「شاخ ݩݕاٺツ」
مژده مژده 📣📣📣📣 سلام به دخترای گلم ✋✋✋ اردو داریم چه اردویی 😍😍😍 اردوی ما فقط هزینه اتوبوس را می گ
سلام سلام
عزیزای دلم حالتون خوبه 😍
تصحیح میکنم اردوی ما پارک بانوان شهربانو هست 🌹
یه دورهمی شاد و با نشاط
صبح ساعت ۹ میریم 😊
عصر ساعت ۴ برمی گردیم 😊
منتظرم لطفا به این شماره پیام بدید ☺️
ثبت نام کنید فقط هزینه اتوبوس میگیریم👌
اینم شماره همراه خودم جهت ثبت نام
۰۹۳۶۳۷۹۳۰۱۱
#انگیزه_یو
❤️انتشارش با شما✋
🌵بیشتر، کسانی موفق شده اند که کمتر تعریف شنیده اند🌸🌸🌸
بخاطر سختیِ کارها نیست که ما جرأت نميكنيم؛ چون ما جرأت نمیکنیم کارها سخت میشوند🍃🍃🍃🍃
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
💐💐💐💐💐💐💐
💝با سلام و عرض ادب خدمت همگی، بخصوص اعضای جدید، امیدوارم که از مطالب کانال استفاده کنین🌷
💙دوستتون داریم عجیب و خیلیم شدید💞
خـــــــیییییییلی خــــــوش اومـــــــدین🤩
با ما همراه باشیــــــن (◍•ᴗ•◍) ❤
16.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥برنامه متفاوتی از امید و مجید
#توهم_زده_برعنداز 😉
کار شادی است از بچه های مشهد برای منافقین 😄😄
🇮🇷 ❤️
「شاخ ݩݕاٺツ」
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁 #قسمت_اول- بخش هفتم مدام تو دلم می گفتم همین خوبه ..خیلی هم خوبه ..از سر
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁
#قسمت_دوم - بخش دوم
نزدیک ساعت مقرر که شد ..خانم جان و عمه اومدن تو آشپز خونه و به مامان گفتن ..نمک و شکر حاضر کردی ؟
مامان بهت زده پرسید برای چی می خواین ؟
گفت :برای کفش مادر داماد نمک و برای خود داماد شکر آماده کن .. تا داماد ؛ جَلد خونه ی شما بشه و مادرش فراری ....
گفتم : خانم جان ؟ این کارو نکنین می فهمن آبرومون میره ..تازه مگه شما خودت مادر شوهر نیستی ؟مگه کسی فراریتون داد ؟
گفت : مادر تو نمی دونی زمونه خیلی خراب شده ..همه که مثل ما آدم های خوبی نیستن ...نمی خوایم که بکُشیمش .. تو کفشش نمک میریزم ...
اگر آدم خوبی بود همون دور باشه بهتره اگر بد بود تو رو اذیت نمی کنه ..
مامانم گفت : خانم جان اون زمون ها گذشت که مادرشوهر می تونست عروس رو اذیت کنه ..دخترا حالا زیر بار این حرفا نمیرن ..
گفت : شما کاریت نباشه عفت خانم ضرر که نداره کار سختی نیست شما تو یک دستت شکر تو یکی نمک باشه .. به هوای جفت کردن کفش اونا بزیر و به روی خودت نیار ...
مامان گفت : وا ؟ خدا مرگم بده من دولا شم کفش اونا رو جفت کنم ؟..نه خانم جان کار من نیست ..
ندا با شیطنت گفت : خوب بزارین منم تو خواستگاری باشم کفش اونا رو هم جفت می کنم ... نمک و شکر رو هم خودم می ریزم ..
یواش یک نیشگون ازش گرفتم و گفتم بشین سر جات تو حرف نزن ...
نزدیک اومدن خواستگارا که شد ندا باز رفت پشت پنجره ..
تا اولین نفری باشه که اونا رو می ببینه ...که باز صداش بلند شد؛؛ مثل اینکه اومدن,, ..عه ؛ یک رنو داره ..وای گلا شون رو ببین ..
نیلوفر این به درد نمی خوره ..
عمه اخمشو کشید تو هم وگفت : وا ؟ مگه رنو چشه ؟ ندیده قضاوت نکن خیلی هم خوبن ....
مامان گفت : ندا بیا برو تو اتاقت ...
ندا گفت : به خدا عمه اینا رو نیلوفر نمی پسنده از کجا گیرشون آوردین ؟گل گلایل سفید فقط برای مراسم ختم می برن ...
مامان سرش داد زد ندا ببر صداتو؛؛ برو تو اتاقت ...
همینطور که داشت میرفت به من گفت سیبیلش قیتونیه ...و قاه قاه خندید
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁
#قسمت_دوم - بخش سوم
وقتی وارد شدن ....قبل از اینکه خانم جان موفق بشه به مامان در مورد شکر و نمک تذکر بده ..همه با کفش رفتن اون بالای اتاق نشستن ....
ولی من اصلا از پسر مربوطه خوشم نیومد از مادر و پدرشم همینطور ..
بابا کنار پدر اون نشست و مامان دستور چایی داد ...
رفتم تو آشپزخونه ولی خیالم جمع بود که این اون کسی نیست که من می خوام ....
با بی میلی چایی ریختم و گفتم خدا به خیر بگذرونه اینا کین دیگه عمه برای من تیکه گرفته ؟ ..
اما وقتی چایی ها رو تعارف می کردم دیدم اونقدر ها هم که اولش فکر می کردم بد نیست ..با این حال ازش خوشم نیومده بود ....
این بار به لحاظ اینکه عمه با اونا آشنا بود همه با هم حرف می زدن و سکوتی در کار نبود ..
و طوری به من نگاه می کردن که معلوم می شد از اینکه من عروس اونا بشم ذوق زده شدن ...
مامانش مرتب تعریف می کرد ....و می گفت : جعفر من خیلی مشکل پسنده ...زیادم دوست نداره بره خواستگاری .. ولی خوب من می ترسم یکی سر راهش بیاد که در شان خانواده ی ما نباشه ...
من کنار شالم رو لوله می کردم و با بی تفاوتی باز می کردم ..و دوباره ..
تو فکر دانشگاه و کارای خودم بودم و انگار تو اون جلسه حضور نداشتم ...
یک مرتبه مامان صدام کرد ..نیلوفر؟
مامان جون حواست کجاست؟ چرا جواب نمیدی ؟
گفتم : ببخشید چی پرسیدین ؟
گفت : ..می خوای با آقا جعفر یکم صحبت کنین ؟ دوتایی ؛؛
گفتم : نمی دونم ..یعنی همین الان ؟ ..
یک چشم غره به من رفت و گفت : آره مامان جان ..می خوای تو اتاق حامد حرف بزنین ؟ ..
گفتم : باشه ...
بعد مامان خودش اومد و به جعفر تعارف کرد روی صندلی نشست و منم رو تخت حامد ....درو بست و رفت ...