eitaa logo
「شاخ ݩݕاٺツ」
426 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
201 فایل
﷽ شاخ نبات 🍯💛 تو دهه هشتادی هستی و لایق بهترین ها پس خوش بگذرون 🥰🧡 اینجا همون دورهمیه ‼️ . .دوستاتم بیار😉 لینک حرف ناشناس https://daigo.ir/secret/8412366535 ارتباط با ادمین @Gerafist_8622. اینستاگرام: @shakh_nabat_1400
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای که می‌دانی ندارم غیرِ درگاهت پناهی :) وَ تو‌ی‌ی کار ساز مَن... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️سالروز عروج ملکوتی شهید بهشتی و یارانش گرامی باد. 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚خُب❤️خُب💙خُب نوبتی هم باشه نوبت مسابقه است📝 💚مسابقه رهروان غدیر 💫دوستان عزیز 💫 سوالات داخل لینک زیر هست 👇 https://survey.porsline.ir/s/G6azyTSA به قید قرعه به ۳ نفرجایزه تعلق میگیرد😊 نفر اول کمک هزینه کربلای معلی🌟 نفر دوم کمک هزینه مشهد مقدس⭐️ نفر سوم ۵۰۰ هزار تومن وجه نقدی✨ ⚡️به همین راحتی ⚡️ 😍😍😍 خُب چی بهتر از این .... 🔰منبع سوالات : کتاب انسان ۲۵۰ ساله ✅ فرصت شرکت درمسابقه : ۷ تیر الی ۱۳ تیرهست. برای کسب اطلاعات بیشتر با موسسه تماس حاصل نمایید. ☎️۵۵۷۹۲۱۷۹ ☎️۵۵۷۹۲۱۸۹ 🌱🌷🌱 🔸 @alreza72 لطفا کانال ما رو به دوستان خود معرفی کنید🍃🌼 https://eitaa.com/joinchat/1380515964C706be45608 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「شاخ ݩݕاٺツ」
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی #روایت_دلدادگی 💞قسمت ۱۹ سهراب همانطور که به جلو میرفت،.. اطر
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی 💞قسمت ۲۰ سهراب خود را به دکانی که آنجا مشتش را پر کرده بود رساند،...نخود و کشمش را داخل گونی‌اش ریخت... و رو به صاحب دکان که حالا سرش خلوت شده بود کرد و گفت : _قیمت این نخود و کشمش ها چقدر است عمو؟ آن مرد نگاهی به سهراب کرد و بعد دستی روی سینه گذاشت و گفت : _سلام قربان ، خوش آمدید.. سهراب متعجب به سمت صاحب‌دکان نگاهی کرد و تازه متوجه شد که دکان‌دار با مرد پشت سرش که همان پیرمرد غریبه‌ بود، است‌...سهراب از جلوی مرد کنار رفت ، آن مرد سرش را کنار گوش سهراب آورد و گفت : _آفرین...خودت را از حق‌الناسی که داشت به گردنت می‌آمد ،نجات دادی ،اما باید بدانی، سکه‌ای هم که در قبال خرید میدهی پاک باشد و عاری از حق الناس باشد... حق و حق و حق دیگر داخل پولت نباشد.... سهراب با گیجی نگاهی به مرد کرد و گفت : _اولا حرفهایت را نمیفهمم ، درثانی از بقچه‌ی زیر غلت ، فکر کردم مسافری ،حال میبینم انگار آشنایی و همه تو را میشناسند. مرد لبخندی زد و گفت : _آری همه مرا میشناسند و در این بازار معروف به «آقا سید» هستم، تو به چه سبب بقچه زیربغل داری؟ سهراب سری تکان داد و جلو را نشان داد و گفت : _میگویند در این بازار گرمابه هست،مقصدم آنجاست تا بعد از مدتها مسافرت حمام نمایم. آقاسید ،سری تکان داد و‌گفت : _چه خوب ، اتفاقا من هم مقصدم گرمابه است، چه خوب که همراه هم شویم. سهراب چشمی گفت و آقاسید رو به دکاندار گفت : _آقا رضا یک پاکت از این نخود و کشمش‌ها برایم کنار بگذار بعد از حمام برمیگردم و میگیرم. مغازه دار با تعجب گفت : _دکان خودتان است، چرا فقط یک پاکت؟ مثل قبل گونی گونی نمیبرید؟ آقاسید لبخندی زد و گفت : _آن برای تجارت بود و این برای مزه‌ی دهان و با زدن این حرف دستی بالا برد و با گفتن «یاعلی» از جلوی مغازه رد شد....سهراب باخود می‌اندیشید ،براستی این مرد کیست؟... هردو مرد ،یکی روی پوشیده و یکی با روی گشاده راهی گرمابه شدند...در راه،آقاسید از نام و نشان و دلیل سفر سهراب پرسید... و او هر چه را که به یاقوت گفته بود ،به آقاسید هم‌ گفت... وارد گرمابه شدند، هرم و‌ گرمی آنجا و بخار آبی که در هوا پخش بود و بوی صابون و سدر و حنا، نوید حمامی دلخواه را به سهراب میداد.... جلوی درب حمام آقاسید دو تا لنگ نو برای خودش و سهراب گرفت...با وارد شدن به فضای گرم حمام، سهراب مجبور شد.. دستار از صورتش بردارد و اصلا متوجه نگاه خیره‌ی آقاسید به صورت خودش نشد و حتی نفهمید که آقاسید با دیدن چهره‌اش ، آشکارا یکه خورد.... 💞ادامه دارد.... 🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی 🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی 💞قسمت ۲۱ و ۲۲ آقاسید، سعی میکرد طوری عمل کند که سهراب از دگرگونی حالش چیزی متوجه نشود، بنابراین دستش را به ستون رختکن گرفت و روی سکویی که مشتری‌ها بعداز استحمام مینشستند و چای و غذا میخوردند و قلیانی میکشیدند، نشست.... چون صبح زود بود کسی در گرمابه حضور نداشت، یعنی اگر هم بود ، داخل رختکن حمام جز سهراب و سید کسی نبود...سهراب ،بی‌خبر از آنچه که در دل آقاسید میگذشت ، لباس هایش را از تن بیرون آورده بود و لنگ را به خود بسته ، حاضر و آماده ، جلوی آقاسید ایستاد و میخواست حرفی بزند که متوجه، حال ناخوش آقا سید شد.... روی سکو کنارش نشست ، با دستان پهن و مردانه‌اش دست آقاسید را گرفت و‌ گفت : _چی شده آقا؟ انگار حالتان خوب نیست؟ آقاسید غرق در هیکل‌ مردانه و عضلات‌ آهنین سهراب در حالیکه لبخندی کمرنگ میزد گفت : _چیزی نیست ،احتمالا مال هوای دم‌کرده‌ی اینجاست، در همین حین غلام ، دلاک حمام که تازه لباس کار به تن کرده بود،جلو آمد ،تا چشمش به آقاسید افتاد، مانند دیگر کسانی که تا به حال سهراب دیده بود ، دستی روی سینه گذاشت و‌گفت : _سلام جناب...به به ....چه شده گرمابه‌ی ما را منور کردید ؟ امر میفرمودید که حمام را قرق میکردم ، اما الان هم دیر نشده ،صبر کنید به میرزا حسن حمامی بگم ، تا وقتی شما حضور دارید ، کسی را نپذیرند و رو به سهراب گفت: _شما هم تشریف ببرید و عصر به اینجا بیایید. آقاسید دستش را به علامت نفی تکان داد و گفت : _نه لازم به قرق نیست و با اشاره به سهراب گفت: _این جوان هم میهمان من است .... سهراب که از برخورد غلام و دیگران متوجه شده بود که آقاسید چه ارج و قربی در بین مردم دارد... و نمیدانست این بزرگی، به خاطر پاکی و صداقت اوست یا احیانا ثروت و مکنت آقاسید هست...سهراب اشاره ای به غلام کرد و گفت : _دستت درد نکنه آقا...میشه یه لیوان آب خنک برای آقاسید بیاورید؟ غلام دستی به روی چشم گذاشت و از آنها دور شد...آقاسید با نگاه مهربانی ،سهراب را زیر نظر داشت و‌گفت : _من پسری ندارم ، اما اگر هم داشتم ، دوست داشتم مانند تو باشد، گفتی که از سیستان می‌آیی و برای مسابقه درست است؟ سهراب همانطور که خیره به او بود و حس ناشناخته‌ای که در جانش افتاده بود او را گیج میکرد،سری به نشانه ی بله تکان داد... آقاسید ،دست سهراب را محکم تر گرفت و گفت : _پس با این حساب دراینجا آشنایی نداری... منزل من در این شهر بسیاربزرگ و دارای اتاقهای زیادی‌ست، خوشحال میشوم که میهمان من باشی و در ضمن ، اگر هدفت از شرکت در مسابقه بدست آوردن پول و شغل خوبی است ، من می توانم شما را در کنار خودم در شغلی که درآمدش خوب و حلال و طیب است جای دهم...آیا قبول می کنید؟ سهراب که در دل به اینهمه مهربانی آقا سید عشق می‌ورزید، حرفی نزد و خیره به او داشت فکر می کرد...براستی اگر قصدش از سفر به خراسان پول و شغل مناسب بود، بی‌شک پیشنهاد سید را قبول میکرد، اما هدف او از آمدن به خراسان ، پیداکردن آن قرآن در قصر حاکم و سر در آوردن از اصل و نسبش بود، پس نمیتوانست.... آقا سید سؤالی سهراب را نگاه میکرد، سهراب بدون آنکه از چیزهایی که درذهنش میگذشت، حرفی بزند، لبخندی برلب نشاند و گفت : _از شما ممنونم ، در خراسان، هم جا و مکان دارم و هم هدفم شرکت در مسابقه و آزمودن خودم است و اگر موفق شدم که مسابقه را ببرم ،اهداف بزرگ‌تری در سر دارم و اگر هم موفق نشدم ، باید برگردم شهر خودم و نزد پدرم... سهراب لفظ پدرم را آهسته گفت و آقاسید با شنیدن این حرف ، انگار نقشه‌های‌ذهنش نقش بر آب شده بود ،سری تکان داد و در همین حین ،غلام با پارچ آبی خنک جلو آمد و مقداری آب در لیوان مسی ریخت و با احترام به طرف آقا سید داد....سید آب را با سه جرعه ،سر کشید و تشکری کرد... و مشغول بیرون آوردن لباسش شد،.. هر دو مرد لباس هایشان را در بقچه‌ی خود پیچیدند و گوشه‌ای گذاشتند، میخواستند به سمت سالن اصلی گرمابه بروند که آقاسید با نگاه خیره‌اش به سهراب نزدیک شد، گردنبند چرمی او را لمس کرد و گفت : _این چیست؟ چرا آن از گردنت بیرون نمی آوری؟ سهراب آن را از گردن بیرون آورد،میخواست داخل بقچه اش بگذارد،..آقاسید بار دیگر قاب چرمی را لمس کرد و‌گفت : _نگفتی چیست؟ اما انگار برایت خیلی عزیز است‌. سهراب گردنبند را به دست سید داد و گفت : _این حرزی ست که از کودکی با من است... مایه ی آرامشم است و برایم بسیار ارزشمند است. آقا سید ،قاب چرمین را داخل بقچه‌ی لباس خودش گذاشت و گفت : _پیش من باشد، سر و بدنمان را که شستیم، باز میگردیم و همینجا درباره‌اش مفصل صحبت میکنیم. 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
سهراب که انگار با سید رودربایسی دارد ، چشمی گفت و همراه او راهی حمام شد... داخل حوض بزرگ آب شدند، نوری که از سوراخ بلند و گنبدی گرمابه به داخل می‌تابید ، وسط آب دایره ای روشن درست کرده بود که فضا را آرامش‌بخش میکرد. سهراب و سید در حین استحمام، درباره ی مسئله‌ای که جلوی دکان در بازار باهم صحبت کرده بودند، حرف زدند...سهراب که در این امور هیچ نمیدانست و از دین ،فقط وفقط نمازش را میدانست ، هرچه که آقاسید سخن میگفت و پیش میرفت، او شرمنده و شرمنده‌تر میشد..سید از حق‌الناس گفت و این مسئله را باز کرد... و سهراب تازه فهمید که گوشت بدنش از مال حرام است ، لباس تنش از مال مردم است و سکه های در جیبش تماما حق الناس است... او می خواست مانند سید باشد ،اما نمیدانست که الان در عمق این مرداب حرام دست و پا میزند ،آیا راه نجاتی دارد یا نه؟او روی آن را نداشت تااز سید بپرسد اگر عمری ناخواسته و نادانسته به مال مردم دست‌درازی کرده باشید، بدون اینکه بدانید اینچنین عواقبی دارد، آیا الان که راه درست و حکم خدا را فهمیده ،راه آزادی و برون رفتی دارد؟...بالاخره استحمام به پایان رسید و بعد از گذشت ساعتی از آب بیرون آمدند....سید که کاملا متوجه حال دگرگون سهراب شده بود ، دستش را گرفت و رو به سوی رختکن حرکت کردند....سید به پادوی گرمابه ،سفارش چای و قلیان داد و البته نهاری دلچسپ که در کنار این رفیق تازه‌اش، میل کند...وارد رخت کن شدند،.. آنجا تقریبا شلوغ شده بود و هرکس سید را میدید با تعجب نگاه میکرد و با احترام با او هم‌کلام میشدند...سید مشغول پوشیدن لباس بود اما سهراب هرچه جستجو کرد ، خبری از بقچه‌اش نبود...فکر کرد اشتباه کرده، تمام سکوها را جزءبه‌جزء گشت ،اما نبود که نبود... 💞ادامه دارد.... 🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی 🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚پاس داری از سنت حسنه اطعام در عید غدیر💚 🔰امام رضا(ع) درباره فضیلت روز غدیر می فرمایند: وَ مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً کَانَ کَمَنْ أَطْعَمَ جَمِیعَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الصِّدِّیقِین‏؛ هرکس در روز غدیر به مؤمنی غذا بدهد، مانند کسی است که به تمام انبیا و صدیقین غذا داده باشد(اقبال الاعمال، ج 1، ص465) امام صادق (ع) نیز درباره سنت حسنه اطعام و اهمیت آن در این روز فرمودند: غذا دادن به یک مومن در روز عید غدیر ثواب اطعام یک میلیون پیامبر و صدیق «در راس آنها خود ائمه معصومین(ع)» و یک میلیون شهید «در راس آنها حضرت عباس(ع) و شهدای کربلا» و یک میلیون فرد صالح در حرم خداوند را دارد (بحار ج۶ ص ۳۰۳). توجه توجه 🌴مضمون غدیر تنها جریانی که ماهیت شیعه را بیان و اثبات می کند. 🌱کمک با ایتام /کمک به دهه ولایت/کمک به جشن غدیر 🔻لطفا کمک های خود را به شماره حساب موسسه امام رضا(ع) واریز نمایید. ۶۰۳۷۹۹۱۱۹۹۵۳۸۷۹۸ 🔶فیش واریزی را به شماره زیر ارسال کنید. +989128155711 برای کسب اطلاعات بیشتر با موسسه تماس حاصل نمایید. ☎️۵۵۷۹۲۱۷۹ ☎️۵۵۷۹۲۱۸۹ 🌱🌷🌱 🔸 @alreza72 لطفا کانال ما رو به دوستان خود معرفی کنید🍃🌼 https://eitaa.com/joinchat/1380515964C706be45608 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 عید سعید قربان مبارک بندگی کن ؛ تا که سلطانت کنند تن رها کن ؛ تا همه جانت کنند سر بنه در کف ؛ برو در کوی دوست تا چو اسماعیل، قربانت کنند بگذر از فرزند و مال و جان خویش تاخلیل اللهِ دورانت کنند 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🌺بر پیکر عالم وجود،جان آمد 🌸صد شکر که امتحان به پایان آمد 🌺از لطف خداوند خلیل الرحمن 🌸یک عید بزرگ به نام قربان آمد... عید مبارک🌹 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌺🌼 🌕🌺🌕عید 🌕🌺🌕قربان 🌕🌺🌕عید 🌕🌺🌕ایثار 🌕🌺🌕و عشق 🌕🌺🌕و بندگی 🌕🌺🌕بر شما 🌕🌺🌕دوستان 🌕🌺🌕عزیز 🌕🌺🌕 و خانواده 🌕🌺🌕محترمتان 🌕🌺🌕تبریک و 🌕🌺🌕تهنیت 🌕🌺🌕باد ‌ عیدتون مبارک 🙏🙏🌹🌹🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🌹 عید سعید قربان، عید عبادت و بندگی و عید اطاعت از قادر یکتا بر شما مبارک باد. 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨اين گلها ✨ ✨بـــــــــــانهايت✨ ✨ مهر و محبت ✨ ✨تقديـــــــــم ✨ ✨به تك تك شـما✨ ✨عــزيــزان✨ روز خوش 💐 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🔸 دل سفر کن در منا و عید قربان را ببین چشمه‌های نور و شور آن بیابان را ببین 🔸 گوسفند نفس را با تیغ تقوی سر بِبُر پای تا سر جان شو و رخسار جانان را ببین 🌹 عید سعید قربان مبارک باد 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
تغییر کردن در زندگی, همانند هم زدن غذا در آشپزیست .... تغییر نکنی ته میگیری تلخ میشوی و میسوزی.. 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
ســــــــلام 🌸 روز پنجشنبه تون بخیر🌸 روزتــون پـر از بـرکـت ... 🌸 تنتون سالم و روزتون قشنگــــ🌸 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
دوستان امروزتان پراز مهربانی💗 شـادیهاتـون بی پایان💗 لبتـون پـراز خـنده شیـریـن 💗 قلبتون پـراز مـهر💗 و زندگیتون پراز عـشق💗 روزتـون زیبـا💗 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تفاوت پیامبر باحضرت ابراهیم علیهماالسلام 🔶 بازنشر بخشی از تفسیر به مناسبت آغاز امامت علیه‌السلام 💠 اندیشکده راهبردی 🆔 @soada_ir 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
بُریده‌ام از فاصله‌ها ببین! . . . اینبار به مسلخ آورده‌ام تمام خودم را ! مُهر بزن پاےِ بندگی‌ِ نصف و نیمه‌ام ... قصد کرده‌ام از زندان من، رها شوم! 🎊🌺 مبارک 🌺🎊 🌸 اَلّلهُمَّـ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرج 🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」