📚«زندانی و هيزم فروش»
فقيری را به زندان بردند.
او بسيار پرخُور بود و غذای همه زندانيان را ميدزديد و ميخورد.
زندانيان از او ميترسيدند و رنج ميبردند و غذای خود را پنهانی ميخوردند.
روزی آنها به زندانبان گفتند: به قاضی بگو، اين مرد خيلی ما را آزار میدهد.
غذای 10 نفر را ميخورد.
گلوی او مثل تنور آتش است، سير نميشود.
همه از او ميترسند. يا او را از زندان بيرون كنيد، يا غذا زيادتر بدهيد.
قاضی پس از تحقيق و بررسی فهميد كه مرد پُرخور و فقير است. به او گفت: تو آزاد هستي، برو به خانهات.
زندانی گفت: ای قاضی، من كس و كاری ندارم, فقيرم، زندان برای من بهشت است. اگر از زندان بيرون بروم از گشنگی ميميرم.
قاضی گفت: چه شاهد و دليلی داري؟
مرد گفت: همة مردم ميدانند كه من فقيرم.
همه حاضران در دادگاه و زندانيان گواهی دادند كه او فقير است.
قاضی گفت: او را دور شهر بگردانيد و فقرش را به همه اعلام كنيد.
هيچ كس به او نسيه ندهد، وام ندهد، امانت ندهد. پس از اين هر كس از اين مرد شكايت كند. دادگاه نميپذيرد... آنگاه آن مرد فقير شكمو را بر شترِ يك مرد هيزم فروش سوار كردند.
مرد هيزم فروش از صبح تا شب، فقير را كوچه به كوچه و محله به محله گرداند.
در بازار و جلو حمام و مسجد فرياد ميزد: «ای مردم! اين مرد را خوب بشناسيد، او فقير است. به او وام ندهيد! نسيه به او نفروشيد! با او دادوستد نكنيد، او دزد و پرخور و بيكس و كار است. خوب او را نگاه كنيد.» شبانگاه، هيزم فروش، زندانی را از شتر پايين آورد و گفت:
مزد من و كرايه شترم را بده، من از صبح برای تو كار ميكنم.
زندانی خنديد و گفت: تو نميدانی از صبح تا حالا چه ميگويي؟ به تمام مردم شهر گفتی و خودت نفهميدي؟
سنگ و كلوخ شهر ميدانند كه من فقيرم و تو نميداني؟
دانش تو، عاريه است.
نكته: طمع و غرض، بر گوش و هوش ما قفل میزند. بسياری از دانشمندان يكسره از حقايق سخن ميگويند ولی خود نميدانند مثل همين مرد هيزم فروش.
─┅ঊ❁🌺💠🌺❁ঊ┅─ اللهم صل علی محمد و آل
محمد و عجل فرجهم
*گروه صالحانه*
*کانال طوبی*
https://chat.whatsapp.com/BZkyr1X7ZJECJbNPKelp5l
*شجره طیبه*
"ایتا و سروش"
@shajare_tayebe
#قصه
عباسقلی خان فرد ثروتمند و در عین حال خیّری بود که در مشهد بازار معروفی داشت. مسجد- مدرسه- آب انبار- پل و دارالایتام و اقدامات خیریه دیگری هم از این دست داشته است.
به او خبر داده بودند در حوزه علمیهای که با پول او ساخته شده، طلبهای شراب میخورد!
ناگهان همهمهای در مدرسه پیچید. طلاب صدا میزدند حاج عباسقلی است که به مدرسه وارد شده.
در این وقت روز چه کار دارد؟ از بازار به مدرسه آمده است!
عباسقلی خان یکسره به حجرهی من آمد و بقیه همراهان هم دنبالش.
داخل حجره همه نشستند. ناگهان عباسقلی خان به تنهایی از جایش بلند شد و کتابخانه کوچک من را نشانه رفت. رو به من کرد و گفت: لطفاً بفرمایید نام این کتاب قطور چیست؟ گفتم: شاهنامه فردوسی.دلم در سینه بدجوری میزد. سنگی سنگین گویی به تار مویی آویخته شده است. بدنم میلرزید.
اگر پشت آن کتاب را نگاه کند، چه خاکی باید بر سرم بریزم؟ عباسقلی خان دستش را آرام به سوی کتابهای دیگر دراز کرد…
ببخشید، نام این کتاب چیست؟
بحارالانوار. عجب…! این یکی چطور؟ گلستان سعدی. چه خوب…! این یکی چیست؟ مکاسب و این یکی؟! …
لحظاتی بعد، آن چه نباید بشود، به وقوع پیوست. عباسقلی خان، آن چه را که نباید ببیند، با چشمان خودش دید.
کتاب حجیمی را نشان داد و با دستش آن را لمس کرد. سپس با چشمانی از حدقه درآمده به پشت کتاب اشاره کرد و با لحنی خاص گفت:
این چه نوع کتابی است، اسمش چیست؟ معلوم بود. عباسقلی خان پی برده بود و آن شیشه لعنتی پنهان شده در پشت همان کتاب را هدف قرار داده بود.برای چند لحظه تمام خانه به دور سرم چرخید، چشمهایم سیاهی رفت، زانوهایم سست شد، آبرو و حیثیتم در معرض گردباد قرار گرفته بود. چرا این کار را کردم؟! چرا توی مدرسه؟! خدایا! کمکم کن، نفهمیدم، اشتباه کردم…
خوشبختانه همراهان عباسقلی خان هنوز روی زمین نشسته بودند و نمیدیدند، اما با خود او که آن را در اینجا دیده بود چه باید کرد؟
بالاخره نگفتی اسم این کتاب چیست؟
چرا آقا; الآن میگم. داشتم آب میشدم. خدایا! دستم به دامنت. در همین حال ناگهان فکری به مغزم خطور کرد و ناخودآگاه بر زبان راندم: یا ستارالعیوب، و گفتم: نام این کتاب، «ستارالعیوب» است آقا!
فاصله سؤال آمرانه عباسقلی خان و جواب التماسآمیز من چند لحظه بیشتر نبود.شاید اصلاً انتظار این پاسخ را نداشت. دلم بدجوری شکسته بود و خدای شکسته دلان و متنبه شدگان این پاسخ را بر زبانم نهاده بود. حالا دیگر نوبت عباسقلی خان بود. احساس کردم در یک لحظه لرزید و خشک شد. طوری که انگار برق گرفته باشدش. شاید انتظار این پاسخ را نداشت. چشمهایش را بر هم نهاد. چند قطره اشک از لابهلای پلکهایش چکید.
ایستاد و سکوت کرد. ساکت و صامت و یکباره کتاب ستارالعیوب (!) را سر جایش گذاشت و از حجره بیرون رفت. همراهانش نیز در پی او بیرون رفتند، حتی آنها هم از این موضوع سر درنیاوردند، و عباسقلی خان هم هیچگاه به روی خودش هم نیاورد که چه دیده است...اما آن محصلِ آن مدرسه، هماندم عادت را به عبادت مبدل کرد. سر بر خاک نهاد و اشک ریخت.سالیانی چند از آن داستان شگفت گذشت، محصل آن روز، بعدها معلم و مدرس شد و روزی در زمره بزرگان علم، قصه زندگیاش را برای شاگردانش تعریف کرد. «زندگی من معجزه ستارالعیوب است»...
ستارالعیوب یکی از نامهای احیاگر و معجزه آفرین خدا است و من آزادشده و تربیتیافته همان یک لحظه رازپوشی و جوانمردی عباسقلی خان هستم که باعث تغییر و تحول سازندهام شد.
─┅ঊ❁🌺💠🌺❁ঊ┅─ اللهم صل علی محمد و آل
محمد و عجل فرجهم
*گروه صالحانه*
*کانال طوبی*
https://chat.whatsapp.com/BZkyr1X7ZJECJbNPKelp5l
*شجره طیبه*
"ایتا و سروش"
@shajare_tayebe
📚#حکایت_پند
رضایت مادر موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد
جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند،
شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند.
شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ...
ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید:
میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟
شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد.
روزی جناب خضر به شیخ میگوید: حالا که رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ...
با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ...
از شیخ محمد علی پرسیدند:
چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟
شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود.
📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام
✍یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی: احسان به والدین
─┅ঊ❁🌺💠🌺❁ঊ┅─ اللهم صل علی محمد و آل
محمد و عجل فرجهم
*گروه صالحانه*
*کانال طوبی*
https://chat.whatsapp.com/BZkyr1X7ZJECJbNPKelp5l
*شجره طیبه*
"ایتا و سروش"
@shajare_tayebe