eitaa logo
「شاخ ݩݕاٺツ」
424 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
201 فایل
﷽ شاخ نبات 🍯💛 تو دهه هشتادی هستی و لایق بهترین ها پس خوش بگذرون 🥰🧡 اینجا همون دورهمیه ‼️ . .دوستاتم بیار😉 لینک حرف ناشناس https://daigo.ir/secret/8412366535 ارتباط با ادمین @Gerafist_8622. اینستاگرام: @shakh_nabat_1400
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「شاخ ݩݕاٺツ」
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_اول- بخش پنجم و بالاخره قلیچ خان سوار بر اسب وارد حیاط شد و مردا هم که
داستان 💕💕 - بخش هشتم تا اینکه سکوت شد ...در حالیکه من آروم شده بودم ...ولی قلیچ خان بیرون نیومد ... بلند شدم و رفتم در اتاق رو باز کردم ..دیدم روی زمین نشسته و هنوز سازش تو دستشه ... آروم رفتم کنارش ولی حرفی برای گفتن پیدا نکردم ... کنارش نشستم و دستشو گرفتم ...همینطور که به دیوار نگاه می کرد ..گفت : تو با من خوب نیستی ؛؛ حال خوب نداری من اینو فهمیدم ... گفتم : نه نه تو اشتباه فهمیدی ..من دلم برای مادر و پدرم تنگ میشه این طبیعیه هر دختری جای من بود همینطور می شد ... توقع داشتم بیای و کنارم باشی تا حالم خوب بشه .... چند بار بی هدف سرشو تکون داد و گفت : من پدر و مادرت میشم ... شوهر خوبی میشم .. قلیچ خان رو حرف خودش حرف نمی زنه .. گلین؛؛ من نمی تونم اشک تو رو ببینم اینو بدون که توان پاک کردن اشک تو رو هم ندارم ... دیگه با من این کارو نکن ... داغون میشم قدرت هر کاری ازم گرفته میشه ..من با زن ها سر و کار نداشتم ..تنها تو گل سفید من بودی ..تجربه ندارم ..و تا حالا فقط با اسب سر و کار داشتم ... وارد این کارا نشدم ...باید یادم بدی ... گفتم : اگر یادت دادم تو در ازاش به من چی میدی ؟ گفت : جونم رو قلبم رو که به تو دادم دیگه چیزی ندارم دست خالی شدم ... تو شدی همه ی وجود من ؛؛؛قلیچ خان دیگه بدون تو نمی تونه زندگی کنه ... حالا همه زن ها و و مردهای ترکمن فهمیدن .... گفتم : سواری یادم بده ..می خوام خیلی زود یاد بگیرم و با تو توی اون دشت های قشنگ تاخت بزنم سوار بر اسب خودم بولوت ... راستی می تونم سوار بشم ؟.... دستم رو گرفت و بغلم کرد و در حالیکه سرمو رو سینه اش محکم گرفته بود گفت : می تونی ..قلیچ خان باشه و تو نتونی سوار بولوت بشی ؟ داستان 💕💕 - بخش اول گفتم : خیلی دوست دارم سواری یاد بگیرم ولی اول باید درسم رو تموم کنم ...می دونی که من یک ترم دیگه درس دارم اگر نخونم مدرکی در کار نیست .. اقلا باید یک طوری درستش کنم که امتحانم رو بدم ..مخالف که نیستی ؟ بدون تامل گفت : چرا مخالفم ..من نمی زارم حتی برای یک روز ازم جدا بشی ... گفتم : حالا اولشه خوب این ترم رو مرخصی می گیرم تا اونموقع هم خدا بزرگه ... ولی فکر کنم دل قلیچ خان من خیلی کوچک باشه ....چند روز میرم و بر می گردم دیگه تو قول داده بودی .... خنده ی قشنگی کرد و گفت : به این زودی دستم رو شد ؟ .. و محکم تر بغلم کرد و گفت : فعلا حرفشو نزن من چطوری از تو جدا بشم ؟ تو دلت میاد منو بزاری بری ؟ ... گفتم : مگه قول ندادی ؟دلم نمیاد ولی درسمو باید بخودنم گفت : چرا اما میرم و بر می گردم نداریم میریم و بر می گردیم ..... گفتم : من امتحان بدم؛؛ چه بهتر که توام باشی ...؛؛ حالا داشتم قلیچ خان رو می شناختم ... اون مثل یک بچه پاک و بی ریا بود ، خشونتی که تو رفتارش داشت اصلا به روحش آسیبی نزده بود .... کاش میشد درون آدم ها رو می دیدیم ....و من چون از اول اونو با همین رفتار دیده بودم قبولش کردم و سعی داشتم عشقی که بین ما بوجود اومده بود برای همیشه نگه دارم ... داستان 💕💕 - بخش دوم فردا صبح خیلی زود بیدار شد ....و دستشو انداخت روی سینه ی من و بیدارم کرد و گفت :گلین ؟ لطیف ؟ پاشو می خوایم بریم اصطبل ... خودمو لوس کردم و رفتم تو بغلش و گفتم : هنوز خیلی زوده خوابم میاد تو رو خدا بزار بخوابم ... گفت : من باید شش اونجا باشم سه روز دیگه کورس شروع میشه ...تو اگر خوابت اومد برو تو اتاق من بخواب ... گفتم نمیشه فردا بیام ؟امروز استراحت کنم ..... با نوک انگشت کشید رو صورتم و گفت : قلیچ خان دلش می خواد تو رو ببره ولی اگر نمی خوای حرفی نیست .... گفتم :باشه ؛؛آخه مگه من دلم میاد قلیچ خان مهربون رو منتظر بزارم .... خندید و از تخت رفت پایین ..... فرخنده عادت اونو می دونست صبحانه رو آماده کرده بود ..بوی چایی دم کشیده همه فضا رو پر کرده بود ... باللی تو خونه بود .. قلیچ خان از پنجره نگاهی بهش کرد و گفت : خوب بود با اسب میرفتیم ..ولی از همین امروز درست نیست بعدا این کارو می کنیم ... گفتم : ما اصلا برای چی تو گنبد بمونیم .. کار تو اونجاست یک خونه همون طرفا بگیریم که راحت باشیم هم من می تونم به آنه سر بزنم هم خودم تنها نیستم ... سکوت کرد و از اتاق رفت تو حیاط کمی دست سر و گوش باللی کشید و مرتبش کرد بعد از دستشویی کنار حیاط که توش کاه و جو نگهداری می کرد براش آذوقه و آب گذاشت و برگشت ... گفتم : تو اگر می خوای با اسب بری من می تونم با ماشین تا روستا بیام ... پرسید : گواهیناهه داری ؟ گفتم : آره ولی زیاد پشت ماشین نشستم ... اما باید بشینم تا یاد بگیرم ...باز جواب نداد ...من دیگه داشتم به رفتار های اون عادت می کردم .. می دونستم بعضی از سئوال هام پاسخی نداره ....ولی اون خودش به موقع جواب میده .... @shakh_nabat_1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی فَاطِمَةَ و اَبِیهَا وَ بَعلِهَا وَ بَنِیهَا وَ السِّرِّ المُستَودَعِ فِیهَا بِعَدَدِ مَا اَحاطَ بِهِ عِلمُک 🏴🏴🏴🏴🏴 برنامه ایام فاطمیه : مراسم عزاداری شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) 🕝 یک شنبه۴دی ساعت ۱۴:۳۰ 🕝 دوشنبه ۵دی ساعت ۱۴:۳۰ 🕝 سه شنبه ۶دی ساعت ۱۴:۳۰ ✨️مکان : میدان ابوذر / خیابان شهید عیوض خانی/ کوچه حسینیه (داخل کوچه)/ حسینه قدس ☎️۵۵۷۹۲۱۷۹ ☎️۵۵۷۹۲۱۸۹ ◾️◾️◾️◾️◾️ 🔸https://eitaa.com/alreza72 🔹https://sapp.ir/alreza72 🔸https://www.instagram.com/qaasedac 🔹https://eitaa.com/joinchat/1380515964C706be45608
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشنو که مرا از تو صبوری باشد یا طاقت دوستی و دوری باشد 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
اعتماد داشته باش به لطفش، به برکتش و مهربونیش... 🍃🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
هیچ نقطه از دنــــ🌍ــــــــیا زیــبا وآرامـتـر از قــــــ❤️ـــــلبی که خالی از کینه باشد ، نیست 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎊در این ساعات پایانی پاییز 🌸امیدوارم آرزوهای 🎊خوب، خوبتون 🌸به حقیقت بپیونده 🎊دلتون پر از شادی و مهربونی 🌸تقدیم شما دوستان عزیزم 🎊🌸 یلــــدا مبـارک🌸🎊 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
پاییز کوله بارش را بسته منتظر آمدن کالسکه ی زمستان نشسته اخرین شب کمی دیرش میشود تمام برگهای درختان عاشقش را جمع کرده به داخل چمدان نه چندان بزرگش میفشارد وبقیه ی عاشقانه ها را به زمستان میسپارد و آرام میرود🍁🍁🍂🍂 خدانگهدار پاییز جان خوش آمدی زمستان. 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
بی مهدی (عج) تمام شب ها به بلندی یلداست روز و روزگارمان مهدوی در سایه لطف خداوند اللهم عجل لولیک الفرج 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」