eitaa logo
「شاخ ݩݕاٺツ」
428 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
201 فایل
﷽ شاخ نبات 🍯💛 تو دهه هشتادی هستی و لایق بهترین ها پس خوش بگذرون 🥰🧡 اینجا همون دورهمیه ‼️ . .دوستاتم بیار😉 لینک حرف ناشناس https://daigo.ir/secret/8412366535 ارتباط با ادمین @Gerafist_8622. اینستاگرام: @shakh_nabat_1400
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی اکبر حسین...💔 گفت امام حسین ع اشک می‌ریخت وقتی تو صحرای می‌گفت: خدایا ممنونتم رحم کردی به ابراهیم که نذاشتی پسرش جلوش ذبح بشه...! . ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای که می‌دانی ندارم غیرِ درگاهت پناهی :) وَ تو‌ی‌ی کار ساز مَن... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️سالروز عروج ملکوتی شهید بهشتی و یارانش گرامی باد. 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚خُب❤️خُب💙خُب نوبتی هم باشه نوبت مسابقه است📝 💚مسابقه رهروان غدیر 💫دوستان عزیز 💫 سوالات داخل لینک زیر هست 👇 https://survey.porsline.ir/s/G6azyTSA به قید قرعه به ۳ نفرجایزه تعلق میگیرد😊 نفر اول کمک هزینه کربلای معلی🌟 نفر دوم کمک هزینه مشهد مقدس⭐️ نفر سوم ۵۰۰ هزار تومن وجه نقدی✨ ⚡️به همین راحتی ⚡️ 😍😍😍 خُب چی بهتر از این .... 🔰منبع سوالات : کتاب انسان ۲۵۰ ساله ✅ فرصت شرکت درمسابقه : ۷ تیر الی ۱۳ تیرهست. برای کسب اطلاعات بیشتر با موسسه تماس حاصل نمایید. ☎️۵۵۷۹۲۱۷۹ ☎️۵۵۷۹۲۱۸۹ 🌱🌷🌱 🔸 @alreza72 لطفا کانال ما رو به دوستان خود معرفی کنید🍃🌼 https://eitaa.com/joinchat/1380515964C706be45608 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「شاخ ݩݕاٺツ」
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی #روایت_دلدادگی 💞قسمت ۱۹ سهراب همانطور که به جلو میرفت،.. اطر
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی 💞قسمت ۲۰ سهراب خود را به دکانی که آنجا مشتش را پر کرده بود رساند،...نخود و کشمش را داخل گونی‌اش ریخت... و رو به صاحب دکان که حالا سرش خلوت شده بود کرد و گفت : _قیمت این نخود و کشمش ها چقدر است عمو؟ آن مرد نگاهی به سهراب کرد و بعد دستی روی سینه گذاشت و گفت : _سلام قربان ، خوش آمدید.. سهراب متعجب به سمت صاحب‌دکان نگاهی کرد و تازه متوجه شد که دکان‌دار با مرد پشت سرش که همان پیرمرد غریبه‌ بود، است‌...سهراب از جلوی مرد کنار رفت ، آن مرد سرش را کنار گوش سهراب آورد و گفت : _آفرین...خودت را از حق‌الناسی که داشت به گردنت می‌آمد ،نجات دادی ،اما باید بدانی، سکه‌ای هم که در قبال خرید میدهی پاک باشد و عاری از حق الناس باشد... حق و حق و حق دیگر داخل پولت نباشد.... سهراب با گیجی نگاهی به مرد کرد و گفت : _اولا حرفهایت را نمیفهمم ، درثانی از بقچه‌ی زیر غلت ، فکر کردم مسافری ،حال میبینم انگار آشنایی و همه تو را میشناسند. مرد لبخندی زد و گفت : _آری همه مرا میشناسند و در این بازار معروف به «آقا سید» هستم، تو به چه سبب بقچه زیربغل داری؟ سهراب سری تکان داد و جلو را نشان داد و گفت : _میگویند در این بازار گرمابه هست،مقصدم آنجاست تا بعد از مدتها مسافرت حمام نمایم. آقاسید ،سری تکان داد و‌گفت : _چه خوب ، اتفاقا من هم مقصدم گرمابه است، چه خوب که همراه هم شویم. سهراب چشمی گفت و آقاسید رو به دکاندار گفت : _آقا رضا یک پاکت از این نخود و کشمش‌ها برایم کنار بگذار بعد از حمام برمیگردم و میگیرم. مغازه دار با تعجب گفت : _دکان خودتان است، چرا فقط یک پاکت؟ مثل قبل گونی گونی نمیبرید؟ آقاسید لبخندی زد و گفت : _آن برای تجارت بود و این برای مزه‌ی دهان و با زدن این حرف دستی بالا برد و با گفتن «یاعلی» از جلوی مغازه رد شد....سهراب باخود می‌اندیشید ،براستی این مرد کیست؟... هردو مرد ،یکی روی پوشیده و یکی با روی گشاده راهی گرمابه شدند...در راه،آقاسید از نام و نشان و دلیل سفر سهراب پرسید... و او هر چه را که به یاقوت گفته بود ،به آقاسید هم‌ گفت... وارد گرمابه شدند، هرم و‌ گرمی آنجا و بخار آبی که در هوا پخش بود و بوی صابون و سدر و حنا، نوید حمامی دلخواه را به سهراب میداد.... جلوی درب حمام آقاسید دو تا لنگ نو برای خودش و سهراب گرفت...با وارد شدن به فضای گرم حمام، سهراب مجبور شد.. دستار از صورتش بردارد و اصلا متوجه نگاه خیره‌ی آقاسید به صورت خودش نشد و حتی نفهمید که آقاسید با دیدن چهره‌اش ، آشکارا یکه خورد.... 💞ادامه دارد.... 🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی 🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🐎🐎🕌🐎🕌🕌🐎 رمان باستانی، عاشقانه‌مذهبی 💞قسمت ۲۱ و ۲۲ آقاسید، سعی میکرد طوری عمل کند که سهراب از دگرگونی حالش چیزی متوجه نشود، بنابراین دستش را به ستون رختکن گرفت و روی سکویی که مشتری‌ها بعداز استحمام مینشستند و چای و غذا میخوردند و قلیانی میکشیدند، نشست.... چون صبح زود بود کسی در گرمابه حضور نداشت، یعنی اگر هم بود ، داخل رختکن حمام جز سهراب و سید کسی نبود...سهراب ،بی‌خبر از آنچه که در دل آقاسید میگذشت ، لباس هایش را از تن بیرون آورده بود و لنگ را به خود بسته ، حاضر و آماده ، جلوی آقاسید ایستاد و میخواست حرفی بزند که متوجه، حال ناخوش آقا سید شد.... روی سکو کنارش نشست ، با دستان پهن و مردانه‌اش دست آقاسید را گرفت و‌ گفت : _چی شده آقا؟ انگار حالتان خوب نیست؟ آقاسید غرق در هیکل‌ مردانه و عضلات‌ آهنین سهراب در حالیکه لبخندی کمرنگ میزد گفت : _چیزی نیست ،احتمالا مال هوای دم‌کرده‌ی اینجاست، در همین حین غلام ، دلاک حمام که تازه لباس کار به تن کرده بود،جلو آمد ،تا چشمش به آقاسید افتاد، مانند دیگر کسانی که تا به حال سهراب دیده بود ، دستی روی سینه گذاشت و‌گفت : _سلام جناب...به به ....چه شده گرمابه‌ی ما را منور کردید ؟ امر میفرمودید که حمام را قرق میکردم ، اما الان هم دیر نشده ،صبر کنید به میرزا حسن حمامی بگم ، تا وقتی شما حضور دارید ، کسی را نپذیرند و رو به سهراب گفت: _شما هم تشریف ببرید و عصر به اینجا بیایید. آقاسید دستش را به علامت نفی تکان داد و گفت : _نه لازم به قرق نیست و با اشاره به سهراب گفت: _این جوان هم میهمان من است .... سهراب که از برخورد غلام و دیگران متوجه شده بود که آقاسید چه ارج و قربی در بین مردم دارد... و نمیدانست این بزرگی، به خاطر پاکی و صداقت اوست یا احیانا ثروت و مکنت آقاسید هست...سهراب اشاره ای به غلام کرد و گفت : _دستت درد نکنه آقا...میشه یه لیوان آب خنک برای آقاسید بیاورید؟ غلام دستی به روی چشم گذاشت و از آنها دور شد...آقاسید با نگاه مهربانی ،سهراب را زیر نظر داشت و‌گفت : _من پسری ندارم ، اما اگر هم داشتم ، دوست داشتم مانند تو باشد، گفتی که از سیستان می‌آیی و برای مسابقه درست است؟ سهراب همانطور که خیره به او بود و حس ناشناخته‌ای که در جانش افتاده بود او را گیج میکرد،سری به نشانه ی بله تکان داد... آقاسید ،دست سهراب را محکم تر گرفت و گفت : _پس با این حساب دراینجا آشنایی نداری... منزل من در این شهر بسیاربزرگ و دارای اتاقهای زیادی‌ست، خوشحال میشوم که میهمان من باشی و در ضمن ، اگر هدفت از شرکت در مسابقه بدست آوردن پول و شغل خوبی است ، من می توانم شما را در کنار خودم در شغلی که درآمدش خوب و حلال و طیب است جای دهم...آیا قبول می کنید؟ سهراب که در دل به اینهمه مهربانی آقا سید عشق می‌ورزید، حرفی نزد و خیره به او داشت فکر می کرد...براستی اگر قصدش از سفر به خراسان پول و شغل مناسب بود، بی‌شک پیشنهاد سید را قبول میکرد، اما هدف او از آمدن به خراسان ، پیداکردن آن قرآن در قصر حاکم و سر در آوردن از اصل و نسبش بود، پس نمیتوانست.... آقا سید سؤالی سهراب را نگاه میکرد، سهراب بدون آنکه از چیزهایی که درذهنش میگذشت، حرفی بزند، لبخندی برلب نشاند و گفت : _از شما ممنونم ، در خراسان، هم جا و مکان دارم و هم هدفم شرکت در مسابقه و آزمودن خودم است و اگر موفق شدم که مسابقه را ببرم ،اهداف بزرگ‌تری در سر دارم و اگر هم موفق نشدم ، باید برگردم شهر خودم و نزد پدرم... سهراب لفظ پدرم را آهسته گفت و آقاسید با شنیدن این حرف ، انگار نقشه‌های‌ذهنش نقش بر آب شده بود ،سری تکان داد و در همین حین ،غلام با پارچ آبی خنک جلو آمد و مقداری آب در لیوان مسی ریخت و با احترام به طرف آقا سید داد....سید آب را با سه جرعه ،سر کشید و تشکری کرد... و مشغول بیرون آوردن لباسش شد،.. هر دو مرد لباس هایشان را در بقچه‌ی خود پیچیدند و گوشه‌ای گذاشتند، میخواستند به سمت سالن اصلی گرمابه بروند که آقاسید با نگاه خیره‌اش به سهراب نزدیک شد، گردنبند چرمی او را لمس کرد و گفت : _این چیست؟ چرا آن از گردنت بیرون نمی آوری؟ سهراب آن را از گردن بیرون آورد،میخواست داخل بقچه اش بگذارد،..آقاسید بار دیگر قاب چرمی را لمس کرد و‌گفت : _نگفتی چیست؟ اما انگار برایت خیلی عزیز است‌. سهراب گردنبند را به دست سید داد و گفت : _این حرزی ست که از کودکی با من است... مایه ی آرامشم است و برایم بسیار ارزشمند است. آقا سید ،قاب چرمین را داخل بقچه‌ی لباس خودش گذاشت و گفت : _پیش من باشد، سر و بدنمان را که شستیم، باز میگردیم و همینجا درباره‌اش مفصل صحبت میکنیم. 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
سهراب که انگار با سید رودربایسی دارد ، چشمی گفت و همراه او راهی حمام شد... داخل حوض بزرگ آب شدند، نوری که از سوراخ بلند و گنبدی گرمابه به داخل می‌تابید ، وسط آب دایره ای روشن درست کرده بود که فضا را آرامش‌بخش میکرد. سهراب و سید در حین استحمام، درباره ی مسئله‌ای که جلوی دکان در بازار باهم صحبت کرده بودند، حرف زدند...سهراب که در این امور هیچ نمیدانست و از دین ،فقط وفقط نمازش را میدانست ، هرچه که آقاسید سخن میگفت و پیش میرفت، او شرمنده و شرمنده‌تر میشد..سید از حق‌الناس گفت و این مسئله را باز کرد... و سهراب تازه فهمید که گوشت بدنش از مال حرام است ، لباس تنش از مال مردم است و سکه های در جیبش تماما حق الناس است... او می خواست مانند سید باشد ،اما نمیدانست که الان در عمق این مرداب حرام دست و پا میزند ،آیا راه نجاتی دارد یا نه؟او روی آن را نداشت تااز سید بپرسد اگر عمری ناخواسته و نادانسته به مال مردم دست‌درازی کرده باشید، بدون اینکه بدانید اینچنین عواقبی دارد، آیا الان که راه درست و حکم خدا را فهمیده ،راه آزادی و برون رفتی دارد؟...بالاخره استحمام به پایان رسید و بعد از گذشت ساعتی از آب بیرون آمدند....سید که کاملا متوجه حال دگرگون سهراب شده بود ، دستش را گرفت و رو به سوی رختکن حرکت کردند....سید به پادوی گرمابه ،سفارش چای و قلیان داد و البته نهاری دلچسپ که در کنار این رفیق تازه‌اش، میل کند...وارد رخت کن شدند،.. آنجا تقریبا شلوغ شده بود و هرکس سید را میدید با تعجب نگاه میکرد و با احترام با او هم‌کلام میشدند...سید مشغول پوشیدن لباس بود اما سهراب هرچه جستجو کرد ، خبری از بقچه‌اش نبود...فکر کرد اشتباه کرده، تمام سکوها را جزءبه‌جزء گشت ،اما نبود که نبود... 💞ادامه دارد.... 🕌نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی 🕌🐎🐎🕌🕌🐎🐎🐎 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚پاس داری از سنت حسنه اطعام در عید غدیر💚 🔰امام رضا(ع) درباره فضیلت روز غدیر می فرمایند: وَ مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً کَانَ کَمَنْ أَطْعَمَ جَمِیعَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الصِّدِّیقِین‏؛ هرکس در روز غدیر به مؤمنی غذا بدهد، مانند کسی است که به تمام انبیا و صدیقین غذا داده باشد(اقبال الاعمال، ج 1، ص465) امام صادق (ع) نیز درباره سنت حسنه اطعام و اهمیت آن در این روز فرمودند: غذا دادن به یک مومن در روز عید غدیر ثواب اطعام یک میلیون پیامبر و صدیق «در راس آنها خود ائمه معصومین(ع)» و یک میلیون شهید «در راس آنها حضرت عباس(ع) و شهدای کربلا» و یک میلیون فرد صالح در حرم خداوند را دارد (بحار ج۶ ص ۳۰۳). توجه توجه 🌴مضمون غدیر تنها جریانی که ماهیت شیعه را بیان و اثبات می کند. 🌱کمک با ایتام /کمک به دهه ولایت/کمک به جشن غدیر 🔻لطفا کمک های خود را به شماره حساب موسسه امام رضا(ع) واریز نمایید. ۶۰۳۷۹۹۱۱۹۹۵۳۸۷۹۸ 🔶فیش واریزی را به شماره زیر ارسال کنید. +989128155711 برای کسب اطلاعات بیشتر با موسسه تماس حاصل نمایید. ☎️۵۵۷۹۲۱۷۹ ☎️۵۵۷۹۲۱۸۹ 🌱🌷🌱 🔸 @alreza72 لطفا کانال ما رو به دوستان خود معرفی کنید🍃🌼 https://eitaa.com/joinchat/1380515964C706be45608 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 عید سعید قربان مبارک بندگی کن ؛ تا که سلطانت کنند تن رها کن ؛ تا همه جانت کنند سر بنه در کف ؛ برو در کوی دوست تا چو اسماعیل، قربانت کنند بگذر از فرزند و مال و جان خویش تاخلیل اللهِ دورانت کنند 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🌺بر پیکر عالم وجود،جان آمد 🌸صد شکر که امتحان به پایان آمد 🌺از لطف خداوند خلیل الرحمن 🌸یک عید بزرگ به نام قربان آمد... عید مبارک🌹 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌺🌼 🌕🌺🌕عید 🌕🌺🌕قربان 🌕🌺🌕عید 🌕🌺🌕ایثار 🌕🌺🌕و عشق 🌕🌺🌕و بندگی 🌕🌺🌕بر شما 🌕🌺🌕دوستان 🌕🌺🌕عزیز 🌕🌺🌕 و خانواده 🌕🌺🌕محترمتان 🌕🌺🌕تبریک و 🌕🌺🌕تهنیت 🌕🌺🌕باد ‌ عیدتون مبارک 🙏🙏🌹🌹🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🌹 عید سعید قربان، عید عبادت و بندگی و عید اطاعت از قادر یکتا بر شما مبارک باد. 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨اين گلها ✨ ✨بـــــــــــانهايت✨ ✨ مهر و محبت ✨ ✨تقديـــــــــم ✨ ✨به تك تك شـما✨ ✨عــزيــزان✨ روز خوش 💐 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🔸 دل سفر کن در منا و عید قربان را ببین چشمه‌های نور و شور آن بیابان را ببین 🔸 گوسفند نفس را با تیغ تقوی سر بِبُر پای تا سر جان شو و رخسار جانان را ببین 🌹 عید سعید قربان مبارک باد 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
تغییر کردن در زندگی, همانند هم زدن غذا در آشپزیست .... تغییر نکنی ته میگیری تلخ میشوی و میسوزی.. 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
ســــــــلام 🌸 روز پنجشنبه تون بخیر🌸 روزتــون پـر از بـرکـت ... 🌸 تنتون سالم و روزتون قشنگــــ🌸 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
دوستان امروزتان پراز مهربانی💗 شـادیهاتـون بی پایان💗 لبتـون پـراز خـنده شیـریـن 💗 قلبتون پـراز مـهر💗 و زندگیتون پراز عـشق💗 روزتـون زیبـا💗 🍃🌸 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا