+دلم میخواد برم دمِ پنجره از ته دل فریاد بزنم:
مگه شماها داغدار نبودین؟
مگه نمیگفتین ایران داغدار دختران هست؟
شما نبودین که میگفتین: نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران؟!
آیا شما نبودین تا دیروز میگفتین باید به اعقاید هم احترام بذاریم؟
#جام_جهانی
#ایران_قوی
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🕊مسیرت که درست باشد،
نه از بیمهریِ آدمها دلت میگیرد،
نه با طعنهها و کنایه ها ناامید می شوی ...
آدمها، خصلتشان است..
از تماشایِ سقوط
لذتِ بیشتری میبرند تا پرواز!
🕊سقوط ، سرنوشتِ پرنده هایِ
ضعیف و بیدست و پاست
عقابها ، فقط اوج میگیرند☝️🏻
#جام_جهانی
#ایران_قوی
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
تصویر اول: خبرنگاری لندن نشین که آخر هر ماه از محمد بنسلمان حقوق میگیرد. همان بنسلمانی که گفت جنگ را به خیابانهای ایران میکشانم.
تصویر دوم: یک سرباز تیم ملی که تا لحظه آخر جانانه میجنگد و بعد از شرم پیروز نشدن گریه میکند.
تو کجا ایستادهای؟ با ایران یا علیه ایران؟
#برای_ایران
#جام_جهانی
#ایران_قوی
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•{ #قطب_نما ♻️ •}
بعضی از این سلبریتیها همه کاراشون فیلم و
بازیه...
ببینید چطور شاده ولی برای بقیه غم می خواد؟! آقای سلبریتی خودت باش!
#ایران_قوی
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
کوچه باغهای زیبایِ تفتِ یزد...
#ایرانگردی
#ایران_زیبا
#ایران_قوی
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
BQACAgUAAxkBAAE86wJhJmgjMqqLxQyPDyVWQK_c44yTgwAClwQAAiLMEFW112QIWykmlyAE.attheme
99.9K
#تــم
دختر ماه🌙
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
BQACAgUAAxkBAAE4cexhAb-f0Kp_DB6uxGDus7-CoVdErAACZgMAAhOJCVSV_r5FwgssMSAE.attheme
142.1K
#تــم
شکوفه درخت🌸
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
شب نیز پایان خواهد یافت
و خورشید خواهد درخشید
روزهای خوب خواهند آمد
به امید فردایی روشن
شبتون خوش
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
「شاخ ݩݕاٺツ」
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁 #قسمت_هفتم- بخش هفتم دیگه از دستش عصبانی بودم ..نه ,, حق با من بود قلیچ خ
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁
#قسمت_هشتم- بخش اول
کمی صبر کردم مثل اینکه متوجه نشده بود چون به خوندن ادامه داد ..
دوباره محکم تر زدم ..صداش قطع شد ..
کمی صبر کرد و بلند پرسید کیم دی ؟
درو باز کردم و آهسته رفتم تو ...
همینطور که ساز دستش بود حیرون و بهت زده بلند شد و ایستاد ..و هیجان زده به من نگاه کرد ...
احساس می کردم نفس کم آوردم قفسه ی سینه ام بالا و پایین میرفت ..
قلیچ خان آهسته ساز رو گذاشت زمین و اومد جلو ..اونم مثل من بود تو نور کم اتاق می شد دیدکه چقدر دگرگون شده ...
ولی آروم مثل یک عاشق بی قرار به من نگاه می کرد ..
صدای نفسش رو می شنیدم ..گفت : اومدی ؟ این وقت شب چطوری خودتو رسوندی اینجا ؟
گفتم : با آرتا اومدم ..اومدم خدا حافظی کنم صبح زود ما میریم ...
گفت : بیا بشین ..چایی می خوری ؟
گفتم نه باید برم ...
گفت : تا اینجا اومدی که بری ؟ دل خون می کنی ؟ بشین اینجا ....
چنان قاطع گفت که روی لبه تخت نشستم و اونم کنارم نشست ...
گفتم : میزبان خوبی نبودی قلیچ خان کسی نبود سر سفره ای که تو پهن کردی به مهمونت بسم الله بگه..
گفتی اغشام گلین تو هستم ولی فقط گفتی و رفتی ... می دونم مردی؛؛ ..می دونم مرام داری ؛؛ ولی با من چیکار کردی ؟ ...
همینطور به من نگاه می کرد ..سکوت کرده بود ..
بلند شد و یک چایی برای من ریخت و گذاشت روی میز و گفت : از دلم خبر نداری گلین من ..
پای اومدن نداشتم که تو رو ببینم و بازم آه بکشم؛؛ برای مرد روا نیست که گفتی با مرامم ..
من نباید خود خواه باشم اونشب بعد از اینکه به خونه رسیدیم فکر کردم توقع بی جایی از تو داشتم ...کاش تو دلم می موند نمی گفتم ...
ولی طاقتم تموم شده بود و ذوق زده از اینکه تو اومدی راز دل گفتم ...
نخواستم تو رو تحت فشار بزارم ..نخواستم اسمت رو لکه دار کنم و خودمم سر زبون بندازم که برای من شایسته نیست ...
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁
#قسمت_هشتم- بخش دوم
فردا بچه ها هم منو دست میندازن ..چون شاید به عقل جور در نیاد که مردی مثل من عاشق و حیرون و دیوانه ی دختری باشه؛ که تو خواب اونو دیده ..
اگر دست رد به سینه ی من بزنی و بری؛؛؛؛ قلیچ خان باید از اینجا بره چون رو نداره سر بلند کنه .... با خودم گفتم :...حق با نیلوفره ..ولی من در تو آغشام گلین رو دیدم ...
نمی دونم چرا حکمت خدا در این بود ..ولی اگر رفتی اینو بدون که قلیچ خان هرگز جز تو زنی رو اختیار نمی کنه ...
برای تو ساز می زنم می خونم و با اسبت بولوت که همزمان با خواب من به دنیا اومد و از همون موقع به نام تو کردمش , درد و دل می کنم ... که اسب راز نگهداره و عشق منو می فهمه ...
گفتم : اگر من بخوام آغشام گلین تو باشم باید چیکار کنم؟ ..
به تو چی بگم که بفهمی ..وقتی از این در اومدم تو باید می فهمیدی ؛؛ حالا چی بگم ؟ ..
لبشو گاز گرفت و چشمش رو بست مشت هاشو گره کرده بود .. بلند شد در حالیکه می فهمیدیم کاملا دگرگون شده .. وضو گرفت و به نماز ایستاد ...
من تماشا می کردم و معنای اون نماز رو می دونستم ..از هزاران حرف عاشقانه بیشتر به دلم نشست ..
سلام داد. و گفت : می دونی ؟چون خدا تو رو به من داد ..هر دو باید در مقابل بزرگتر ها بایستیم ..
گفتم : بله به امید خدا فکر کنم تو اون خونه فقط آنه با ما موافقه ..
من از بابام نمی ترسم از مادرم می ترسم ...
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁
#قسمت_هشتم- بخش سوم
گفت : اغشام گلین من ..خدایی که عشق تو رو تو دل من انداخت به پاکی و زلالی آب و تو رو تا اینجا آورد اونا رو هم راضی می کنه ..
شاید از همه سخت تر آتا باشه .ولی اونم رضا میده چون ما می خوایم ...تو مطمئنی که از نظرت بر نمی گردی ؟ من باید از تو قول بگیرم ؛؛؛..هنوز می ترسم ...
تو دختر شهر تهران اینجا می تونی زندگی کنی ؟ ..
سرمو انداختم پایین ...
گفت : بگو آره من نمی زارم تو سختی بکشی به حرفت گوش میدم ..
آزادی که بگردی و سواری کنی ....
گفتم : اگر خدا منو به خواب تو آورده خودشم منو نگه می داره ..باکی ندارم ....
که آرتا کنجکاوانه زد به درو اومد تو ..حیرت زده به من نگاه می کرد و گفت : سلام عمو چیزی شده ..ببخشید نگران شدم اومدم دنبالتون .....
قلیچ خان خوشحال بود ..دستشو برد جلو و با آرتا دست داد و اونو کشید تو بغلش و محکم گرفت و چند بار زد تو پشتش و سمارو شو خاموش کرد ..
وسایلشو جمع کرد و گفت : بریم خیلی کار داریم آرتا تو و اغشام گلین جلو برین من دارم میام ...از اتاق اومدیم بیرون ...
هنوز نمی دونستم می خواد چیکار کنه ...
ولی وجودم سر شار از عشق اون مرد ترکمن شده بود . من و آرتا راه افتادیم قلیچ خان رفت به اصطبل ....
وقتی افتادیم تو جاده ...و یکم رفتیم ..یک چیزی مثل برق از کنار ما رد شد ..
قلیچ خان چنان می تاخت که از ما جلو افتاد و تو نور چراغ گم شد ....
آرتا پرسید : تو رو خدا جون ندا به من بگین
「شاخ ݩݕاٺツ」
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁 #قسمت_هفتم- بخش هفتم دیگه از دستش عصبانی بودم ..نه ,, حق با من بود قلیچ خ
چی شده که عمو اینقدر خوشحاله ؟
گفتم : به کسی نمیگی ؟ من می خوام زن عمو قلیچ تو بشم اومدم امشب ازش خواستگاری کردم ..
گفت : شوخی نکنین تو رو خدا راست بگین چی شده ؟
گفتم : چرا فکر می کنی دروغ میگم ؟
گفت : آخه عمو قصد نداره ازدواج کنه ...
گفته می خوام خودمو وقف کارم بکنه زن بگیرم اذیت میشه ...
گفتم : پس سئوال نکن به زودی روشن میشه چه اتفاقی افتاده ..
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁
#قسمت_هشتم- بخش چهارم
وقتی ما رسیدیم سفره رو به همون زیبایی شب اول پهن کرده بودن باز مامان و ندا معترض من شدن که تو کجا رفته بودی ... و از حرفای ضد و نقیض من و آرتا بهمون شک کردن ..
و اوقات ندا سخت تلخ شده بود ...
همه دور سفره نشستن ...
آتا دعا خوند و امین گفتیم و قلیچ خان با حالتی که معلوم بود کاملا فرق کرده بلند رو به بابا گفت : همه بسم الله بفرمایید ....
وقتی غذا خوردن شروع شد ادامه داد :منو ببخشید که چند روز نتونستم بیام ..
حالا از شما دعوت می کنم به خاطر من دو روز دیگه اینجا بمونین ...
فردا کورس بهاره شروع میشه و اسب ما مسابقه میده دلم می خواد شما هم باشین و به پدر آرتا بایرام خان گفت: نگه داشتن مهمون ها با شما قار داش ..
بایرام خان گفت : راستش من خودم باید برم سرکار؛؛
احمد آقا رو نمی دونم ولی اگر ایشون بمونن منم یک کاری می کنم ...
بابا گفت:به اندازه کافی زحمت دادیم ..چند روزه اینجایم و خیلی خوش گذشت مهمون نوازی کردین ..
دیگه زحمت رو کم می کنیم ...با اجازه میریم ..
قلیچ خان گفت : حالا این راه دراز رو اومدین اقلا مسابقه رو هم ببنین که صفای خاص خودشو داره ..
واقعا حیف میشه چون الان همه دارن برای مسابقه میان گنبد ...بمونین لطفا ....
بابا نگاهی به مامان کرد ..
اون مردد بود و ندا مخالف ولی مادر شوهرش دلش می خواست بمونه و کورس رو تماشا کنه ..
می گفت : واقعا جالبه حیفه که از دست بدین ..... و بالاخره تا پایان شام قرار شد دو روز دیگه بمونیم .....
دلم می خواست بدونم قلیچ خان چی تو فکرش میگذره ....
حالا نمی دونستم به مامان بگم یا نه ....
#دو_خط_شعر
گر شد از جور شما خانه ی موری ویران
خانهی خویش محال است که آباد کنید
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
صبح پنجشنبه ی 🕊🍂
پاییزیتـون بـخیر
الهی
نگــاه پـرمـهر خـدا🕊🍂
همراه لحظه هاتون
امروزتان پراز موفقیت
و پر از اتـفاقـات زیبـا🕊🍂
بـراتـون روزی
پـر از لـطـف خـــداونـد 🕊🍂
دلی آرام ، زندگی گـرم
و یـک دنیـا سلامتی آرزومـنـدم
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
زیبایی نظر ها رو به خود جلب می کند
اما شخصیت دل ها را
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
آروم باش، راحت، حال دلتو خوب نگه دار، تو هنوز کلی وقت داری، کلی روزای خوب و خبرای خوب تو راهه، خدا حواسش هست بهت...
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
صبور باش
به دست آوردنِ چیز های خوب زمان می برد...
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
.
یه نفرایی هستن تو #دنیا
که به هزار نفر میارزن ....
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🍃🌸
قوی باش !!
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🇮🇷ایرانِزیبا🇮🇷🌸🍃
🍃🌲🎼🏕🌈📹☀️نماهنگی زیبا و شاد با صدای استاد حجت اشرف زاده رو تقدیم میکنیم به لحظات ناب زندگیتون...
🍃🌈🏕☀️زیبای بی نظیر...
🍃🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🍃
#ایرانِ_زیبا
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
خدا به همه چی جواب میده اما سرِ وقتش، وقتی که حتی انتظارشو نداری..😊👌
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🌈🦋
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」