برات آرزو میکنم که همیشه
دلیلی برایِ خندیدن داشته باشی ...
🍃🌸
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
خــدایـا 🍃🌼
در این روز زیبـا
تمنا دارم درهای🍃🌼
مهربانیت را بروی
دوستان و عزیزانم گشوده🍃🌼
و روزی حـلال
ســلامتی و تـندرستی 🍃🌼
مهربانی و آرامـش را
برای همگیشان مقرر بفرما🍃🌼
آمین یا رب العالمین
روز زیبـای سهشنبه تون بخیر🍃🌼
🍃🌸
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
اجتماع بزرگ مردمی عفاف حجاب در دفاع از ارزش های دینی و انقلابی مردم مسلمان به مناسبت روز ملی عفاف حجاب و سالروز کشتار خونین مسجد گوهرشاد توسط استبداد رضاخان
مکان: میدان امام حسین(ع)
زمان: چهارشنبه ۲۱ تیرماه ساعت ۱۷ تا ۱۹
لطفا اطلاع رسانی عمومی جهت حضور حداکثری بعمل آید.
فرمانده حوزه مقاومت بسیج ۲۵۲ طه
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🟩کاهی را در چشم من میبیند و کوهی را در چشم خود نمیبیند
🔹️وقتی شخصی عیوب خود را نمیبیند و سعی میکند عیب دیگران را به ایشان گوشزد کند و به رخشان بکشد و یا از دیگران ایراد بگیرد، از این عبارت استفاده میشود.
مانند:
🔸️کور خود است و بینای دیگران
#کور #کاه #عیب
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نوستالژی_هایی که دیدنش تورو به وجدمیاره😍
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
24.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نقاشی منظره غروب نی زار با مدادشمعی
#نقاشی_منظره
#نقاشی_با_مدادشمعی
#نقاشی_غروب
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🟩پرسیدن عیب نیست ، ندانستن عیب است:
🔻در مذمت نادانی
🔸️معنی ضرب المثل
۱- پرسشی که انسان را از جهالت خارج می کند حائز اهمیت است.
۲- ندانستن، یعنی جهل به موضوع داشتن؛ جهل عیب به شمار می رود. اگر انسان چیزی را که نمی داند، بپرسد، تاریکی جهل او برطرف خواهد شد.
🔹️مفهوم ضرب المثل پرسیدن عیب نیست ندانستن عیب است در احادیث ائمه علیهم السلام
* امام علی علیه السلام
مَن أحسَنَ السؤالَ عَلِمَ ، مَن عَلِمَ أحْسَنَ السُّؤالَ
هر كه خوب سؤال كند، دانا شود ؛ هر كه دانا باشد، خوب سؤال كند. (غرر الحكم : ۷۹۳۳ ـ ۷۶۷۴)
#پرسیدن #عیب #ندانستن #ضربالمثلقرآنی
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
میثَم تمّار اَسَدی کوفی از یاران امامان علی، حسن مجتبی و حسین علیهمالسلام است که پیش از واقعه کربلا در کوفه به شهادت رسید.
از جزئیات زندگی میثم، اطلاعات روشنی در دست نیست. او در کوفه خرمافروشی میکرد.
امام علی (ع) میثم را از چگونگی شهادتش، قاتل وی و آویختهشدنش به درخت نخلی که آن را به او نشان داده بود، آگاه ساخت و به او بشارت داد که پاداش مقاومت او در برابر خواست ابن زیاد آن است که در آخرت، کنار امام در درجهای شایسته قرار خواهد گرفت.
دو روایت در کیفیت نحوهی شهادت میثم وجود دارد اما نکتهای که حائز اهمیت، عدم دشنام و سب اميرالمؤمنين توسط میثم است که به همین دلیل به دستور ابن زیاد ملعون پس از قطع دست و پاهایش به درخت خرما مصلوب گردید.
او از بالای درخت نیز از فضائل مولایش علی (ع) سخن میگفت و چون از روشنگریهایش نسبت به مولایش علی (ع) و فرزندان راستینش دست بر نمیداشت زبانش را قطع کردند و دوباره بر درخت خرما مصلوب گردید تا به مرتبه شهادت نائل شد.
✍️🏻ف.پرهون
#میثم_تمار #اختصاصی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
「شاخ ݩݕاٺツ」
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانهمذهبی #روایت_دلدادگی 💞قسمت ۴۲ سهراب بدون آنکه بداند به کجا میرود،
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎
رمان باستانی، عاشقانهمذهبی #روایت_دلدادگی
💞قسمت ۴۳
سهراب با سر پایین و دست بر سینه وارد حرم شد ، اطراف ضریح تک و توک افرادی به چشم می خورد ،...
سهراب بدون نگاه کردن به محیط پیرامونش، جلو رفت ،دست به شبکه های ضریح انداخت و همان جا زانو زد ،سرش را به ضریح مطهر تکیه داد و در دل شروع به حرف زدن با مولایش نمود :
_سلام امام رضا(ع)، تو خود مرا به بارگاهت دعوت نمودی که اگر نبود اینچنین ، من هرگز با این بار گناه و روی سیاه ، جسارت ورود به این آستان قدسی را به خود نمیدادم ، اما آقا سید میگفت : اینجا مأمن گنهکاران و پناه بی پناهان ، یاری دهنده ی یاری جویان است ، من گنهکارم ، بی پناهم و یاری خواه...چرا مرا دعوت نمودی و دست رد به سینه ام زدی و هیچ یک از دعاهایم را اجابت نکردید؟ مگر حرمت میهمان و برآورده کردن خواسته اش بر عهده ی میزبان نیست؟من که از سِرّ کار شما باخبر نیستم، امّا از گذشته و اعمال خودم خوب خبر دارم، حکماً دلیل عدم اجابت خواسته هایم و مفتضح شدن احوالاتم،همان اعمال گناه آلودم بوده است ، پس..پس...نیت کردم مُحرم حرمت باشم ،تا اشاره ای کوچک نمایی و دنیایم آن شود که شما میخواهی، آنقدر ساکن اینجا میشوم ،تا شما دلتان نرم شود و گوشه چشمی نگاهی به این بنده ی غافل اندازید...
سهراب از ظن خود ، با امامش رازها گفت و سپس از جا برخاست ...نزدیک ظهر بود و باید برای نماز آماده می شد، عقب عقب به سمت درب حرکت کرد تا دست نماز بگیرد و گوشه ای ترین جای حرم را که از دید زائران کمی پنهان بود ، برای خلوتی که شاید روزها و ماه ها طول می کشید ، برای خود در نظر گرفت...
از آن طرف با پایان گرفتن مسابقه ،..
شور و ولوله ای دیگر در میدان بزرگ خراسان در گرفته بود، جمعیت معترض به نتیجهی ناعادلانهی مسابقه ، هرکس حرفی میزد، اما فایده ای نداشت ، چون گوشی برای شنیدن نبود و مقامات دربار ،همه جایگاه را ترک کرده بودند...
در این شلوغی جمعیت ،گلناز با دو چشم جستجوگرش از زیر روبنده ی حریر سفید رنگش ، در بین سربازان به دنبال شخصی خاص میگشت ، که بالاخره او را در جایی کمی دورتر یافت، از ترس اینکه او را در بین جمعیت گم کند ،بدون تعلل و با شتاب ،راه را برای خود باز می کرد و به پیش میرفت...
💞ادامه دارد....
🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」