روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند؛
روز و شب دارد،
روشنی دارد،
تاریکی دارد،
کم دارد،
بیش دارد،
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده،
تمام میشود بهار میآید.
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
هر کجا هستید
آسمون دل تـون
از غم و غصه خالی
#شبتون_مهتابی
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #نودوششم
چند روزی در خودم بودم دیگر از محسن و آن عشقی که سر می داد نبود من هم بی خیال شده بودم. باز هم سجاد را می دیدم اما فقط از کنارش می گذشتم. فکر می کردم بهتر است با او هم صمیمی نشوم، دست خودم نبود نسبت به دوستان محسن هم حس بدی پیدا کرده بودم. شاید چون فکر می کردم تمامی آنها مثل محسن هستند.
سخت مشغول درس خوندن بودم. هرطور شده بود باید به آن رشته ای که می خواستم برسم. طبق معمول دغدغه های بچه ها دوستی با این پسر و آن پسر بود. امروز قرار بود قبل از امتحان به آدرسی که پرهام برایم فرستاده بروم. پاتوق جدید نیلوفر و بچه های اکیپ که من از آن بی خبرم. زنگ آیفون به صدا در اومد مطمئنا مادرم بود دکمه را فشار دادم و در را باز کردم کتانی هایم را بیرون کشیدم و آنها را پایم کردم. روهام جلوی در نظاره گر کار هایم بود که مادر رسید و روهام را دست او سپردم و از خانه بیرون زدم.
آدرسی که فرستاده بود آشنا بود و چندباری خودم با محسن به آنجا رفته بودم. وارد کوچه که شدم پرهام را با سجاد دیدم. سری تکان دادم که متوجه حضورم شد اما جلو نیامد. بریدگی کوچه را که رد کردم نیلوفر را دست به سیگار با چندی از بچه ها دیدم.
+ سلام ابجی نگاش کن هرچی میگم سیگار نکش می کشه
نیلوفر فقط نگاهم کرد و چیزی نگفت. روبه رویش قرار گرفتم و چک آرامی به صورتش زدم و سیگارش را از دستش گرفتم و بر روی زمین انداختم.
_ نیلوفر یادت نرفته چه قول و قراری باهم داشتیم اینکه تو هرکاری من هم میکنم سیگار بکشی میکشم رگ بزنی میزنی فرار کنی می کنم پس قبل از هرکاری فکر قول و قرارمون باش
+ اما رها تو حق نداری
_ چرا دارم کی تعیین میکنه؟ میخوای امتحانش کنی فردا همینجا می بینمت
از کنارش گذشتم و راهی مدرسه شدم بیشتر از این آنجا ماندن امن نبود بهتر بود از آنجا دور میشدم.
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #نودوهفتم
نیلوفر در مدرسه کلی داد و هوار کرد که تو حق نداری لب به سیگار بزنی اما از تلافی هم گذشته باید یکطوری به بقیه اثبات می کردم من هنوز همان رها با همان روحیه قلدر و نترسم. با یکی از بچه های اکیپ هماهنگ کردم که فردا همانجایی که نیلوفر بود با بچه ها بیاید به او گفتم برایم سیگار بخر آن هم وینستون، از بچه های اکیپ کسی روی حرف من حرف نمی زد همین را دوست داشتم و می بالیدم به خودم.
شب را صبح کردم باز هم مثل همیشه تا دو صبح با آهنگ سر کرده بودم و بعد آن خوابیدم. نمی دانستم چرا انقدر جدیدا دلم می گیرد. حوصله صبحانه خوردن نداشتم به برنامه کلاسی امروزم نگاه کردم و تمام کتاب هارا درون کیفم گذاشتم. دلم می خواست غُد بودنم را به رخ بکشم از طرفی عقلم می گفت یک شَبه تمام چندسالی که ورزش کرده ای همراه دود سیگار دود می شود در هوا، اما برنده همیشه دلم بود نه عقلم. با آمدن مادرم و خروجم از خانه به همانجایی رفتم که با دوستانم قرار گذاشته بودم. به محض ورودم پنج تا از بچه ها را دیدم سه تایی آنها سیگار به دست بودند.
+ سلام رها جون بیا برات گرفتم
سمتش رفتم و سیگار را دستم گرفتم.
+ من چند دفعه کشیدم دود و بیرون نمیدم قورت میدم هرکی دفعه اول بکنه حالش بد میشه
نمی خواستم فکر کنند بار اولم هست که سیگار میکشم شروع کردم راه رفتن که دنبالم آمدند سیگار را کنج لبم گذاشتم که هستی فندک را زیر سیگارم گرفت و روشن کرد.
پوک اول را که زدم بچه ها نگاهم می کردند دود را قورت دادم و بیرون ندادم حس خفگی بدی داشتم اما به روی خودم نیاوردم و به راهم ادامه دادم دو پوک عمیق کشیدم و سیگار را در جوب انداختم.
تمام هیکلم بوی سیگار گرفته بود بچه هایی که سیگار کشیده بودند همه با ادکلن دوش گرفتند که مبادا لو بروند اما من بی خیال تر از این حرف ها بودم به قول هستی و بقیه بچه ها سرم زیادی باد داشت. همیشه می گفتند آخر سر خودت را به باد میدی.
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #نودوهشتم
به مدرسه که رسیدم نیلوفر جلویم پدیدار شد.
+ ابجی زدی تو گوشم هیچی بهت نگفتم ولی قرار نیست هر غلطی خواستی بکنی و هیچی نگم بوی گنده سیگار از بیست متری هم به مشام میرسه من بگم غلط کرده یه زری زدم نمی خواد هرکار من می کنم بکنی قبوله؟
_ نه قبول نیست ادم که حرف میزنه پای حرفشم میمونه این تازه اولشه چند نخ دیگه هم باید بکشم بدجور میسازه بهم توام نگران من نباش نگران خودت باش
+ رها چند دفعه قلبت گرفت تو مدرسه گفتی تیر میکشی خطرناکه برای تو نکن بابا تو که الان راحتی همه چی داری بیخیال
_ نیلوفر میشه زر مفت نزنی من چی دارم؟ اره خانواده ای دارم که یه لحظه به حال خودم رهام نمی کنن، اره من هیچ مشکلی ندارم خوشون خشونمه رلم که بهم خیانت میکنه عشقم که چند وقت دیگه عروسیشه من عالیم عالی مگه نمی بینی هرروز دارم میخندم
هق هق هایم بالا گرفت احساس می کردم در عین شلوغ بودن دورم من تنها و بی کسم، یک چیز کم بود اما آن کس یا آن چیز چه بود را نمی دانستم. چقدر خستم چقدر خالی از پُرام کاش منجی حال خوب من هم پیدا می شد.
روابطم را محدود تر کرده بودند و این آزارم می داد هرموقع با عمه هایم بیرون می رفتم محال ممکن بود که خانه امان دعوا نشود و هزاران حرفی که بر سرم کوبیده نشود. گاهی آن ها هم به خاطر رفتار پدر و مادرم محلم نمی دادند و سعی می کردند من را با خودشان نبرند و من هر دفعه از آنها گله مند میشدم اما غرورم اجازه نمی داد چیزی به آنها بگویم.
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #نودونهم
زنگ که خورد منتظر دوستانم جلوی در مدرسه ایستادم.
+ بریم رها
_ بریم جایی سراغ داری بهمون سیگار بفروشه ؟ امروزم واسم یکی از بچه ها آورد
+ اره بابا یه پیرمردست بنده خدا سال به سال کسی ازش خرید نمیکنه منم نمیشناسه فکر میکنه واسه بابام میخوام
_ اع خوبه بریم سریع که دیر نشه
دونفری راه افتادیم هرجا میرفت بدون مخالفتی من هم دنبالش می رفتم. اطراف مدرسه پر از کوچه های باریک بود که بچه ها آنها را کشف کرده بودند. شاید روح اهالی آنجا هم از وجود همچین کوچه های بی خبر بودند. ایستاد و با انگشت مغازه نقلی و کوچکی را نشانم داد.
+ رها هرچی خواستی از اینجا می تونی بگیری منم برم دو نخ بگیرم بیام
_ فندک داری؟؟
+ نه کبریت دارم البته خوده مغازه فندک داره ها اما ضایعست دیگ
_ باشه برو بیا
تمام مدت به تماشایش پرداختم. در ذهنم دیالوگی که اکبر عبدی در فیلم رسوایی به دخترا گفت برایم تداعی شد. " دخترم مسئله این است سیگار شمارا می کشد یا شما سیگار را " جوابش را نمی دانستم فقط برای کله شقی دست به همچین کاری زدم.
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #صد
وقتی به این فکر می کنم که اگر مادرم بفهمد چه می شود از شدت استرس و ترس به خودم می لرزم. کاش این دوران تمام شود. کی اینگونه شدم ؟ آنقدر سرخود ؟
+ بریم رها؟ تو فکری چیزی شده؟
_ نه چیزی نشده باشه بریم
سیگار را روشن کردم و بعد شروع به کشیدنش کردم دود گلویم را می زد و سرخوش پُک های عمیق می زدم.
+ رها بسه بریم؟
_ وایسا عجله چی داری؟
+ بابا نيلوفر میگفت خطری پس نیفتی دستم جایی بند نیست
_ داوش گلم نترس من خودم اینکارم
تمام زندگی ام همین بود دروغ و دروغ و دروغ! امروز اولین بار بود که لب به سیگار می زدم حالا دَم از این کاره بودن می زنم؟
سیگار را خاموش کردم و زمین انداختم، اسپرم را در آوردم و با آن دوش گرفتم. می دانستم مادرم شامه قوی دارد پس بهتر بود بند و آب به باد ندهم.
_ بریم فقط این قضیه رو به کسی نگو اوکی ؟ مخصوصا پسر جماعت دهنشون چفت و بس نداره میدونی که رفیق همم نباشن باز آمار آدم و بدجور در میارن زخم خوردم که دارم میگم
+ وا رها میخوام به کی بگم؟
_ به همون رل الدنگت که با مازیار رفیق شده بود
+ اوکی بابا نمیگم
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
#دو_خط_شعر
صبح امید و
پرتو دیدار و بزم مهر
ای دل بیا که
اینهمه اجر وفای توست..
#هوشنگ_ابتهاج
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
بارالها
گاهی تنها اجابت یک دعا 🙏
کافیستتاهمه چیزعوضشود 😍
و ایام و روزگارمان شیرین شود 😀
پسدعایم را به حکمتتگرهمیزنم 🤔
آرزوی سلامتی روحی و تندرستی 😘
و بهترینهایزندگی را برای دوستان 💐
ازدرگاهبخشندهاتخواهانمالهیآمین 🙏
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
سلام صبحتون بخیر
به شنبه خوش آمدید
الهی امروز
هرچی خوبیه
خدابراتون رقم بزنه
دلتون از محبت لبریز
برکت توزندگیتون
جاری ودعای خیر
بدرقه همراهتون باشه 🌺🍃
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🌺تقدیم به تک تک شما خوبان
🌼لحظات خوب و خوشی
🌺رو برا تک تکتون ارزومندیم
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
36.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨السلام علیک یا بقیه الله فی ارضة✨
🌹🌹🌹🌹🌹
کـاش روزی بـرسـد،
که به هم مژده دهیم...
یوسـف فـاطـمـه آمـد
دیـدی؟!
مـن سـلامـش کـردم:
پاسـخـم داد امـام
پاسـخـش طـوری بـود!!
با خودم زمزمه کردم که امام...
می شناسد مگر این بی سر و بی سامان را؟!
و شـنـیـدم فـرمـود...:
تو همانی که «فـــرج» میخواندی..🌺
✨کلیپ عطر یارتقدیم به ساحت مقدس آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف✨
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
دیروز هفدهم شعبان مصادف با میلاد دخت سه ساله اباعبدالله حضرت رقیه سلام الله علیها بود این روز بر شیعیان و محبان حضرت رقیه مبارکباد🌹
#لبیک_یا_خامنه_ای
🖇🌸⃟🕊🇮🇷჻ᭂ࿐✰
#بانوی_ثمین
لطفا کانال ما رو به دوستان خود معرفی کنید🍃🌼
https://eitaa.com/joinchat/1380515964C706be45608
اگه الان ناراحتی ، غصه داری ،
نگرانی ، فکرت مشغوله
ولی داری سخت
تلاش میکنی و میجنگی...
مطمئن باش آخرش خوب میشه ،
قشنگ میشه ،
روشن میشه ، زیبا میشه...
به قول مولانا:
«اگر ابر ها گریه نمیکردن جنگل ها نمی خندیدن!»🍃
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
شما هرگز زندگی خود را تغییر نخواهید داد،
تا اینکه کار های روزانه ای که انجام می دهید را تغییر دهید!
راز موفقیت شما در کارهای روزمره شما یافت می شود!!
#انگیزشی
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
سلام دخترا خوبید
حال و احوالتون چطوره الهی همیشه خوب باشید
شنبه ها با نهج البلاغه