ιf уσυ ωαℓк тσωαя∂ѕ тнє ℓιgнт,
тнє ѕнα∂σωѕ ωιℓℓ αℓωαуѕ fαℓℓ вєнιи∂ уσυ.
اگر به سمت نور قدم بردارى،
سايه ها هميشه پشت سرت قرار ميگيرند.
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تازه میخواست دلم سرخوش مبعث گردد
خبر آمد حسین بن علی راهی شد💔
...
..
.
۲۸ رجب سالروز حرکت کاروان سید الشهدا از مدینه به سمت مکه
🌑「شاخ ݩݕاٺツ」
#رمان_پناه
🌸
#قسمت_بیستم
انگار دیرتر از بقیه می رسم . دور هم ایستاده اند ، هنگامه با دیدنم از دور دست تکان می دهد . اولین کسی که هدف چشمم می شود پارساست که کنار دختری با موهای بلوند ایستاده و فرت و فرت سیگار می کشد . انگار حواسش جایی جز اینجاست ... نریمان سوتی می کشد و دست دراز می کند .برای دومین بار من را در چنین موقعیتی قرار می دهد! کیان می گوید :
_مرض داری اذیتش می کنی ؟
+بابا می خوام غریبی نکنه
هنگامه دستم را می گیرد و گونه ام را می بوسد
_چه خوب شد اومدی
نریمان به شوخی می گوید :
+نیست خیلی پر شوری ، حضورت لازمه
هنگامه پشت چشمی نازک می کند ، روی شانه ی نریمان می زند و می گوید :
_ولش کن آقا، رویا نیست گیر دادی به دوست خوشگل من ؟
آذر و رویا نیستند .پارسا با سر سلام می دهد و دختر همراهش انگار نه انگار که مرا دیده !
+بچه ها بریم تو دیگه تموم شد
دنبال کیان راه افتاده و وارد می شویم .هنگامه کنار گوشم پچ پچ می کند :
_می بینی دختره رو ؟ به دماغ عملی و بوتاکس صورتش نگاه نکنا ، یجوریه ! گمونم جفت شیش می زنه .آذر هر وقت می بینش میگه باید کفاره بدم !
+عجب ، کی هست ؟
_فدات شم ! یعنی معلوم نیست ؟
طوری به پارسا چسبیده که انگار هر لحظه احتمال ربوده شدنش را می دهد! پس درست حدس زده بودم ... احتمالا آذر درگیر مثلث عشقی شده که راس اصلی آن پارساست .
+البته پانی جون بگما ، پارسا خیلی هم با روشنک جور نیست ، ولی خب دیگه !
_پس آذر امشب بخاطر روشنک نیومده ؟
می ایستد و می گوید :
+داستانش مفصل تر از این چیزاست ، ناز شدیا
توی دلم اغرار می کنم که تو خوشگل تری ! حتی روشنک با آن مانتوی جلو باز و شالی که روی سرش انداخته و بیشتر شبیه به یک نوار مشکی نازک است که موهای از فرق باز شده اش را به خوبی نمایش می دهد ؛ از من خوش تیپ تر است .
تازه روی صندلی ها نشسته ایم که به هنگامه می گویم :
_دهنش یجوری نیست ؟
+سه بار تزریق کرده عزیزم
با اعتراض کیان ساکت می شویم ، ولی من تمام فکرم بجای صحنه ،مشغول حرف هایی ست که می شنوم .
_این دختره کیه ؟ ندیده بودمش
+اونم تو رو ندیده
_چه ربطی داره ؟
+بیخیال ، سیگار ؟
_الان نه
بیشتر از اینکه بخاطر تعارف به سیگار کشیدنش متعجب باشم ،از این تعجب می کنم که چرا در مورد من می پرسد و چرا پارسا چنین جوابی به او می دهد ...
بجز چند جمله ی اول دیگر هیچ کلامی بینشان رد و بدل نمی شود .
از نمایش سر در نمی آورم و واقعا حوصله ی نقدهای ریز ریز کیان را بیخ گوشم ندارم .انگار بین این جمع فقط هنگامه را پسندیده ام ...
بعد از شام و موقع خداحافظی هنگامه دعوتم می کند به دور همی هفته ی بعدشان
+بهت می زنگم ، خیلی خوش می گذره . بچه ها همه نایسن ... بیا یکم دلت وا شه و دوستای عجقولی پیدا کنی
_نمی خوام مزاحمت بشم
+چه مزاحمی ! هرچی بیشتر باشیم خوبتره ،ازین فکرا نکنی که از دستت ناراحت میشما
_آخه ...
+آخه نداره ، فقط حواست باشه که اینجوری سایلنت نباشی همه جا ، نمی صرفه !
_یعنی چی ؟
+وای خدا ! کیان یکم برا دوستت وقت بذار خب
_چشه مگه ؟
+خیلی بی حاشیه ست !
می خندند و پارسا می گوید :
_کیان خودش کلا تو حاشیه ست ،یعنی تجربه ثابت کرده ! یادتونه که ...
و نیشخندی به صورت منقبض شده ی کیان می پاشد .چقدر مرموز می کنند خودشان را !
من اما فارغ از بحث و جدل های ریزی که دارند خوشحالم که خودم را در کنار آن ها می بینم . هنوز دو روز از آشناییمان نگذشته که اینطور با مهربانی وارد دنیای خودشان می کنندم .
ادامه دارد ....
#الهام_تیموری
#رمان
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
Everything you wanted is on the other side of fear ..
هر انچه که میخواستی در ان سوی ترس است
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
بشتابید .... بشتابید🚶♀️🚶♀️
🌸🌱اولیناردوی「شاخ ݩݕاٺツ」
درون شهری همین منطقه خودمون (۱۷)
مخصوص دخترای گل🌸پایه های :
🟣هشتم
🟣نهم
🟣دهم
توضیحات ^__^ :
قراره کلی بهمون خوش بگذره و کنار هم لحظه های جذابی و بگذرونیم ....
راستی یه چیزی 🤩
میدونستید مکان اردو سرپوشیده هست
وجمع مون دخترونس😋😃
پس با تیپ اسپرت بیا👟
مکان :مجتمع شهربانو♡
[🔍پوستر با دقت خوانده شود🔎]
منتظرتون هستیم🤗😍😉
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
مثل یک قرار؛ مثل یک دل تنگ!
خدا میتوانستند بگویند نیازی نیست برایشان نماز بگذارید.
می توانست این کار را واجب نکند و نخواهد
ما را هر روز پنج مرتبه ببیند؛
ولی مجنون را توانایی ندیدن لیلی نیست!
خدا عاشق است و نماز قرار عاشقی برای مجنون
مهم نیست قرارش با لیلی چه ساعتی است.
هر وقت باشد، خود را می رساند:فرقی نمیکند صبح باشد یا شب یا...؛
ولی مجنون که نباشی، آنقدر بهانه داری برای نیامدن سر قرار! برای کسی که عاشق نباشد بهانه بسیار است:
این که خوابم می آید،
چرا زبان گفتگوی مان عربی باشد؟
اینکه میخواهم فارسی با خدا حرف بزنم ...
وهزار بهانه دیگر
غافل از اینکه همه روز وقت داری بخوابی یا با
خدا فارسی صحبت کنی واین چند دقیقه باید
خودی نشان دهی !
عاشق که باشی ،میدانی
مجنون لباسی را میپوشدکه لیلی می پسندد ،
به سمتی می ایستد که لیلی را ببیند،
جوری صحبت میکند که لیلی خوشش بیایید و...
[ نماز همه خصوصیات یک قرار عاشقانه برای دل های تنگ را دارد ]
#دخترانه_طور
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
#رمان_پناه
🌸
#قسمت_بیست_یکم
با کیان دعوا کرده ام و سردرد بدی دارم . امروز بعد از کلاس بیرون از دانشکده دست در دست دختری که اتفاقا از بچه های ترم بالایی بود دیدمش ... دو سه دقیقه جوری که کیان ببینتم ایستادم تا باهم خداحافظی کردند و بعد با توپ پر رفتم به سراغ کیان ، فکر می کردم از دیدنم تعجب کند که غافلگیرش کردم اما خیلی عادی و مثل همیشه احوالپرسی کرد و باعث شد عصبی تر بشوم و با غیظ بگویم :
_خوش گذشت ؟
+کجا ؟
_نگفته بودی با این دختره می پری
+کی ؟ الی رو میگی ؟
_همین ولی که الان اینجا بود
+خوبی پناه ؟ چرا اعصابت خرابه ؟
_یه سرچی بکنی شاید بفهمی چرا خوب نیستم ...
+والا چیزی به ذهنم نمی رسه
_عجب ! نکنه من بودم الان صدای خندم تا حیاط دانشکده می رسید با دختر مردم ؟
+یعنی چی ؟ به کسی چه مربوطه که ما داشتیم می خندیدیم ؟من محدودیتی نمی بینم تو رابطم با هم دانشگاهی ها یا هر کسی دیگه
_واقعا که کیان
+جو گیری ها پناه ! نکنه فکر کردی چون ده روزه باهم دوست شدیم الان باید آمار گپ و گفت و کارای منو داشته باشی یا اصلا ازت بترسم که تو روی کسی بخندم !
_فعلا که خوب آزادی
+معلومه که هستم ! ببین پناه خوب گوش کن دختر خوب ... من و تو فقط دوتا دوستیم نه چیز دیگه ای ! این دوستی هیچ تعهدی نداره نه برای من نه تو ... پس بیخودی شلوغش نکن .منم آدم انزواطلبی نیستم و ...
گر گرفته بودم از حرف هایی که تند تند داشت بارم می کرد .پریدم وسط حرفش و گفتم :
_بسه کیان چیزایی که باید می شنیدمو شنیدم و سر و ته حرفات برام خوب روشن شد .منتها ازین به بعد خیلی رو دوستی من حساب نکن ! البته برات نباید مهمم باشه تو که ماشالا انقدر صنم داری که معلوم نیست من کدوم یاسمنم ...
و بدون اینکه منتظر حرف یا عکس العملی از جانب او باشم دربست گرفتم و برگشتم خانه . شاید انقدری که از حرف های تحقیرآمیزش برآشفته بودم از دیدنش با الی ناراحت نبودم !
هنوز سرم سنگین است و انگار کسی دنگ دنگ با چکش درست روی مغزم می کوبد ... کیفم را زیر و رو می کنم اما هیچ قرص مسکنی نیست که به امید بهتر شدن قورت بدهم ! روسری م را از روی مبل بر می دارم و بدون اینکه تلاشی بکنم برای جمع کردن موها یا پوشاندن دستم که بخاطر آستین کوتاه بودن لباس بدون پوشش مانده، راهی راه پله می شوم . در می زنم و نزدیک یک دقیقه معطل می شوم تا بالاخره باز می کند . خداروشکر فرشته است
_سلام خانوم کم پیدا ، چه عجب این طرفا پناه آوردی ؟
با دیدن لبخند مهربانش نمی توانم خیلی بداخلاقی کنم
+سلام ، ما که دیروز همو دیدیم
_اون که دو دقیقه بود تموم شد رفت ! تازه کمکم نکردی گل بکاری که ...
+حالا بعدا گلایه کن ، سردرد امانم رو بریده ولی مسکن ندارم .داری ؟
_چرا ؟ خدا بد نده
+چمی دونم ، سابقه داره این درد لعنتی
_بیا تو ، هم قرص داریم هم گل گاوزبون که درمون دردته
+نه مزاحمتون نمی شم
_بیا بابا ، من تنهام دارم آشپزی می کنم .
دستم را می کشد و در را می بندد ، از تنهایی که بهتر است ! حداقل چند دقیقه از فکر کیان بیرون می آیم و حواسم پرت صحبت های شیرین فرشته می شود ...
+بشین خوش اومدی
چشم می چرخانم توی سالن ، همه جا تمییز و پر از آرامش است ... می نشینم و نگاهم گره می خورد به قاب عکس کوچکی که روی میز تلویزیون است . چطور قبلا عکس شهاب را اینجا ندیده بودم ؟ سرم تیر می کشد ، آخی می گویم و از فرشته می پرسم :
_بقیه کجان ؟
+مامان و بابا رفتن خونه ی عموجان ، بفرمایید اینم قرص . الان برات گل گاوزبان هم میذارم
_مرسی
جلد صورتی قرص را باز می کنم و با آب خنکی که آورده می بلعمش . از توی آشپزخانه داد می زند
+لیمو داشته باشه ؟
_نه ترش دوست ندارم
+دیشب چقدر دیر برگشتی
راست می گفت ، با کیان کمی خیابان گردی کرده بودیم و تا برسم ساعت از 11 هم گذشته بود .
_چطور ؟
می نشیند روی کاناپه و ظرف شیرینی را روی میز می گذارد .
+دلواپست شدم ، آخه شهاب گفت عصر دیدت که داشتی می رفتی بیرون ...
داغ می کنم ، پس آمارم را داده بود پسره ی فضول ، با لج می گویم :
_خب ؟ خان داداشتون مگه تایمر انداخته بوده برای ورود خروج من ؟
ادامه دارد ...
#الهام_تیموری
#رمان
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
48.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بابی انتَ و اُمی
خوش به حال دل من که مثل تو دارد آقا❤
#امام_حسین
#میلاد_امام_حسین
#ماه_شعبان
#روز_پاسدار
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
سلام سلام 🍀
عیدتون مبارک 🎉
به مناسبت ولادت آقا امام حسین علیه السلام
یه مسابقه کوچولو داریم ..😍🤩
خب حالا مسابقه اینطوریه که ؛
من ساعت ۱۳ یک سوال توی کانال قرار میدیم
و[ اولین نفری که جواب درست رو ارسال کنه
برنده هست ]😎💚
ساعت ۱۳ یادت نره 😉
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
「شاخ ݩݕاٺツ」
بشتابید .... بشتابید🚶♀️🚶♀️ 🌸🌱اولیناردوی「شاخ ݩݕاٺツ」 درون شهری همین منطقه خودمون (۱۷) مخصوص دخ
از اتاق فرمان اشاره میکنن که
به دلیل استقبال زیاد شما عزیزان
ظرفیت اردو تکمیل شده 😔
ودیگه ثبت نام نمیکنن🙃
انشاء الله تو اردو های بعدی「شاخ ݩݕاٺツ」
ببینمتون😍
🌸「شاخ ݩݕاٺツ」