♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #سی
خندید و فیگور گرفت.
نگاه کن مثل تخم مرغ عضلم سفته
دست زدم به عضله اش و فشاری دادم.
" نه شله و وله مثل ژله بدرد نمیخوره
حرص خورد و من هم می خندیدم ، شروع کرد غلغلک دادنم که عین مار به خودم پیچیدم فکر نمی کرد تا این حد قلقلکی باشم. در همین حین زنگ به صدا در اومد ترسیدم که نگاهی به آیفون انداخت .
نترس پرهامه اومدش بدو برو تو اتاق با این وضعیت نبینتت زشته
خودش هم ساک باشگاهم را آورد و به دنبال او وارد اتاق شدیم و نگاهی به دور تا دور اتاقش انداختم و فهمیدم اینجا اتاق پرهام هست ، پرهام جذابیتش را از خانواده اش به ارث نبرده بود پرهام کلا تضاد داشت با خانوادش و مانده بودم و همانطور که دور تا دور اتاق را نگاه می کردم چشمم به تراس افتاد انگار ترس وجودم را فرا گرفت ، محسن در اتاق را بست که متوجه شدم بیرون رفته است .
زمزمه وار به خودم تشر زدم اومدی خونه خالی!!! تو همچین آدمی نبودی اما محسن که اهل این حرف ها نبود اما اگر یک درصد بود باید چه خاکی بر سرم می ریختم؟ داشتم دیوانه می شدم که در باز شد و محسن داخل آمد.
لباسات در بیار راحت باش اینجا نمیاد
مانتو ام را درآوردم لباسی که پوشیده بودم کاملا پوشیده بود و پیراهنی بود با این تفاوت که کوتاه تر از پیراهن مردانه بود. روی تخت نشستم و لباس هایم را روی دسته تخت گذاشتم.
" خیلی خستم ، گرسنگی هم امونم و بریده
ما همش داریم تخم مرغ میخوریم بلدی برام غذا درست کنی ناهار بخوریم؟
" بلدم اما زشته که پاشم برم دست به یخچالشون بزنم ، شاید مادرش خوشش نیاد
چه زشتی بابا خونه خودته
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #سیویک
خندیدم و بلند شدم. ادای مادر پرهام و در آوردم و صدام و کمی کلفت کردم.
" مادر جان پرهامم از کی آشپزی یاد گرفتی ؟ ادویه هارو درست ریختی تو غذات مسموم نشدی
دوتایی خندیدیم که محسن دستم و گرفت و روی تخت دراز کشیدیم ، نگاهش روی صورتم می چرخید.
رها دیروز و یادم نرفته ها یه ماچ بهم بدهکاری
" عجقممممم
لوس بازی در نیار که تا ماچ ندی ولت نمی کنم.
جای مخالفتی نبود لباش رو غنچه کرد که به فکر شومش پی بردم و دستم را روی دهانش گذاشتم و سرش را چرخاندم و روی گونه اش بوسه محکمی زدم. با بدجنسی نگاهش کردم.
بابا یک سال گذشت یه بوس حق من نیست؟
" من که بوسیدم یادمم نمیاد نبوسیده باشم والا همینم زیادیته
باشه بابا حالا جیغ جیغ نکن بخوابم تا پرهام یه کوفتی بخره بخوریم
به حالت قهر پشت کرد بهم ، از پشت بغلش کردم که دستم را پس زد. پاشدم وسایلم رو جمع کردم ، توقع بیجا از من داشت اگر دوستم داشته باشد میتواند صبر کند تا همچی رسمی شود چون ما اصلا به هم محرم نبودیم تا الانم خیلی پیشرفتم چه دلیلی دارد که بیشتر از این پیشروی کنم؟ سکوت کردم و لوازم آرایشم را بيرون آوردم با دستمال مرطوب ریملم را پاک کردم و رژی به لب هام زدم و مانتوام رو برداشتم و جلو آینه ایستادم و دکمه های مانتوام را بستم. نفس عمیقی کشیدم خودمم نمی دانستم چم شده! برگشتم که شالم را بردارم که محکم بغلم گرفت.
منظوری نداشتم ولی واقعا الکی حساس شدی من که تورو...تورودوست دارم همه اینا از رو دوست داشتنه خودت بهتر میدونی
سکوت کردم راست میگفت من الان در آغوش او بودم قلبم پیشش گیر بود عاشقش بودم چیزی که بین تمام عاشق ها جریان داشت را من همیشه از او توقع می کردم اما من با تمام دختر های اطراف او فرق می کردم.
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
#دو_خط_شعر
یک دم آرام ندیدم
دل خود را همه عمر
جز همان دم
که دلم بود و دلت بود و دلت !
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
💌خدایا
شیرینی استجابت خواسته هایمان را
به ما بچشان
که تو قادر مطلقی ..🌸
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
💜🍃🌸🍃🌸
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🌸ســـــلام
💗روزتون پُر از لبخند
🌸امیدوارم
💗دنیاتون سرشار از
🌸مهر و لبخند باشه
💗و به هرچیزی که تو
🌸زندگیتون میخواهید برسید
💗و همون جایی باشید
🌸که دلتون می خـواد
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
نفس عمیق بکش...
و استرس هاتو بیرون کن
تو لایق حال خوبی
حتی با همه ی سختی ها
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
#تربیتی
#کمبود_های_نوجوان
❇️ شناسایی کمبودها و تلاش برای تأمین
⭕️در لغزشها معمولا ردپایی از کمبودها دیده میشود.
نوجوانی که از بازار آزاد و سیاه احساسات استفاده میکند، پیام نیازمندی را با رساترین صدا به خانوادهاش رسانده است.
♨️ هچنین نوجوان نیازمند توجه و اثبات خود در چنین گردابی خواهد افتاد.
🤔 پسران و دخترانی که عزت نفس کافی ندارند و خودباوری خود را باختهاند، در گردونه همرنگی با جماعت، با دیگران مسابقه سرعت میدهند و خود را به طوفانهای زندگی میسپارند تا شاید از دل آنها شخصیتی دوست داشتنی بیابند؛ غافل از آنکه گردبادها ریشهکن و دودمان براندازند.
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」