eitaa logo
「شاخ ݩݕاٺツ」
424 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
201 فایل
﷽ شاخ نبات 🍯💛 تو دهه هشتادی هستی و لایق بهترین ها پس خوش بگذرون 🥰🧡 اینجا همون دورهمیه ‼️ . .دوستاتم بیار😉 لینک حرف ناشناس https://daigo.ir/secret/8412366535 ارتباط با ادمین @Gerafist_8622. اینستاگرام: @shakh_nabat_1400
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ببینید 🔶🔹 رئیس‌جمهور: زورتان به مقاومت نمی‌رسد، زنان و کودکان را می‌کشید؟! ❇️ حجت‌الاسلام والمسلمین رئیسی: یقین داریم دست انتقام الهی بیرون خواهد آمد و به‌زودی شاهد پایان رژیم صهیونیستی خواهیم بود. 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
| 🚨جلسه‌ی شورای عالی امنیت ملی تا ساعاتی دیگر با حضور نماینده‌ی امام خامنه‌ای تشکیل خواهد شد تا در مورد پاسخ ایران به عوامل حادثه‌ی تروریستی کرمان تصمیم‌گیری شود. 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🔳 «مليكا حسينى» امدادگر شهيد هلال احمر در حادثه گلزار شهداى كرمان ╭┅┅┅┅┅❀🔻❀┅┅┅┅┅╮ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ایران تسلیت 🏴🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴... به روز سالگرد آسمانی کشتنت اینجا 🌱 به خونابه نشاندند این چنین چشمان یاران را خبرها حاکی از پرپر شدنها بود یا زهرا به میلادت ببین هنگامه سرخ شهیدان را 🌱 اللهم عجل لولیک فرج 🥺🤲🥺 یا فاطمه الزهرا ... در روز میلادت در بهشت زمین، گلزار شهدای کرمان بودی تو در مسیر گلزار زائران شهیدت را در آغوش کشیدی... 🎞 افسونی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
. ◾️شایعه‌پراکنی درباره انفجار تروریستی 🖇 عامل انتحاری ۱۰ سال قبل را به جای تبعه افغان معرفی می‌کنند.😶 🖇 این دروغ بی‌پروا در حالی در فضای مجازی دست‌به‌دست می‌شود که اولاً فرد مذکور تبعه پاکستان بوده و دوماً ۱۰ سال قبل قصد اقدام عملیات تروریستی را در افغانستان داشته که دستگیر شده است. پ.ن: رسانه‌های اپوزوسیون با شایعه‌پراکنی از هر فرصتی استفاده می‌کنند و با دست گذاشتن بر گسل ملیتی می‌خواهند کشور را به چالش بکشانند و بین ملت‌های ایران و افغانستان اختلاف ایجاد کنند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 طنز سیاه کار خودشونه 🖤با عرض تسلیت خدمت همه مردم ایران🖤 📎 📎 📎 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💡 🧠 ظرفیت مغز نامحدوده. چیزی با عنوان اینکه «دیگه مغزم جا نداره» وجود نداره. مغز مثل حافظه داده کامپیوتر یا تلفن همراه نیست، قدرت مغز نامحدوده. هرچند کمبود خواب روی توانایی مغز برای ایجاد حافظه جدید تاثیر داره. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت285 من و ساره و علی وارد آسانسور شدیم. علی گفت: –فردا باید برای یه سری کارا به کلانتری بری. در حالی که زیربغل ساره را گرفته بودم گفتم: –خودم که نمی‌تونم، بیا دنبالم باهم بریم. نگاهش را از من گرفت. –پدرت گفت که خودش می بردت. با تعجب نگاهش کردم. دستش را داخل جیبش برد و گوشی‌ام را مقابلم گرفت. با خوشحالی گفتم: –گوشیم! نگاهش را به دستش داد و گفت: –این رو اون جا، تو خونه، قاطی وسایل پیدا کردن. خاموشه، می‌خواستن با خودشون ببرن، که ما بعدا بریم از کلانتری بگیریم. من با خواهش ازشون گرفتم، یعنی همون دوستم کمک کرد که همون جا تحویل بدن. خونه که رسیدی اولین کاری که می‌کنی به شارژ بزنش. منم فعلا این خط میثاق دستمه، آخه دوتا خط داره. غمی که در صورتش بود قلبم را فشار داد و باعث شد خوشحالی‌ام بی‌دوام باشد. نگاهم را به چشم‌هایش دوختم. –علی آقا! فقط نگاهم کرد. پرسیدم: –طوری شده؟ اتفاقی افتاده که من... در آسانسور باز شد و او فوری بیرون رفت تا در مجتمع را باز کند. ساره را با خودم تا جلوی در کشیدم، انگار پایی که ساره کمی می‌توانست رویش بایستد توانایی اش کمتر شده بود و لنگ می زد. برای همین کمک کردنش سخت‌تر بود. به جلوی در که رسیدم رو به علی گفتم: –من ساره رو می ذارم تو ماشین بابا و میام. همین که وارد خیابان شدیم مادر قربان صدقه گویان به کمکم آمد. ولی بادیدن اوضاع ساره خشکش زد و سوالی نگاهم کرد. لب زدم. –چیزی نیست مامان، حالش خوب می شه. می‌تونید بذاریدش تو ماشین؟ مادر مات زده فقط سرش را تکان داد. آن قدر از دیدن ساره شوکه شده بود که حتی مرا هم در آغوش نگرفت. تا خواستم به طرف علی بروم که با پدر در حال حرف زدن بود، نادیا بغلم کرد و زیر گریه زد. آن قدر بلند بلند گریه می‌کرد که گریه‌ی مرا نیز درآورد. مادر بعد از گذاشتن ساره داخل ماشین سراغ ما آمد و شروع به دلداری دادنمان کرد. بعد دست نادیا را کشید و از من جدایش کرد. –باید خدا رو شکر کنیم که به خیر گذشته، فقط تلما این دوستت چرا این طوری شده؟ مگه قبلا سالم نبود؟ من مختصر، داستان ساره را تعریف کردم، در حین صحبتم نادیا مدام برایم چشم و ابرو می‌انداخت. آخر صورتم را مچاله کردم. –اِ...، چی می گی هی ادا در میاری؟ مادر در چشمان نادیا براق شد و زمزمه کرد: –می خوای خواهرتم مثل این دختره بشه؟ منظور مادر را نفهمیدم. با ملحق شدن پدر به جمعمان موضوع را پیگیری نکردم. پدر پیشانی ام را بوسید و گفت: –پیرم کردی دختر، نصف عمر شدم. بعد با خودش زمزمه کرد: –خدایا صد هزار مرتبه شکرت. دست پدر روی کمرم قرار گرفت و من رو به طرف ماشین هدایت کرد. به جلوی ماشین که رسیدیم پدر نگاهی به ساره انداخت و از مادر آرام چیزی پرسید. مادر با صدای بلند جواب داد: –اینم یکی دیگه از دسته گلاشونه دیگه، این جوری آدما رو بدبخت می کنن، می بینی دختر بیچاره رو. تا همین چند وقت پیش صحیح و سالم بودا... پدر پیشانی‌اش را گرفت، انگار باور نداشت. رو به مادر پچ پچ کردم: –مامان، من با علی میام. مادر نگاهی به پشت سرمان انداخت. –اون رفت. برگشتم دیدم علی نیست. –کجا رفت؟ قرار بود با هم بریم که! رو به نادیا گفتم: –گوشیت رو بده یه زنگ بهش بزنم. نادیا در دادن گوشی تردید کرد. پدر با تحکم گفت: –تلما بشین تو ماشین، گفت کار داره باید بره. نادیا دستم را گرفت و زمزمه کرد: –بیا بریم. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´