eitaa logo
「شاخ ݩݕاٺツ」
426 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
201 فایل
﷽ شاخ نبات 🍯💛 تو دهه هشتادی هستی و لایق بهترین ها پس خوش بگذرون 🥰🧡 اینجا همون دورهمیه ‼️ . .دوستاتم بیار😉 لینک حرف ناشناس https://daigo.ir/secret/8412366535 ارتباط با ادمین @Gerafist_8622. اینستاگرام: @shakh_nabat_1400
مشاهده در ایتا
دانلود
الان هممون سرگرم شبکه‌های اجتماعی مختلف مثل ایتا وتلگرام و اینستگرام شدیم هرکسی‌ رو هم می‌بینی از کوچک تا بزرگ یک گوشی دستشه وبا یک عالمه گروه ودوست‌های مجازی خودشو سرگرم کرده... تازه فکرم می‌کنه که من چقدر آدم اجتماعی هستم وچقدررر دورو برم‌ شلوغه😕 🌱💚🌱 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اما در واقعیت‌ اینطوری‌ نیست دقیقا اونجایی که نیاز به کمک کسی داری همون آدمایی که توی فضای مجازی باهاشون درارتباط بودیم حتی بهشون زنگم بزنیم بعضا حاضر نیستن کمکمون کنند وحتی باهامون حرف بزنن پس اینجاس که تنهایی را بیشتر حس می‌کنیم... 🌱💚🌱 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
بیاید خیلی هم از خودمون واطرافیانمون دور نشیم 🤝 ممکنه من وشما هم این احساس تنهایی را داشته باشیم اما‌خوب طیف‌هایش در هرکدوممون متفاوته بعضی‌ها اصلا هیچ دوستی ندارن بعضیا دوستای کمتری دارن... تنهایی معضلیه‌ که باید زودتر حل بشه قبل اینکه سبب مشکلات جدی تری بشه 🌱💚🌱 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🖇 خیلی از مسائل ومشکلات زندگیمون وصله به همین عواطف واحساساتی که بخاطر تنهایی ایجاد شدن -بعضی‌وقتا‌ میلیون‌ها تومن‌ پول‌داشته باش ولی وقتی کسی رو نداری که کنارش‌ لذت ببری پس احساس تنهایی می‌کنی 😔 _توی زندگیت کسی‌ رو‌ دوست‌نداری وحتی یادنگرفتی چجوری ارتباط صحیح برقرار کنی‌ پس احساس تنهایی می‌کنی... 🌱💚🌱 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچه‌ها در گام‌اول بهتره باآدم‌هایی که الان‌توی زندگیمون هستن ارتباط بهتری ایجاد‌ کنیم ذهن ما ایده‌آل گرا‌هست ومعمولا دوستداره با آدم‌هایی که از سطح خودش بالاترن باایمانن؛ تحصیلکردن؛ معروفن؛پولدارن؛ دوستی برقرار کنه 🌱💚🌱 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
اما بهتره برای شروع با آدمایی که الان توی زندگیمون هستن وروزانه باهاشون درتعاملیم ارتباط برقرارکنیم یا به عبارتی بیشتر بهشون اهمیت بدیم مثلا وقتی که همسایتون رامیبنید ازش در مورد روزمرگی هاش بپرسید حال‌واحوالش چطوره اوضاع کسب و کارش چجوریه از اقوامت؛همکلاسیات؛ همکارات؛دوستات و همه‌کسایی که در طول روز بیشتر میبنیشون ودر حال حاضر داخل زندگیمون هستن بیشتر بپرسیم درطول روز‌ممکنه با ۱۰ نفر ارتباط داشته باشی نباید این۱۰ نفر را آدمای‌کمرنگی فرض کنی چون دائما داری میبینشون پس آدمای تاثیرگذاری برای جلوگیری از تنها بودنت هستند 🌱💚🌱 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
پس یادت باشه نقطه‌ی شروع با همین آدمایی که الان توی زندگیتن رقم می‌خوره تعارفم بذار باخودت کنار اکر سطحشون از نظر ذهنت پایینه هیچ‌ مشکلی نیست سعی کن به مرور زمان ارتباطاتی با سطح‌های بالاتر هم ایجاد کنی ولی یادت نره باآدمایی شروع کنی که الان‌توی‌زندگیتن😉 🌱💚🌱 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
شاید سوال همتون باشه که چجوری می‌تونم ارتباطات جدیدی بسازم؟ دایره ارتباطات را افزایش بده 👌👌👌 🌱💚🌱 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چجوری؟ یک مثال کوچک برات می‌زنم تابتونی برای خودت یک الگو بسازی😌 زمانی که قراره با یکی از دوستات بری بیرون بهش پیشنهاد بده تا اون هم یکی ازدوستاش راهمراهش بیاره که ۳نفره برید بیرون این باعث میشه یک نفر جدید بیاد توی زندگیتون😉 همین یک نفرها ممکنه کلی زندگیتون‌ رو تغییر بدن‌ وشمارا در مسیر درست تری حرکت بدن. وازهمه مهمتر دوست خوبی پیدا کردی که هم شما را از تنهایی درمیاره وهم شمارا توی مسیر موفقیت همراهی می‌کنه 😊 🌱💚🌱 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
آخر حرفام می‌خوام اینو بگم اگر یک روز تنها هم موندید غصه نخورید یادتون بیاد ما از ذات وجود خداوندیم☺️😍 وخداوند هم تنهای مطلقه نزدیکترین دوست‌ت‌ت به ما همون خدای مهربونه ❤️ 🌱💚🌱 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
من دیگه دارررم میرم👋👋 حرفی_نقلی دارید بفرستید بیاد😉 منتظر حرف ها و نظراتتون می‌مونم.😌 اینم آیدی برای اینکه حرفاتون رو برام بنویسید. @Samin_43 شبتون ستاره بارون 😴 🌱💚🌱 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست دارید یه گروه ناشناس داشته باشیم که اونجا برامون سوالات یا نقدهاتون رو بفرستید😊🤔 لطفا اینو تو شخصی من بهم بگید ممنونم👌 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
سلام سلام سلام 👋 به دخترای زیبا و خنده رو عزیز 🧕🧕🧕 دوست جووونیهای خودم 😘 مسابقه داریم چه مسابقه ای😇 عیدتون مباررررکا🌸🌸🌸 دوستان عزیزم همانطورکه گفته بودیم جشن بزرگ غدیر را با حضور شما عزیزای دل داریم 😊 اینم لینک مسابقه👇👇 https://survey.porsline.ir/s/OYpjkXnU در همان روز جشن سینما بهاران ۱۱ تیر ماه جوایز اهداء خواهد شد. جوایز کارت هدیه میباشد👏 نفراول ۳۰۰ نفردوم ۲۰۰ نفرسوم ۱۰۰ با کلی برنامه های شاد و جذاب ، قرائت قران ، مولودی خوانی، بازی، مسابقه، جایزه، هدیه به سادات، پذیرایی و .... منتطرتونیم☺️ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「شاخ ݩݕاٺツ」
سهراب که انگار با سید رودربایسی دارد ، چشمی گفت و همراه او راهی حمام شد... داخل حوض بزرگ آب شدند، نو
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی 💞قسمت ۲۳ آقاسید در حین پوشیدن لباس به سهراب که حیران گوشه‌ای ایستاده بود رو کرد و گفت : _چرا لباست را نمیپوشی پسرم؟! سهراب اشاره به جای خالی بقچه اش کرد و گفت : _انگار بقچه ی لباس مرا برده اند....هر چه داشتم و نداشتم داخلش بود ، کاش سکه ها را داخل کاروانسرا گذاشته بودم ، همه را برده اند. مردی که در کنار آنها حضور داشت ، با صدای بلند گفت : _یعقوب...آهای یعقوب ،مگر تو مسؤل و مراقب لباس‌های مردم نبودی ، کجایی پسر؟ بیا که دزدی شده... آقاسید دستی روی شانه ی آن مرد گذاشت و گفت : _آرام‌تر جانم، هول و هراس به جان ملت نیانداز، هرکس برداشته، رفته، برده،کار از کار گذشته دیگر.... سهراب که انگار دنیا دور سرش میچرخید، روی سکوی رختکن نشست، او نه تنها به نداری و بی چیزی خودش در این لحظه می اندیشید بلکه فکرش رفت به سوی آن‌زمان که راهزن بود و بی‌رحمانه مردم بیچاره را لخت میکرد و دارایی‌هایشان را از آنها میگرفت، بدون اینکه بداند چه حس و حالی به آنها دست می دهد،... با مال مردم، دنیا را خوش میگذارند ،بدون اینکه توجه کند،هر سکه و هر کالا ،امید شخصی یا خانواده ای برای گذران زندگی بوده است....همانطور که در عالم خود غرق بود، دستی به روی‌زانویش آمد و او را به فضای گرمابه برگردانید... سید با لبخندی زیبا ، یک دست لباس، درست شبیه لباس‌های تن خودش به سمت او داد و گفت: _بگیر پسرم ، ان‌شاالله اندازه‌ات باشد، بعضی اوقات که به گرمابه می‌آیم ، برای احتیاط دو دست لباس همراه خود می‌آورم ، آخر یک زمانی ،اتفاقی در حمام برایم رخ داد که لباس تمیزم به نحوی آلوده شد، از آن زمان به بعد گاهی اوقات دو دست لباس با خود می آورم. سهراب که در این حالت ،لباس به اندازه ی طلا برایش ارزش داشت،.. با خوشحالی از جا بلند شد و تشکرکنان لباس را از سید گرفت، پشت ستون رفت و مشغول پوشیدن شد... زمانی که از پشت ستون بیرون آمد ، سید نگاهی به او انداخت و انگار بندی درون سینه اش پاره شد،ناخواسته او را به بغل گرفت و اگر سهراب پشت سرش چشم داشت حتما اشکهایی را میدید که برگونه‌ی سید جاری شده و او با یک حرکت آنها را پاک کرد...سهراب از حرکت سید تعجب کرد، اما چیزی به روی خود نیاورد، حالا نمیدانست چه کند که باز هم سید، بقچه‌اش را برداشت و او را به سمت سکویی برد که قالیچه‌ای رویش گسترانده بودند و وسائل پذیرایی از چای و قلیان گرفته تا دیزی سنگی و سبزی و دوغ و آب و...محیا بود.... هر که از کنار این دو مرد که قبای سفید و عبای قهوه ای به تن و دستار سبز به سر داشتند میگذشت ،با تعجب آنها را نگاه میکرد،... تا اینکه یعقوب ، شاگرد گرمابه با لبخند جلو آمد، در حالیکه نان های دستش را روی سفره‌ی سکو میگذاشت ،گفت : _آقا سید...شما پسر داشتید و رو نمیکردید؟!. سید لبخندی زد و گفت : _کاش داشتم ، اما انگار خدا سهراب را از آسمان نازل کرده که پسر من باشد... و سهراب گیج‌تر از همیشه در دنیایش غرق بود... 💞ادامه دارد.... 🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی 🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی 💞قسمت ۲۴ بالاخره سفره‌ی پذیرایی و نهار هم جمع شد و نزدیک اذان ظهر بود...که آقا سید از جا بلند شد و سهراب مانند انسانی سرگردان به تبعیت از او از جابلند شد ، نمیدانست چه کند؟...به لطف آقاسید، جامه‌ای بر تن داشت، اما آن دزد بی‌وجدان نه تنها لباس‌ها و سکه‌های او را برده بود ، حتی به گیوه های سهراب نگون بخت هم رحم نکرده بود... آقا سید که سهراب را در آن حالت دید، جلو آمد، دست پشت او برد و درحالیکه شانه‌های سهراب را در بغل گرفته بود به خروجی گرمابه اشاره کرد و گفت : _ناراحت نباش پسرم، خدا روزی‌رسان است، حتما مصلحتی در این گم شدن وسائل بوده، حالا بعد از حمامی دلچسپ و نهاری لذیذ، خوب است چون نزدیک صلاة ظهر است به حرم امام‌رضا (ع) برویم و دلی هم صفا دهیم...او ضامن غریب و در راه ماندگان و بیچارگان است ،برویم تا ضمانت شما را هم بکند. سهراب از این سخنان سید، بغضی در گلویش افتاد و با خود می‌اندیشید ،به‌ راستی راهزنی چون سهراب که عمری مال مردم غارت کرده و اشک و آه آنها را در آورده را راهی به بارگاه ملکوتی امامی پاک و غریب نواز است؟...آیا اصلا او سعادت حضور در آن آستان قدسی را دارد؟... سهراب در جدالی سخت با خود بود که بیخیال گناهانش شود و به زیارت برود یا اینکه با توجه به گذشته‌ی تیره و تارش، حرمت امام را حفظ کند و با این بار گناه وارد آن سرای عزیز نشود... که با حرف آقا سید به خود آمد که می گفت : _چرا تعلل می کنی؟ برویم دیگر... سهراب که روی حضور در زیارت را نداشت و فکر میکرد امام رضا ع راضی به حضور چون اویی در حرمش نیست و از طرفی نمیخواست رازش را جلوی سید برملا کند و خودش را رسوا نماید، با من و من نگاهی به پاهایش کرد و گفت : _میبینید که گیوه‌هایم هم برده اند... میترسم حیران من شوید و وقت نماز بگذرد، شما به زیارت بروید و من هم کفشی تهیه میکنم و سعی مینمایم خودم را به شما برسانم. سید لبخندی زد و گفت : _این چه حرفیست جوان ، خیلی‌ها نذر میکنند و فرسنگها راه را با پای پیاده و برهنه طی میکنند تا به حرم برسند، حالا تو نمیخواهی چند متر راه را با پای برهنه به حرم یار بروی ؟! و سپس دستش را روی شانه ی سهراب زد و ادامه داد : _اگر پای برهنه‌ای ،حکما خود حضرت میخواسته تو را در این حال ببیند، پس تعلل نکن ...برویم... و سهراب به ناچار برخلاف انچه در ذهنش می گذشت ،با آقا سید همراه شد.. 💞ادامه دارد.... 🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی 🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی 💞قسمت ۲۵ سهراب و آقاسید ،هم قدم بایکدیگر از درب گرمابه بیرون رفتند، به محض بیرون آمدن ، پسرکی‌ فرز ،خود را به سید رساند و‌گفت : _سلام آقا سید ، خانم بزرگ فرمودند برای نهار منزل تشریف میاورید؟ سید در حالیکه بقچه‌ی دستش را به طرف پسرک میداد گفت : _نه صمد جان ،ناهار صرف شد، این بقچه‌ی لباس را به خانه ببر.. پسرک بقچه را گرفت چشمی گفت و لی‌لی‌کنان از آنها دور شد... بعد از طی مسافتی، از بازار خارج شدند و گنبد و گلدسته های حرم مطهر پیش چشمشان قرار گرفت...سهراب همانطور که خیره به گنبد بود، با خود فکر میکرد که کودکی‌هایش را در اینجا گذرانده، اما یادش نمی‌آمد که یک وقت به زیارت آمده باشد... هرچه به حرم مطهر نزدیک‌تر میشدند، دل درون سینه ی سهراب محکم‌تر خودش را به دیواره‌ی تنش میکوبید...از جوی آبی که جلوی درب ورودی حرم بود گذشتند،.. سهراب آنقدر غرق آستان قدسی شده بود که نفهمید خار و خاشاک در پایش فرورفته... وارد حرم شدند بوی مشک و عنبر و گلاب، مشام آنها را نوازش میداد،.. سهراب به تبعیت از سید، دست روی سینه گذاشت و به امام غریبش سلام داد،..آقا سید که انگار میدانست ، سهراب مانند غریقی ناآشنا در دریای خوبی‌ها افتاده و راه و رسم زیارت نمی داند،.. بلند بلند شروع به خواندن اذن دخول و زیارت نامه کرد...سهراب سخنان سید را مانند دانش آموزی نوپا با لهجه ی غلیظ عربی تکرار میکرد،.. آقا سید با شنیدن صدا و لحن کلام سهراب ، از زیرچشم نگاهی به او که محو زیارت شده بود، انداخت و لبخندی زد... اذان شد و صف نماز تشکیل شد،.. سهراب به همراه سید،به نمازجماعت ایستادند. و عجب صفایی داشت این نماز و چه شیرین به جان راهزن جوان افتاد...بعد از نماز، تک و‌ توک جمعیتی که برای نماز آمده بودند، متفرق شدند، آقاسید همانطور که دو زانو نشسته بود، دست سهراب را در دستش گرفت و‌گفت : _اینجا حریم امام رئوفمان است، امامی که نوری از انوار خداست و عطا و رحم وکرمش، رنگی از عطا و کرم الهی دارد، هرچه حاجت داری بخواه که بی‌شک برآورده میشود، خصوصا اگر دفعه‌ی اولت باشد که به اینجا می‌آیی ،آن وقت ارج و قربت بیشتر است و گرفتن حوائجت حتمی‌ست... سهراب خیره به ضریح ،بدون اینکه جوابی به حرف های سید بدهد،.. مانند انسانی مسخ شده،جلو رفت..گوشه‌ی ضریح ایستاد و شبکه های ضریح را در دستش گرفت... و همانطور که محو عظمت ملکوتی آنجا شده بود،زانوهایش شل شد و بر زمین نشست... سرش را به ضریح تکیه داد و در دل شروع به سخن گفتن کرد: _سلام آقا...به خدا من نمیخواستم با این بار گناه و غفلت ، وارد حریم نورانیتان شوم، اما سید میگوید خودتان دعوت کردید و اگر خواست شما نبود مرا در اینجا راهی نبود. امام عزیزم، من هم چون شما غریبم، من در این دنیا غریبم ، چه غربتی بالاتر از این که ندانی اصل و نسبت چیست؟ پدر و مادرت کجاست ؟ اصلا به کدام سرزمین تعلق داری....امام عزیزم، سید میگوید، هرچه بخواهم عطا میکنی، من اولین خواهشم این است ،دستم را بگیرید و مرا از منجلابی که در آن دست وپا میزنم برهانید و دوم اینکه مرا به اصل و اصالتم وصل کنید... سهراب ، بی خبر از اطرافش واگویه ها کرد، از همه چیز گفت...از همه‌کس گفت... آنقدر گفت و گریه کرد که شبکه‌های ضریح پیش رویش با اشک چشم او شسته شد‌، ناگهان.... 💞ادامه دارد.... 🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی 🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「شاخ ݩݕاٺツ」
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 36 میگم نکنه این سوزش چاقو باشه؟ ترور استعدادها! راسش درد
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 37 راه رو باز کنید که هانیه خانم داره میاد.. میدونستم باهوش باشم ولی نه دیگه اینقدر! کاش میدونستم اون اشتباهاتی که داشتم چیا بودن و دقیقا چیا رو غلط داشتم. ولی خب فقط نمره رو گفته بودن. با این رتبه اعتماد به نفسم به اوج خودش رسیده بود دیگه جا داشت از امروز وقتی وارد کلاس میشم همه جلوی پام بلند شند و به ترتیب یکی پس کله بچه ها بزنم! وقتی هم که استاد میخواد شروع کنه بگه: با اجازه از بزرگان جمع! هانیه خانم درس پس میدیم خدمت شما. جسارت ما رو ببخشید! بله دیگه! به قول الناز اعتماد به سقف که میگن همینه! یادم رفت بگم. فائزه هم از نیشگون الناز مستثنی نبود. اونم با 8 امتیاز کمتر از من، در کنار پسری به اسم سینا از دانشکده دارو سازی سوم شده بود. نفرات بعدی چند امتیازی با ما سه نفر اختلاف داشتن. اون روز الناز جای اینکه ناراحت باشه که قبول نشده و سر به زیر و توی خودش باشه، فقط روی مخ بود! مثلا میخواست تا تنور داغه نون رو بچسبونه! اون روز هم وسط همون جمعیت تا قول یه سور و سات رو ازمون نگرفت ولمون نکرد! 2 روز بعد به بهونه قبولی آزمون و شیرینی که قولش رو به الناز و چند تا از بچه ها داده بودم، توی یه رستوران سنتی بیرون شهر دور هم جمع شدیم. خیلی وقت بود هوس یه غذای سنتی کرده بودم. به نظرم هر غذاهای سنتی ایرانی حتما ارزش یه بار خوردن رو داره. واقعا غذاهای ایرانی تکه! رنگ، بو، مزه؛ اصلا همه چیزش بی نظیره. داخل رستوران کمی شلوغ بود ولی بیرونش 4، 5 تا از تخت هاش بیشتر پر نبود. ما هم روی آلاچیق توی فضای باز یه گوشه دنج نشستیم. سر سبزی درخت ها و صدای شرشر آب که از زیر تخت رد میشد فضا رو رویایی تر کرده بود. فقط صدای یکی بلبل کم داشت! خیلی دوست دارم بگم چی خوردیم و چه کردیم . ولی اوج معرفتم دقیقا همینجاست که بهتون نمیگم. نه لوسم، نه مسخره! خودمم دوست دارم براتون بگم. ولی بگم ممکنه بعضیا هوس کنن و پسفردا خرج روی دست مادر خرجای خونه بذارن. اونوقت من میمونم و آه و نفرینایی که پشت سرم رژه میرن! واقعا حیف این غذاها که جاش رو فست فودها بگیرن. از غذا همینقدر بگم که با لب ها بازی میکرد. کم مونده بود الناز ظرفشم با غذاش بخوره! اگه سه تا لپ داشت حتما 3 لپی میخورد! مفصل خوردیم و خندیدیم و حرفیدیم. داشتیم آماده میشیدم بریم که چشام چهارتا شد، اتفاقی چشمم به چهره ای آشنا افتاده بود! اول فکر کردم اشتباه کردم. فائزه هم گفت که خودشه ولی بازم مطمئن نشدم شاید فقط یه تشابه چهره هست! نه این اون نیست! شاید اصلا دو قلویی چیزی هستن! ولی وقتی صاحب رستوران اسمشو صدا کرد دیگه مطمئن شدم! خاطرم هست که روز اعلام نتایج، بچه ها دورش جمع شده بودن و بهش تبریک میگفتن! ولی اون اینجا! توی این وضع؟! سینا با لباس نظافتچی در حال دستمال کشی و تمیز کاری و مرتب کردن تخت ها بود. خیلی به هم ریختم و هر چی خورده بودم کوفتم شد! واقعا چرا باید حتی یکدونه نخبه این مملکت اینطور باشه! اونقدری اوضاع مالیش داغون باشه و بهشون بها داده نشه که جای اختراع و فلان و بیسار مجبور به کارگری بشن! کاش میشد براشون کاری کرد. حیف از پارتی بازی هایی که حق و ناحق رو قاطی کردن..! ✍️ مجتبی مختاری 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبتون آرام وپرازیادخداعزیزان همراه 🌺 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . .کانال ها و گروه های ما درپیام رسان ایتا کانال باب الرضا(ع) مجموعه شهید عسگری .https://eitaa.com/alreza72 کانال حس خوب زندگی روانشناسی،همسرداری،فرزندپروری https://eitaa.com/joinchat/531038344Ce40ccf2e25 گروه پرسش و پاسخ حس خوب زندگی،هرسوالی دارید بپرسید،پنچ شنبه ها استاد پاسخ می‌دهند https://eitaa.com/joinchat/537329800C31ae1941e0 کانال ثمین، برنامه هفتگی،رمان،تغذیه، خبرهای روز و کتاب صوتی https://eitaa.com/joinchat/1380515964C706be45608 کانال والدین شاخ نبات،مخصوص نکاتی در مورد رفتار با نوجوان https://eitaa.com/Parents_shakh_nabati کانال شاخ نبات،مخصوص دهه هشتادی های عزیز https://eitaa.com/shakh_nabat_1400 کانال شکوفه های امام رضایی،مخصوص نونهالان ۷ تا ۱۲ سال https://eitaa.com/joinchat/2622292141C9e497f9a02 گروه بازارچه دارالشهداء منطقه ۱۷،خریدوفروش و کسبینو https://eitaa.com/joinchat/765067452Cd5f79b37c9 گروه ولایی،اینجا میتوانید پست های مفیدتون رو ارسال کنید https://eitaa.com/joinchat/2332623019C27f4c5c953 قاریان دارالشهداء روزی دوصفحه قرآن،فقط برای قرآن روزانه https://eitaa.com/joinchat/2565669060Cb631a1492a کسب و کار بانوان دارالشهداء،خریدوفروش https://eitaa.com/joinchat/1005322437C52a1a25a93 گروه دیوار ببخشش،اینجا دست در دست هم برای نیازمندان قدمی هرچند کوچک برمی داریم https://eitaa.com/joinchat/2219901132C3a1b13f9fa لطفا ما را به دوستان خود معرفی کنید چون با هیچ کانالی تبادل نداریم بخاطر رعایت حال شما کاربران عزیز👌🌹 موسسه امام رضا ع مجموعه شهیدعسگری
💚خُب❤️خُب💙خُب نوبتی هم باشه نوبت مسابقه است📝 💚مسابقه رهروان غدیر 💫دوستان عزیز 💫 سوالات داخل لینک زیر هست 👇 https://survey.porsline.ir/s/G6azyTSA به قید قرعه به ۳ نفرجایزه تعلق میگیرد😊 نفر اول کمک هزینه کربلای معلی🌟 نفر دوم کمک هزینه مشهد مقدس⭐️ نفر سوم ۵۰۰ هزار تومن وجه نقدی✨ ⚡️به همین راحتی ⚡️ 😍😍😍 خُب چی بهتر از این .... 🔰منبع سوالات : کتاب انسان ۲۵۰ ساله ✅ فرصت شرکت درمسابقه : ۷ تیر الی ۱۳ تیرهست. برای کسب اطلاعات بیشتر با موسسه تماس حاصل نمایید. ☎️۵۵۷۹۲۱۷۹ ☎️۵۵۷۹۲۱۸۹ 🌱🌷🌱 🔸 @alreza72 لطفا کانال ما رو به دوستان خود معرفی کنید🍃🌼 https://eitaa.com/joinchat/1380515964C706be45608
سلام سلام سلام 👋 به دخترای زیبا و خنده رو عزیز 🧕🧕🧕 دوست جووونیهای خودم 😘 مسابقه داریم چه مسابقه ای😇 عیدتون مباررررکا🌸🌸🌸 دوستان عزیزم همانطورکه گفته بودیم جشن بزرگ غدیر را با حضور شما عزیزای دل داریم 😊 اینم لینک مسابقه👇👇 https://survey.porsline.ir/s/OYpjkXnU در همان روز جشن سینما بهاران ۱۱ تیر ماه جوایز اهداء خواهد شد. جوایز کارت هدیه میباشد👏 نفراول ۳۰۰ نفردوم ۲۰۰ نفرسوم ۱۰۰ با کلی برنامه های شاد و جذاب ، قرائت قران ، مولودی خوانی، بازی، مسابقه، جایزه، هدیه به سادات، پذیرایی و .... منتطرتونیم☺️ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」