🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃
🌸
🍃
⁉️چه آيه اي براي شفاي چشم مفيد است⁉️
✨الإمام عليّ عليهالسلام :
💥إذَا اشتَكى أحَدُكُم عَينَيهِ فَليَقرَأ آيَةَ الكُرسِيِّ ، وَليُضمِر في نَفسِهِ أنَّها تَبرَأُ ؛ فَإِنَّهُ يُعافى إن شاءَ اللّهُ 💥
⬅️اگر كسى از شما چشمانش ناراحت بود ، آيهالكرسى بخواند و در دل ، نيّت شفا كند .
✅به خواست خداوند ، بهبود خواهد يافت .
📚الخصال ، صفحه ۶۱۶ ، حديث ۱۰
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چرا جسم برخی در قبر متلاشی نمیشود؟
🎤 #حجت_الاسلام_عالی
هدایت شده از حجت الاسلام دکتر هدایی تبریزی
🔰 نداشتن بصیرت مثل نداشتن چشم است
📚در چنین شرایطی بود که یکی از یاران علی علیه السلام خدمت حضرت آمد و گفت: »آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟« علی علیه السلام در جواب فرمود: »حقیقت بر تو اشتباه شده است. حق و باطل با میزان قدر و شخصیت افراد شناخته نمی شود. حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی و باطل را بشناس تا اهل آن را بشناسی.
#بصیرت
#تحول_بصیرتی
شاگرد اول بودم، پدرم یادم داده بود، که من همیشه درس بخوانم، وقتی مهمان می آید زود بیایم سلام کنم و بروم! آرام آرام مهمانهای ما خیلی کم شدند چون مادرم غیر مستقیم گفته بود حواس مرا پرت می کنند!
عیدها همه اش خانه بودیم و من نمی دانستم سیزده بدر یعنی چه ؟
وقتی مدرسه می رفتم، پدرم خودش مرا می رساند آخه مادرم گفت بود نکنه توی سرویس مدرسه حرف بد یاد بگیرم.
پدرم مرا خیلی دوست داشت! وحتی می گفت زنگ تفریح به حیاط نروم !چون ممکن است بچه ها دعوایم کنند !
ومن نه تنها زنگ تفریح مدرسه که تمام زنگهای تفریح عمرم را در اتاقی درس خواندم ! مایه افتخار پدر بودم ! شاگرد اول !
وقتی پدر مرا به مدرسه می رساند شیشه ی اتومبیل را بالا می زد که مبادا حرفی بشنوم ومن تا مسیر مدرسه ریاضی کار می کردم!
وقتی سر سفره می آمدم باید به فیزیک فکر می کردم چون پدرم می گفت نباید لحظه ها را از دست بدهم !
چقدر دلم می خواست یکبار برف بازی کنم، اما مادر پنجره را بسته بود ومی گفت پنجره باز شود من مریض می شوم
من حتی باریدن برف را هم ندیده ام !
من همیشه کفشهایم نو بود چون با آنها فقط از درب مدرسه تا کلاس می رفتم !!من حتی یک جفت کفش در زندگی ام پاره نکردم و مایه افتخار پدرم بودم!
من شاگرد اول تیزهوشان بودم ! تمام فرمول های ریاضی وفیزیک را بلد بودم
ولی نمی توانستم یک لطیفه تعریف کنم !
و حالا یک پزشکم ! چه فرقی دارد تو بگو یک مهندس ! پزشکی که تا الان نخندیده است، مهندسی که شوخی بلد نیست!
من نمی دانم چطور باید نان بخرم! من نمی دانم چطور باید کوهنوردی بروم!
با اینکه بزرگ شده ام اما می ترسم باکسی حرف بزنم ! چون ممکن است حرف بد یاد بگیرم !
من شاگرد اول کلاس بودم ! اما الان نمیدانم اگر مثلا مراسم عروسی دعوت شوم چگونه بنشینم، اگر مراسم عزاداری بروم چه بگویم !
همسایه مان برای ما آش نذری آورده بود نمی دانستم چه اصطلاحی بکار ببرم
یک روز باید بنشینم برای خودم جوک تعریف کنم ! یک روز باید یک پفک نمکی را تا آخر بخورم ! یکروز می خواهم زیر برف بروم ! یک روز می خواهم داد بکشم ، جیغ بزنم !من شاگرد اول کلاسم اما از قورباغه می ترسم ، از گوسفند می ترسم ، مایه افتخار پدر حتی از خودش هم می ترسد !
راستی پدرها ومادرهای خوب و مهربان به فکر شاگرد اول های کلاس باشید
و اگر مادرم را دیدید بگویید پسرش شاگرد اول کلاس درس و شاگرد آخر کلاس زندگی است!!!
هرگاه خلافی مرتکب میشدم، مادرم نمیگذاشت در خانه کار کنم!
خدا رحمت کند مادرم را..
یکی از راه های تربیت وی این بود که هرگاه از ما خلافی می دید، دیگر کار به ما نمی داد! یعنی ظرف شستن و دوخت و دوز و مانند آنها را از ما سلب می کرد و از این طریق کار را پیش ما ارزشمند می ساخت.
امروزه بسیاری از ما دقیقاً کار را بالعکس می کنیم؛یعنی وقتی بچه خلافی کرد او را به کار وامی دارند یا اگر اذیت کرد، کار او را دوبرابر می کنند. در نتیجه، چنین بچه ای کار را تنبیه تلقی می کند، در حالیکه ما بیکاری را به عنوان تنبیه تلقی می کردیم.
[ آیت الله حائری شیرازی]
🌷از نابینایی نجات یافتم
🌷متّقى صالح مرحوم اسماعيل بيگ كه از علاقمندان به اهلبیت خصوصا اباعبدالله علیها السلام است نقل می کند
🌷من در سن شش سالگى مبتلا به درد چشم شدم و تا سه سال گرفتار بودم و عاقبت از هر دو چشم نابینا گرديدم
🌷در ماه محرم ايّام عاشوراء در منزل دائى ام روضه خوانى بود و منهم به آنجا رفته بودم چون هوا گرم بود شربت به مردم مى دادند
🌷از دائى خواهش كردم كه من به مردم شربت دهم دائی ام گفت آخه تو چشم ندارى و نمى توانى
🌷گفتم يك نفر چشم دار همراه من كنيد تا مرا يارى كند دائی ام قبول نموده و من با كمك خودش مقدارى به مردم شربت دادم
🌷در اين اثناء مرحوم معين الشريعه اصطهباناتى منبر رفته و روضه حضرت زينب علیها السلام را مى خواند و من سخت متاثّر و گريان شدم تا اينكه از خود بى خود شدم
🌷در آن حال مجلّله اى كه دانستم حضرت زينب علیها السلام است دست مبارك بر دو چشم من كشيدند و فرمودند خوب شدى و ديگر چشم درد نمى گيرى
🌷چشم گشودم اهل مجلس را ديدم شاد و خوشحال خدمت دائى خود دويدم تمام اهل مجلس منقلب شده و اطراف مرا گرفتند
🌷به امر دائى ام مرا در اطاقى برده و مردم را متفرق نمودند
🌷بعد می گوید كه مدتی بعد مشغول آزمايش بودم و غافل بودم از اينكه نزديكم ظرف پر از الكل است
🌷كبريت را روشن نموده ناگاه الكل مشتعل شد و تمام بدن از سر تا پا را آتش زد به جز چشمانم را
🌷چند ماه در بیمارستان مشغول معالجه بودم از من مى پرسيدند چه شده كه چشمت سالم مانده؟
🌷گفتم عطاى حضرت زينب علیها السلام و بركت مجلس روضه آقا امام حسين علیه السلام است که وعده فرمودند كه تا آخر عمر چشمم درد نگيرد
📕داستانهای شگفت، آیه الله شهید دستغیب
✅صبح ها با معده خالی #خرما بخورید.😋
✍🏼کسی که با معده خالی خرما میخورد ، کمتر دچار کم خونی میشود و بدنی مقاوم در برابر باکتریها و ویروسها دارد همچنین بخاطر افزایش سوخت و ساز بدن باعث لاغری میشود.
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلّم در این باره می فرمایند: کُلُوا التَّمرَ عَلَى الرِّیقِ؛ فَإِنَّهُ یَقتُلُ الدّیدانَ فِی البَطنِ. ناشتا خرما بخورید؛ چرا که کِرم هاى شکم را مى کُشد.
📚عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص ۴۸