eitaa logo
「شاخ ݩݕاٺツ」
420 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
202 فایل
﷽ شاخ نبات 🍯💛 تو دهه هشتادی هستی و لایق بهترین ها پس خوش بگذرون 🥰🧡 اینجا همون دورهمیه ‼️ . .دوستاتم بیار😉 لینک حرف ناشناس https://daigo.ir/secret/8412366535 ارتباط با ادمین @Gerafist_8622. اینستاگرام: @shakh_nabat_1400
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت423 نفسش را بیرون داد. —چی بگم، این مترو دیگه شده خونه ی دومم. مثل کرم خاکی تقریبا تمام روز رو این جام. کارم که تموم می شه دیگه هوا تاریکه، انگار آفتابم دیگه خودش رو از ما دریغ می کنه. دستش را گرفتم و کشیدم. —پاشو بریم بیرون یه کم قدم بزنیم. وسایلش را به دوستش سپرد. به خیابان که رسیدیم گفتم: —اگر بدونی من از این خیابون چقدر خاطره دارم. دنیام همین ایستگاه مترو تا مغازه ی علی بود. اصلا پام می رسید به این جا تپش قلبم می رفت رو هزار. چادرش را روی سرش مرتب کرد. —الانم اون طوری می شی؟ خندیدم. —نه بابا دیگه، اصلا ازدواج انگار مغز آدم رو باز می کنه. الان با خودم می گم چرا اون موقع ها اون قدر بی تابی می کردم، هر چی قسمتم بود برام اتفاق میفتاد دیگه. با لبخند نگاهم کرد. —البته بستگی داره با کی ازدواج کنی. بعضی ازدواجا مغزی برات نمی ذاره. بعدشم کارای تو از خاصیت عاشقی بوده. دستم را داخل جیب پالتوام بردم. —آخه دیگه من شورش رو درآورده بودم. مثلا دوربین خریده بودم از اون ور بلوار علی رو نگاه می کردم. بیا بریم بهت نشون بدم. لعیا با نگرانی نگاهم کرد. —آخه هوا سرده، تا اون جا بریم غذای علی آقا سرد می شه ها. نگاهی به نایلونی که در دستم بود انداختم. —تو این زمستون انتظار داشتی این گرم بمونه، می برم اون جا گرم می کنم. اگه از اون ور خیابون بیایم فرقش چند دقیقه بیشتر نیست. احساس کردم لعیا تمایلی به آمدن ندارد ولی من که مرور خاطرات به شوقم آورده بود جلو جلو از عرض خیابان رد شدم. بعد دوتایی قدم زنان نزدیک همان درخت تنومند رسیدیم. از همان جا دستم را دراز کردم و درخت را نشانش دادم. —ببین، کنار اون درخت می رفتم پشت بوته ها با دوربین نگاش می کردم تا دلتنگیم... همان لحظه کسی را در همان مکان با دوربینی که در دست داشت دیدم. ایستادم و خیره به آن جا ماندم. لعیا بازویم را گرفت. —آره دیدم بیا بریم. بازویم را از دست لعیا بیرن کشیدم. —یکی اون جاست! ببین! —خب به ما چه؟ بیا بریم سردمه. بی توجه به حرف لعیا به طرف درخت راه افتادم و فوری خودم را به کنار بوته های بلند شمشاد رساندم. لعیا هم به دنبالم دوید. —بیا بریم تلما. خانم چادری با شنیدن صدای لعیا سرش را چرخاند و با دیدن ما در جا خشکش زد. از پشت بوته ها بیرون آمد و نگاهش را بین من و لعیا چرخاند. اعتراض آمیز پرسیدم: —تو این جا چی کار می کنی؟! لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                              •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت424 هلما دوربین را داخل کیفش سُر داد و مثل بچه ای که کار خطایی کرده باشد نگاهش را زیر انداخت و با لکنت سلام کرد. —س...س ...لام. جوابش را ندادم و فقط سوالم را تکرار کردم. با من و من گفت: —هیچی، داشتم اطراف رو نگاه می کردم. با خشم نگاهش کردم ولی نتوانستم حرفی بزنم چون مدام لعیا را نگاه می کرد نخواستم آبرویش پیش او برود. بی حرف برگشتم، ولی صدایش را شنیدم که به لعیا آرام گفت: —تو بهش گفتی من این جام؟ راه رفته را برگشتم و رو به لعیا گفتم: —پس تو خبر داشتی؟ واسه همین نمی خواستی بیام این جا! لعیا دستپاچه شد. —باور کن تلما! من نمی دونستم اون الان این جاست، فقط از ساره شنیده بودم که هلما گاهی میاد این جا. نگاهم را به هلما دادم. اشکش روان شده بود. جلو آمد دستم را گرفت. دستش آن قدر سرد بود که یک آن دستم را عقب کشیدم. —بهت قول می دم دیگه نیام این جا، تو فقط از دستم ناراحت نشو. خطوط ابروهایم در هم رفت: —پس ساره در جریانه؟ پوزخندی زدم. —درد من می دونی چیه؟ این که سنگ هرکسی رو که به سینه می زنم، سرم به همون سنگ می خوره. التماس آمیز نگاهم کرد. —به خدا ساره گناهی نداره، اون فقط یه بار که داشتیم حرف می زدیم گفت هلما همچین کاری کرده، منم... حرفش را خورد و موضوع ساره را پیش کشید. —ساره خیلی بهم گفته، بارها باهم دعوامون شده ولی من... من...، همه ش تقصیر منه. بعد به هق هق افتاد. —من رو ببخش! تو رو خدا من رو ببخش! به خدا دست خودم نیست، فقط مرگ می تونه راحتم کنه. حاضرم از غصه و دلتنگی دق کنم ولی تو رو دلخور نکنم. لعیا جلو آمد و گفت: —مردم دارن نگاه می کنن، بریم یه جای دیگه حرف بزنیم. نمی دانستم چه کار باید بکنم. تنها کاری که آن لحظه به ذهنم رسید رفتن بود. سرم را پایین انداختم و با قدم های بلند از آن جا دور شدم. لعیا خودش را به من رساند. —تلما، الان تو از منم دلخوری؟ سرعتم را کم کردم و نفسم را بیرون دادم. —نه، فقط عصبانیم. نمی دونم از کی؟ از چی؟ فقط... —فقط می ترسی که یه وقت حواس شوهرت نره پیش هلما درسته؟ ایستادم. نگاهم را به لعیا و بعد به هلما که هنوز همان جا ایستاده بود دادم. —نباید بترسم؟ به راهم ادامه دادم و دنباله ی حرفم را گرفتم. —می ترسم چون خودم یه روز همون جا دقیقا همون کار رو انجام دادم. حتی موقعی که شک کردم نکنه علی زن داشته باشه با خودم گفتم از زندگیش می رم کنار ولی هیچ وقت نمی تونم فراموشش کنم. یه دوربین گیر آوردم و از دلم قول گرفتم فقط از دور نگاش کنم ولی مزاحم زندگیش نباشم. —اتفاقا هلما هم می خواد همین کار رو کنه. بغضم را قورت دادم. —خودش گفت؟ —به من نه. به ساره گفته. گفته من لایق علی نبودم، تلما بوده؛ برای همین نمی خوام مزاحم زندگی شون بشم. گفته من تلما رو دوست دارم و می خوام باهاش رفیق باقی بمونم. انگار وقتی می بینمش... صدای زنگ گوشی ام باعث شد حرفش را نصفه رها کند. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبت بخیر دختر خوب 🥰🦋 ╲\╭┓ ╭ 🦋🌱 ┗╯\╲ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📹گزارش تصویری 🎉🎊 دو برنامه جشن میلاد حضرت سیدالشهدا( ع )و علمدارکربلا( ع) و زین العابدین( ع) 🎈🎉🎊🪅 برای کسب اطلاعات بیشتر با موسسه تماس حاصل نمایید. ☎️۵۵۷۹۲۱۷۹ ☎️۵۵۷۹۲۱۸۹ (ع) 🌱🌷🌱 🔸 @alreza72 لطفا کانال های ما رو به دوستان خود معرفی کنید🍃🌼 @shakh_nabat_1400 شاخ نبات @amamreza400 شکوفه ها @goodsenseofife_99 حس خوب زندگی @samin_1402
🍃🌸سه نور آمد به عالم پر ز احساس معطر هر سه از عطر گـل یـاس 🍃🌸ســـه نــور تـابـنـاک آسمــانـــی حسین بن علی ، سجاد و عباس 🌸🍃🌺🍃🌸 💢هیئت اولادالکرام برگزار می نماید؛ 🔹قرائت زیارت عاشورا و مداحی 🔸پنجشنبه ۲۶ بهمن ماه 🔹همزمان با ایام مبارک شعبان المعظم 🔸ساعت ۸:۳۰ صبح ✅مکان: ۲۰ متری ابوذر/ روبروی ۱۲ متری شهید رزاقی(تالار روشن سابق)/مهد قرآن و پیش دبستانی شکوفه های رضوی شعبه ۲ (موسسه فرهنگی قرآن و عترت امام رضا علیه السلام ) 💢منتظر قدوم سبز عاشقان اباعبدالله الحسین علیه السلام هستیم. (ع) 🌱🌷🌱 🔸 @alreza72
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️‌سلام امام زمانم 🔹‌کجا نشان تو جوییم ای مهر فروزنده ی هدایت و نصر! 🔹‌با کـه گوییم حدیث تلخ هجران و انتظار؟ 🔹‌شکایت فرقت یار بـه آفریدگار بریم کـه او دانای اندوه 🔹‌درون ماست. 🔹‌ای آخرین عشوه ی عرش، 🔹‌ای نخستین امیر غایب از نظر! 🔹‌مولای من، یوسف فاطمه! 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا