♥️🍃
اعمــــــــــاڵ ماه ࢪجب
#ماهرجب
دوستای خوبم حتما بعضی از اعمال ماه رجب رو انجام بدین 😍
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
#نکته_های_ناب
✅ دوستی، مقولهای پربهاست.
نقش دوستان در زندگی انسان بر کسی پوشیده نیست. مهمترین نکته روانشناختی در این باره، تأثیر پنهان دوستیها بر شناخت، احساس و فکر آدمیان است. زمانی که دوستی در ظرف زمان تقسیم میشود، اثری ناخودآگاه بر انسان میگذارد که میتواند دین و دنیای او را در شعاع تأثیر خود قرار دهد؛
🌹 یعنی رفاقتها بردی به بلندای ابدیت انسانها دارند.
┏━━━🍃🍂━━━┓
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
#پس_زمینه 🍂
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
#پس_زمینه 🍂
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
BQACAgQAAx0CQwvL0AACcC1jMmJpkbR9nkfOm0orzwFcdzC7uwACVQ4AAusKeFBh4twNtqMloyoE.attheme
150.1K
#تـــم
رز آبی🦋
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
BQACAgQAAxkBAAFi0NJiRaCnwBf-9dOYS3E79mPbGp_9HwAC5wsAAlF2KVL1VI_AHTyE4iME.attheme
118.1K
#تـــم
رز سفید🤍
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
#پس_زمینه 🍂
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
✅گاهی اوقات موفقیت فقط همین است که اشتباهات دیگران را تکرار نکنیم!
#انگیزشی
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
✅موفقیت نتیجه 1درصد استعداد و 99 درصد پشتکار است.(تلاش و کار پشت کار)
#موفقیت
#انگیزشی
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیدوارم خداوند
رنگین کمانی به ازای هر طوفان
لبخندی به ازای هر اشک
واجابتی نزدیک برای هر دعا برایتان فراهم سازد🙏
شبتون آروم🔮
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
「شاخ ݩݕاٺツ」
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_هفدهم- بخش چهارم یک مرتبه از خواب بیدار میشه و می ببینه یک لیوان سر شیر
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_هفدهم- بخش هفتم
همین طور هم بود آلماز خانم با بایرام خان اومده بودن ما رو ببرن ..هر دو شون از اینکه من داشتم راه میرفتم تعجب کرده بودن ....و من اصلا سراغ قلیچ خان رو نگرفتم و گفتم : اومدم با آتا حرف بزنم و قال این قضیه رو بکَنم ....بایرام گفت : نیلوفر خانم ولش کنین ..ارزش نداره آتا هم خیلی جدی نیست قلیچ خان هم هنوز تو بازداشت موقت هست ما خودمون باهاش حرف می زنیم شما دخالت نکنی بهتره ...آلماز خانم گفت : نترس عزیزم مشکلی برای قلیچ خان پیش نمیاد فردا می تونه بیاد بیرون وگرنه ما اینقدر خیالمون راحت نبود ..بریم خونه ی ما امشب هم خودش نخواست بیاد لج کرده به آتا وقتی امروز صبح مامور براش فرستاده بود از دست آتا عصبانیه با هیچ کس حرف نمی زنه اگر تو رو ببینه راه میری به خدا حالش خوب میشه ....خیلی قاطع گفتم : میشه با من بیاین بریم پیش آتا ؟ و پشتم باشین خواهش می کنم اگر این موضوع رو اینطوری فیصله بدیم هیچ فایده ای جز اعصاب خورد ی برامون نداشته ..من باید کار نیمه تموم قلیچ خان رو تموم کنم ..چیزایی می دونم که شما ها نمی دونین و قلیچ خان جرات گفتنش رو نداره باید همه باشین لطفا کمک کنین ....آلماز خانم رفت تو فکر و گفت : بزار داداش کارشو بکنه من می فهمم اون چی میگه ...می دونم قلیچ خان تو این سالها از دست آتا چی کشیده .....شاید گلین بتونه اون زن رو سر جاش بشونه ...من با تو میام ببینم چیکار می کنی ؟ ...
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_هفدهم- بخش هشتم
.بایرام خان گفت : نمی دونم به خدا چی بگم والله ...من الان از پیش قلیچ خان میام خیلی برای شما نگرانه ...بهش نگفتم شما داری میای ...ترسیدم بیشتر نگران بشه ..بازم میگم این کارو نکنین اگر مریضی شما دوباره برگرده؟ تازه حامله هم که هستین ..اون زن قرشماله یک وقت کار دستتون میده ..حالا هم که صورتش زخمی شده و داره برای آتا مظلوم نمایی می کنه ....گفتم : می دونم شگرد آدم های ظالم و ضعیف و بدبخت همینه از احساسات دیگران سوء استفاده می کنن و سواری می گیرن ..ولی این بار نمی تونه ....به امید خدا ....الان قلیچ خان کجاست ؟ گفت : جاش خوبه رئیس کلانتری باهاش دوسته ....
آرتا گفت :نیلوفر نمی خوای عمو رو ببینی ؟ گفتم : نه می دونم مخالفت می کنه و جلوی منو می گیره پس ندونه بهتره ....
این حرفا رو چنان محکم می زدم که خودمم باور شده بود که می تونم کاری بکنم کارستون ..ولی وقتی با ویلچر به طرف خونه ی آتا می رفتم و سه تا خواهر و دوتا از برادرای قلیچ خان پشت سرمون میومدن ترس تو دلم افتاد که یک وقت کاری نکنم که بد از بدتر بشه ..
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_هفدهم- بخش نهم
دم خونه پیاده شدم و آرتا ویلچر رو از صندوق عقب آورد و نشستم روش ...هوا خیلی سرد بود سوز بدی میومد ...ساعت نزدیک نه شده بود .... شایدم بیشتر ..ولی من نمی تونستم تا فردا صبر کنم ...در خونه ی اونا همیشه باز بود ..آرتا هل داد و منو برد تو و بقیه با تردید در حالیکه خودشون هم نمی دونستن چیکار می خوان بکنن به امید راضی کردن آتا همراه من اومده بودن ....انگار از قبل همچین قصدی داشتن و به خاطر همین اومده بودن گنبد ..ولی اومدن من وضع رو عوض کرده بود ....
اتاق بزرگی که ما همیشه واردش می شدیم و پر از نور بود با یکی دوتا مهتابی کم نور روشن بود ...و با دوتا بخاری گرم میشد ..کنار یکی از بخاری ها آتا روی پشتی نشسته بود و قلیون می کشید ...آلابای و آی جیک و آقچه گل نزدیکش نشسته بودن ....آرتا اول با انگشت چند ضربه زد به در و صدا کرد آتا اجازه ....و قبل از اینکه کسی جواب بده منو با ویلچر برد تو اتاق ..آی جیک برگشت دیدم صورتش از کنار گوش تا زیر گلو بسته شده و کاملا از حال روزِ هر دوشون پیدا بود که حسابی قلیچ خان حالشون رو جا آورده ....سلام کردم ..آتا از جاش بلند شد از اینکه منو اونطوری می دید ناراحت شد اومد بیاد جلو که در باز شد و بقیه اومدن تو ..اون فورا دوباره سر جاش نشست...من صبر نکردم ..گفتم : آتا من عروس شما هستم یا نه ؟ لبشو بهم فشار داد و گفت منظور ؟ ....در حالیکه کسی از اومدن خواهرا و برادرای قلیچ خان استقبال نکرد هر کدوم یک گوشه نشستن ......من بلند تر گفتم هستم یا نه ؟
@shakh_nabat_1400
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_هفدهم- بخش دهم
گفت هستی ولی نمی تونی رو مردت نفوذ کنی و اونو وادار به کاری هایی بکنی که تا حالا نکرده ؛؛ پسرمن وحشی نبود تو کردی ؛؛ تو بارش آوردی ؟ گفتم : نه آتا , شما بارش آوردین می دونین کی و چطور ؟ وقتی از نا حق دفاع کردین و چشمتون رو روی واقعیت بستین ....
آی جیک رو سری شو کشید تو صورتش و بلند شد بره ..داد زدم بشین ..با شما کار دارم باید باشین ...نشست اومد حرفی بزنه که بایرام خان به ترکی گفت ..حرف گوش کن .....گفتم : آتا حالا من براتون مدرک آوردم حرفی نمی زنم که رو هوا باشه اگر بشنوین قبول می کنین چون شما مردی صادق و منصف هستین و دلسوز؛؛؛ اینکه تا به حال متوجه نشدین از روی دلسوزی بوده که حق و نا حق نشه ..و مسلما نمی خواین حق فرزندهاتون نا حق بشه ....
( و قاطع گفتم) آتا گوش شنوا دارین ؟ یا بعد از حرفا یی که زدم و ثابت کردم می خواین منو به شلاق بکشین ؟ من آماده ام که خودمو و بچه ام همین جا جونمون رو بزاریم ولی حقیقت روشن بشه ...آتا دستشو دوبار برد بالا و آورد پایین و گفت : بگو عروس که حرمت تو رو دارم نگه می دارم ..زیاده گویی کردی ....ببینم چه مدرکی داری ؟ نشون بده اینایی که تو میگی اتهام های بزرگیه که یک عمر به این زن زدن ...آب خوش از گلوش پایین نرفته ..تو رو هم پر کردن ...انداختن به جون این زن بیچاره .......
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_هفدهم- بخش یازدهم
گفتم : هیچ کس با من حرفی نزد ..جز خود آی جیک خانم ..من از قول کسی حرفی نمی زنم .....چیزی که دارم میگم نقل قول نیست...آی جیک خانم هر کجا اشتباه گفتم حق داری اعتراض کنی ..آتا ؟ من از قول خود ایشون براتون تعریف می کنم .. ...یکشب من و قلیچ خان و یک نفر دیگه به جای آلا بای که اومده بود خونه مونده بودیم اصطبل توی اتاق قلیچ خان ...من و یک شاهد دیگه که اگر لازم باشه تو دادگاه میارمش ...داشتیم استکان می شستیم که در زدن ؛؛ به هوای اینکه مرد اومد و با قلیچ خان کار داره درِ دستشویی رو بستم .. ساعت حدود نه شب بود و آی جیک خانم تو دل شب با ماشین یک مرد غریبه اومده بود به دیدن قلیچ خان ...ازش پرسید برای چی اومدی؟ ..گفت : چرا سر بسر من می زاری و تهمت می زنی پس دل توام با منه ...این همه سال منو از خودت روندی ..ولی بسه دیگه بیا با هم باشیم ....می خوای توجه منو جلب کنی ...
آتا برافروخته شده بود و خواهرای قلیچ خان داشتن از حال میرفتن ..بایرام خان گفت نگو دخترم بوی خون میده .....گفتم : آتا نمی خوام بقیه ی مکالمه اونو با قلیچ خان بگم ..ولی فهمیدم که زمان زیادیه این زن می خواد زیر پای قلیچ خان بشینه ..و حالا ازش بپرسین من دروغ میگم ؟در حالیکه سه نفر می تونن شهادت بدن؟ .....
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_هفدهم- بخش دوازدهم
آی جیک شروع کرد به گریه کردن ..و گفت بازم تهمت بازم افترا ....گفتم : فایده نداره من تنها شاهد نبودم یکی دیگه هم بود ...دلیلی نداره که من این حرف رو در بیارم چون برای خودم خیلی بیشتر از تو بدمیشه ....اینو که گفتم آی جیک دوید رفت طرف آشپز خونه ...
.آتا پیر مرد می لرزید و با خشم گفت : چرا زود تر نگفتی این زن بی حیا رو بفرستم سینه ی قبرستون ؟ گفتم : چون شما گوش شنوا نداشتین ..و قلیچ خان ترسیده بود که همون بلایی رو که سر آوا آوردن سر منم بیارن ..که همین کارم کردن ....آی جیک از تو یکی از اتاق ها شروع کرد خودشو زدن و جیغ کشیدن و به ترکی می گفت دروغه ..من کاری نکردم ...آلماز خانم دستشو گذاشت رو شونه منو و گفت : دخترم زیاد روی نکن ..تو واقعا داری راست میگی ؟ ..گفتم :بله باید یک روز حقیقت روشن بشه و آتا بدونه که دور اطرافش چی میگذره و متاسفانه آتا این بار پسر تون رو هم تو این کار شریک کرده بود ...من از اتاق آلا بای سمی پیدا کردم که به بولوت داده شده و این از همون نوع سمی هست که به آوا دان دخترتون داده بودن آزمایش شده و می خوام شکایت کنم و همه چیز رو ثابت می کنم ......و شاهدی دارم که دیده آلا بای زین رو درست نبسته ....تا منو هم مثل آوا از بین ببرن ..
ادامه دارد.....
@shakh_nabat_1400
#دو_خط_شعر
غمگین مکن
اگر نکنی شاد خاطری
گر مرهم دلی نشوی
نیشتر مباش....
#صائب_تبریزی
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
هر روز...
روز ِتوست
هر ثانیه وُ دقیقه ...
بهِ بهانهی نام وُ یادت
نان بر سفرهمان است و
دلِمان ...
قُرصِ قرص است
از اینکه امام زمان داریم!
از پدر مهربانتَر...
از مادر دلسوزتَر...
و رفیقی شَفیق ؛
خوش بحال ما
که |تو| را داریم.
#اللهم_عجللولیکالفرج
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」