5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 سخنان تاریخی امام خمينی(ره) در بدو ورود به ایران
حتما ویدئو رو باز کنید وگوش بدید
ببینید بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در اولین
سخنانشون از مادران وپدران شهید تشکر و
قدردانی کردند و به خانواده ها ی شهدا تسلیت گفتند🥀😔
این یعنی میخواد به مردم بگه ما این پیروزی انقلاب رو مدیون شهدا هستیم ❤️
🌹 #دهه_فجر
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
همیشهمیگفت:
اگر میخوای سرباز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشی، باید توانایی های خودتو خیلی بالا ببری!
شیعه باید همه فن حریف باشه و از
همه چی سر در بیاره!!
شهیدمحمدرضادهقـانامیرے 🌿
#شهیدانه
حالِ خوب یعنی
خدا کنارته و تو
دلگرمی به بودنش
شبتون قشنگ
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #بیستم
چه بد ولی برگشتنی برو پیشش باور کن بابات نمیاد چون فکر میکنه شما ها ترسیدید
راست می گفت باید همین کار را می کردم. مدرسه که تعطیل شد سری به همان کوچه رفتم صبر کردم دلم شور میزد و می ترسیدم ، کسی آنطرف ها نبود خیالم راحت شد. پرهام را دیدم.
" سلام محسن کجاست ببین عجله دارم زنگ بزن بگو سریع بیاد حرف دارم
سلام خوبی باشه الانا باید بیاد ، شماره محسن را گرفت و گوشی را دستم داد. صدایش پیچید.
"سلام محسن منم رها کجایی بیا من اینجا وایسادم که سری ببینمت
سلام عمرم اومدم وایسا
هنوز قطع نکرده بودم و گوشی را دست پرهام دادم.
داداش سریع بیا دیگه سردش میشه ، نه نیلوفر قهره باهام ، تماس را که قطع کرد محسن سرکوچه بود و داشت نزدیکمان میشد. متوجه حس پرهام به خودم شده بودم با این که نیلوفر را دوست داشت اما به من هم حس داشت اگر من حد و حدود را رعایت نمی کردم می دانستم تا الان خیلی پیشروی کرده بود و شاید پیشنهاد دوستی هم می داد.
محکم بغلش گرفتم و بوسه ای روی گردنش زدم چقدر دلتنگش شده بودم مگر چند روز گذشته بود. صورتش را با شرمندگی نگاه کردم.
خوبی؟ ناراحت نباش چیزی نشده بابات خیلی شکار بودا
" بغض کرده گفتم نمیدونم دیگه چیکار کنم اینطوری شرایطمون سخت شد که همش دارم به سختی میندازمت
مهم نیست بلاخره میبینیم هم و جای نگرانی نیست من شرایط سنجیدم که الان اینجام دیگه ولی حق نداری ازم دوری کنی سعی کن باز بیای پیشم به هر طریقی رها فقط یک ماه مونده تا عید رابطمون داره میشه تقریبا یکساله تازه میخوای پا پس بکشی؟ ما جاده صافم داشتیم ولنتاین یادته کادوهامون؟ یادته کافی شاپ رفتیم ؟ دست و تو دست هم ، کنار هم اره میدونم بعدش کلی کتک خوردی که دروغ گفتی و باشگاه نرفتی اما مگه کنار من بهت بد گذشت ؟ هیچکدوم خالی از لطف نبوده پس یادت نره تو هیچوقت کم نیاوردی
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #بیستویکم
" چقدر خوب میگی بازم بگو ، سرم را گذاشته بودم روی سینه اش و صدای قلبش را که محکم به اسکلت بدنش می کوبید را می شنیدم.
همین بوسه های شیرینت ، همین بغل کردنات که جونم و واسش میدم همین قیافه قشنگت و چشایی که کل دنیای منه ، اگر شرایط واسه تو سخته واسه منم سخته آسون نیست.
من را از خودش جدا کرد و بوسه ای روی گونه ام زد و دستی روی سرم کشید. دستی روی کمرم گذاشت و با یک خداحافظی من را روانه خانه کرد.
نباید کم می آوردم هرطور شده بود ، مدت کمی که نبود به قول محسن نزدیک به یکسال می شد که با او در رابطه ام و نمیتوانستم همینطوری الکی به رابطمان خاتمه دهم. ما قبلا هم لو رفتیم قبلا هم تو همین چاله چوله ها پاهایمان گیر کرده دیگر باید عادت کنیم سختی عشق است دیگر
رسیدم خانه کسی حرفی نزد و دوباره به لانه خودم پناه بردم تنها جایی که درآن آرامش داشتم بغل محسن بود محسن برای من جدایی از خانوادم بود و عزیز کرده قلبم ، از خانوادم بدم نمیآمد اما وقتی محسن را نمیخواستند و عشق مارا نادیده می گرفتند دلیلی نداشت که آنها را دوست داشته باشم. همش که خرید کردن نبود همش که خورد و خوراک نبود من محبتی ندیده بودم ، من حتی از زبان آنها جانمی نشنیده بودم. پس این چطور دوست داشتنی بود که ازش دم می زدند؟
در اتاق باز شد و قامت پدرم را دیدم و صورتم رنگ باخت ترسيدم به گمانم باز من را دیده دیگر این دفعه ریختن خونم حلال بود.
رها صد دفعه گفتم با مادر لعیا برو بیا باز که خودت اومدی و باهاش نیمدی؟ بس نبود کتکی که پسره خورد؟ این دفعه یا تورو می کشم یا اونو که خیال خودت راحت بشه
" من فقط ندیدمش وگرنه می رفتم باهاشون میومدم ، جایی هم نرفتم یه راست اومدم خونه
امیدوارم همین چیزی که میگی باشه یادته قبلا هم گفتم ماه پشت ابر نمی مونه همون موقعی که از خونه بهش زنگ میزدی و هی صحبت می کردی تا زمانی که گوشیت و گرفتم اصلا انگار نه انگار دارم با تو حرف میزنم و بهت میگم تمومش کن و هشدار بهت میدم.
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف