🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎
رمان باستانی، عاشقانهمذهبی #روایت_دلدادگی
💞قسمت ۹۳
فرنگیس باانگشت دستش عسل وکره را بهم میآمیخت و انگشتش را به دهن برد و با ملچملوچی بلند آن را لیسید و گفت : _دایه جان بیا بگو چی میدونی که من نمیدونم؟
سروگل لبخندی زد، نان تازه را کنار پیاله گذاشت و چهارپایهٔ چوبی را جلو کشید و گفت :
_بنشین دخترم اصلا وقتی میبینمت که اینقدر ساده و بیتکلف و بدور از غرور شاهانه، گرم گفتگو میشوی، لذت میبرم ، بخور عزیزکم بخور.....
فرنگیس تکه نان دستش را در پیاله فرو برد و به دهان گذاشت، چشمانش را ریز کرد و گفت :
_دایه بگو دیگه ،اذیتم نکن...
سروگل خندهی ریزی کرد وگفت :
_خوب بهادرخان گفته به کسی نگم که او هم اینجاست....
ناگهان فرنگیس مانند اسپند روی آتش از جا پرید و با چهره ای که از خشم قرمز شده بود گفت :
_چ....چی؟ بهادرخان اینجاست؟! خدای من!! حتما از آمدن من هم باخبر شده ،درسته؟
سرو گل که از عصبانیت ناگهانی شاهزاده خانم ترسیده بود با لکنت گفت :
_م...من چیزی به او نگفتم اما انگار او خودش میدانست...مگر شما دو تا با هم قرار و مدار نگذاشته بودید؟! پس به هوای چه کسی عروسی را بهم زدی و فرار کردی؟
فرنگیس که سخت در فکر فرو رفته بود و بیهدف طول مطبخ بزرگ را میپیمود، مشتش را گره کرد و به دیوار کوبید و زمزمه کرد...لعنت به تو بهادر لعنت....
و رویش را به طرف سرو گل کرد و گفت : _من به گور خودم بخندم که با این روباه مکار همداستان شوم....
وبعد انگار فکری به ذهنش رسیده باشد رو به روی سروگل ایستاد،شانه های پیرزن را در دست گرفت وگفت :
_ببین فیالفور قاصدی به عمارت بهادر روان میکنی یا اگر نفسی داری خودت میروی و میگویی این جوان حیلهباز سریع خودش را به کنار رودخانه، نزدیک آن سنگ سفید بزرگ و مشهور برساند، بگو من در آنجا منتظر او هستم...
سروگل که لبهایش از ترس به لرزه افتاده بود گفت :
_اما....اما آنجا خیلی خطرناک است، آن رودخانه وحشیست ،زبانم لال اگر کسی داخلش پرت شود، جسدش هم بدست نمیآید ...
فرنگیس دندانی بهم سایید وگفت :
_به خاطر همین خطراتش است که آنجا قرار گذاشتم، باید چیزهایی به این جوانک خیره سر بگویم که برای باورکردنش لازم است آنجا باشم و با زدن این حرف ، به شتاب از درب مطبخ بیرون رفت.....
سرو گل ،هراسان خود را به رجب رسانید و پیغام خانمش را گفت تا رجب به بهادرخان بگوید... و با نگاهی مضطرب به رد رفتن فرنگیس که سوار بر برفی به سوی رودخانه ای خروشان میتاخت ، خیره شد.... و نمیدانست شاید این نگاه....آخرین نگاهی باشد که بانویش را میبیند....
💞ادامه دارد....
🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎
سپاااس از اینکه تا این لحظه کنار ما بودید
با آرزوی شبی خوش برای شما
تاصبحی دیگر
خدا نگهداار
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
#اطلاعیه
❇️ ثبت نام کلاس رو خوانی و روانخوانی دوره جدید بزرگسالان
📆 روزهای شنبه و سه شنبه
⏰ ساعت : 10.30 الی 12
📙 با تدریس : استاد خدابخشی
برای کسب اطلاعات بیشتر با موسسه تماس حاصل نمایید.
☎️۵۵۷۹۲۱۷۹
☎️۵۵۷۹۲۱۸۹
#مجموعه_شهید_عسگری
#موسسه_امام_رضا_ع
🌱🌷🌱
🔸 @alreza72
لطفا کانال های ما رو به دوستان خود معرفی کنید🍃🌼
@shakh_nabat_1400 شاخ نبات
@amamreza400 شکوفه ها
@goodsenseofife_99 حس خوب زندگی
#شعبه_دو_مهد_موسسه_امام_رضا_(ع)
افتتاح شد👌😍
🧒👦مهد قرآن مقدماتی از۳سال
🧑👩مهد قرآن پیشرفته از۴سال
👩🎓🧑🎓مهد قرآن تکمیلی از۶سال
🤷♀🤷پیش دبستانی دوزبانه
🙎♀🙎پیش دبستانی یک زبانه
✅بامحوریت :تربیتی،علمی، اجتماعی ،مهارتی،اعتقادی،ودینی روانشناسی کودک
🔴در تمام روزهفته
🟡بصورت ساعتی روزانه هفتگی
🟢مجهز به خانه اسباب بازی
🟣فضای بزرگ ومناسب ( ۳۰۰ متر)
❇️با بهترین کارشناسان ومربیان باتجربه
🎈با روشی نوین و مفید 🎈
🔰مکان وفضای امن برای آرامش و تحصیل کودک شما
💌زوداقدام کنیدکودکتان ازاین فضا محروم نباشه
آدرس : ۲۰ متری ابوذر روبه روی ۱۲ متری رزاقی طبقه اول، تالار روشن
🇮🇷 🌻شکوفه های امام رضایی🌻
عضو شوید👇
@amamreza400
برای کسب اطلاعات بیشتر با شماره زیر تماس حاصل نمایید.
📲۰۹۰۱۴۱۶۶۸۵۶
☎️۰۲۱ ۵۶۰۷۷۱۰۳
#مجموعه_شهید_عسگری
#موسسه_امام_رضا_ع
🌱🌷🌱
🔸 @alreza72
❣#سلام_امام_زمانم ❣
🌱بگیر دست گرفتارهای راهت را
مگیر از دلِ دلدادگان، نگاهت را
🌱شکسته ایم در این عصر سخت وانفسا
بیا که با تو ببینیم روز راحت را
🌱دلم گرفته کجایی به هر کسی گفتم....
خبر نداشت نشانی خیمه گاهت را
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🍃
#امام_زمان(عج)
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
#دو_خط_شعر
«دلم گرفته برايت» زبان سادهی عشق است
سليس و ساده بگويم: دلم گرفته برايت
👤 حسین منزوی
🍃🌸
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」