eitaa logo
کانال شاخه طوبی
14.7هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
59 فایل
اولین کانال نشر آثار حضرت علامه حسن زاده آملی و شاگردان ایشان در ایتا و تلگرام
مشاهده در ایتا
دانلود
برادر عزیز و خواهر عزیز ما در دو رحم رشد میکنیم برای ابد یکی رحم مادر ودیگر این دنیا که الان داریم زندگی میکنیم وقتی توشکم مادر عزیز بودیم میگفتیم چه جای گرم ونرمی وقتی به این دنیا آمده ایم‌حیرت زده ایم که اینجا دیگر کجاست؟؟وای خدای من آسمان زمین وو---وقتی هم از این دنیا رخت ببندیم و سفرکنیم به آخرت آنجا هم برای ما حیرت آور است این دنیا هم مثل شکم مادر است و جایی را نمیبینیم وقتی سفر کنیم به آخرت تازه حقایق را میفهمیم البته خیلی از افراد همین دنیا چشم‌و دلشون‌باز شده و حقایق را میبینند چون کشیک نفس کشیده اند گناه نکرده اند مواظب زبان و چشم خود بودند قابل توجه آنهایی که میگویند آخرت را چه کسی دیده؟آیا در شکم مادر بودی فکرمیکردی که یک روزی از یک جای تاریک به یک جایی برگردی که آسمان و زمین و___باشه ؟برادرم این دنیا هم مثل شکم مادر است و روزی به یک جایی سفر میکنی که راه برگشت ندارد آنجا دیگر هستی که هستی خودت را بساز برای ابد ما چند صباحی مهمان این دنیا هستیم مواظب زبانت باش کشیک نفس بکش مواظب چشمانت باش تا حقایق را ببینی @shakhehtoba
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»:   در تشهد نماز می خوانیم «اَشهَدُ اَنْ لاَ اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَریکَ لَهُ، وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ » وقتی می رسیم به پیغمبر عرض می کنیم «وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»  این آقا این جناب عبدِ این اللهِ یکیِ بی شریک است، پس معلوم است او هم در عبودیت یک عبدی است که در آن رتبۀ عبودیتش شریک ندارد. همه عبدالله اند همه عندالله اند اما مثل یک استادی را می ماند آن بالا نشسته تنها یک تک شاگردی از همۀ شاگردان جلوتر پیش آن استاد است. یعنی جناب خاتم الانبیاء محمد مصطفی علیه السلام در آن رتبه ای که قرار گرفته است احدی از انبیاء در آن رتبه حتی در عبودیت هم قرار نگرفته اند که اگر می گرفتند قطعاً آنچه حضرت محمد علیه السلام گرفت آنها به تمامه می گرفتند و نگرفتند. بله جناب موسی کلیم تورات گرفت اما کجا . وقتی کتابهای انبیای دیگر را به محضر قران عرضه کنیم باز می بینیم قرآن چیز دیگرست. با اینکه آنها هم محققانه گرفتند مقلّدانه نگرفتند اما قرآن چیز دیگریست. پس معلوم است او در عبودیت در یک افق اعلائی قرار گرفته است که هیچ یک از انبیاء به آن رتبۀ اعلاءِ عبدهُ نرسیده است چه اینکه باز هم رسولُهُ به او برمی گردد، خیلی این تشهد نماز سنگین است. بعد می خواهی بفرمائی من دارم شهادت می دهم شهادت یعنی چه؟ یعنی کأنّهُ اگر محکمه و میزانی گذاشته شود در سنجش مراتب وجودی انبیاء و یک ترازوئی می خواهیم قرار بدهیم پیغمبر اکرم را با تمام انبیاءِ گذشته بسنجیم ببینیم از جنبۀ سنجش پیغمبر در چه حدی است و آن عزیزان در کدام حد هستند ؟ این تشهد نماز کأنّهُ یک ترازوئی گذاشته است که می گوید این آقا در مقام عبودیت به جائی رسیده است که او رسول و عبدِ این اللهِ  وحدهُ ی لا شریک له است. و لذا می فرمائید «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» که بار الها تو بر او و آلش درود بفرست . امام رضا علیه السلام فرمودند اصلاً تمام شرافت نماز به این صلواتی است که در تشهد می آید. ای خدائی که نمازها را به خاطر صلوات بر پیغمبر و آلش شرافت دادی که نماز عمود دین است اگر نماز قبول شود همه اعمال قبول می شود اگر نماز رَد شود همه رَد می شوند. امام رضاعلیه السلام می فرمایند: می دانید چرا این قدر نماز شرافت پیدا کرد؟ خداوند نماز را فقط  به خاطر آن یک  صلوات در تشهّد شرافت داد که می گوئیم «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» نماز را بر تمام اعمال عبادی دیگر اینجور شرافت داد. چرا؟ می بینیم در تشهد یک اصل اعتقادی را پیش می کشیم شهادت می دهیم که این آقا در ترازوی سنجش مقامات انسانی در اعلل مراتبی است که احدی از انبیاء نه در عبودیت با او شریک هستند نه در رسالت با او شریک هستند .درست است می گوئیم ابراهیم آدم نوح موسی و عیسی اینها همه رسولان الهی اند اما هیچکدام در مرتبۀ افق اعلای رسالت خاتم الانبیاء حضرت محمد مصطفی علیه السلام  قرار نگرفتند اینها در یک رسالتی پائینتر از رسالت خاتم انبیاء هستند این ارزش تشهّد نماز است. «اَشهَدُ اَنْ لاَ اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَریکَ لَهُ، وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» که اگر صلوات را در تشهد نگوئیم کلّاً نماز منحدم شده نماز آمد به این «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» که رسیده است نماز تکمیل شد. منبع:فرمایشات استاد داود صمدی آملی محرم93 @shakhehtoba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت علامه حسن زاده می فرمود : تو ماشین نشسته بودم.نمیدونم چی پیش آمده.خیلی وقته.چه پیش آمد که حرف ناروایی پیاده شد.عنوان شد.ناراحت شدم.با خودم دعوا کردم به آن ها (سرنشینان ماشین)چیزی نگفتم. این سبب شد غزلی تو دیوانم گفتم. حالا دیوانم را همراه نیاوردم که غزل را بخوانم.بد نبود که می آوردم.همینجور که این حرف یاوه که از دهن (ان سرنشین) در آمد مرا گرفت.چرا من و شما هرزه گو باشیم؟... در همین حین یکی از شاگردان استاد صمدی دیوان را برای حضرت علامه آوردند چیه جان؟دیوان آوردید؟شما از رجال الغیبید جان؟!!کجا داشتید؟کی داشتش؟(شاگرد عرض کرد آقای صمدی داشتند)آقای صمدی؟ عجب خطرناکی آقای حاجی آقای صمدی عزیز.(خنده حضار)عجب.توش پول نباشه.من نگاه کردم خیال کردم هزار تومنیه.خوب.خیر ببینید... به پیامبر خطاب کردم: دهن آنست که تو داری که چه شیرین سخن است... @shakhehtoba
به پیامبر خطاب کردم: دهن آنست که تو داری که چه شیرین سخن است منبع آب حیاتست و بنام دهن است نرگس دیدهْ روح القدس از شش جهتش مات آن طرّه مشکین شکن در شکن است چهره گل چه حکایت ز تو بنمود که دوش سوسن و یاسمینش گفت عروس چمن است ما شا الله قلم حُسن ازل با رخ لوح نقش تصویر تو را گفت بهین صنع من است از ثری تا به ثریا به درود و به نوید همه جا یاد و تو در انجمن مرد و زن است آنچه دوش از لب نوشین تو من نوشیدم به خداوند نه چون قصّه طفل و لبن است چینهْ طایر طوبی سزد آن شاخ نبات که چنو مائده نی در خور زاغ و زغن است شرف از تو داراست نماز شب و روز صلوات تو چو روحست و صلاتش بدن است طفل نا خوانده الف با است که ختم رسل است عامی اُمّی او نابغه هر زمن است از صباح ازل آن نور و ضیای ابدیست که سراج همه در عالم سرّ و علن است دانش ار حافظ ناموس خداوند شده است ور نه شمشیر برهنه به کف اهرمن است صله خواهد غزل و حوصله باید که بسی صله ام داد که پیرایهْ در عدن است چنگ زن زهره شد از کف زدن کف خضیب کز دبیر فلک آوازهْ شعر حسن است منبع:سخنرانی ضبط شده علامه حسن زاده-دی وی دی سخنرانی های ایشان(تراک۲۷۰)
allame hasanzade-book.zip
17.65M
متن ۵۳ کتاب از علامه حسن زاده آملی در قالب یک فایل فشرده برای دانلود  عناوین کتب موجود در این فایل فشرده بدین قرار است: ۱-کتاب آغاز و انجام ۲-کتاب الاءوبة الی التوبه ۳-الإلهیات من کتاب الشفاء ۴-اتحاد عاقل به معقول ۵-اشعار محلی علامه حسن زاده آملی ۶-اضبط المقال ۷-الجعل والعمل الضابطى الرابطى والرابط وقصیدة ینبوع الحیوة ۸-الحجج البالغة على تجرد النفس الناطقة ۹-الفواید المهمه حول اسناد نهج البلاغه ۱۰-النفس من کتاب الشفاء ۱۱-الهى نامه ۱۲-انسان کامل ازدیدگاه نهج البلاغه ۱۳-انسان وقرآن ۱۴- انه الحق ۱۵- بنای مسجد مدینه ۱۶- تعیین خط زوال ۱۷- تعیین سمت قبله ۱۸- جمال سالکین ۱۹-خیرالأثردرردجبروقدرودورساله دیگر ۲۰- دروس فی معرفة الوقت و القبلة ۲۱- دروس معرفت نفس (۳ جلد) ۲۲- دروس هیئت و دیگر رشته های ریاضی (۲ جلد) ۲۳- ده رساله فارسى ۲۴- دو رساله مثل و مثال ۲۵- دومین یادنامه علامه طباطبایى ۲۶- رتق و فتق ۲۷- سرح العیون فی شرح العیون ۲۸– صدکلمه درمعرفت نفس همراه بابرخى ازاشعارمنتشرنشده ۲۹- عیون مسائل النفس ۳۰- قرآن هرگز تحریف نشده ۳۱- قرآن وعرفان وبرهان ازهم جدایى ندارند ۳۲- قضا و قدر علامه دهدار ۳۳- کلمه علیادرتوقیفیت اسماء ۳۴- گزیده ای از شرح اشارات ۳۵- گنجینه گوهر روان ۳۶– رساله لقاء الله ۳۷- مجموعه مقالات ۳۸- مرورى برآثاروتالیفات ۳۹- مقالات فارسى ۴۰- مقدمه علامه بر انیس الموحدین نراقی ۴۱– ممد الهمم فی شرح فصوص الحکم ۴۲- مناسک حج ۴۳- نامه هابرنامه ها ۴۴- نصاب الصبیان ۴۵- نصوص الحکم برفصوص الحکم ۴۶- نهج الولایه ۴۷- نورعلى نور ۴۸- هزارویک کلمه (۶ جلد) ۴۹– هزار و یک نکته
۵۰- وحدت از دیدگاه عارف وحکیم ۵۱- ولایت تکوینى ۵۲- یادنامه مفسرکبیراستادعلامه طباطبائى ۵۳- یازده رساله فارسى بیشتر کتاب ها بصورت فایل متنی ورد و تعدادی هم بصورت پی دی اف می باشد. @shakhehtoba
روزی در ایراء خانمی خدمت حضرت علامه رسیدند و گفتند آقاجان من فرزندم را بدون وضو شیر نداده ام و آقاجان بسیارخوشحال شدند وفرمودند خدا شمارو عاقبت بخیر کند یعنی باید خیلی مواظب باشید فرزند در رحم مادر است مادر باید مواظب رفتار و کردارش باشد پدر باید مواظب کسب و کارش باشد مادر با وضو و بسم الله الرحمن الرحیم به فرزند شیر بدهد 💠اگر کسي مي‌خواهد در سير علمي و عملي وارد شود بايد به دو مطلب دقت کافي داشته باشد 1-طهارت 2-ادب. انسان بايد بدين دو امرتوجه کامل داشته باشد تا چشم و گوش و همگي اعضاء و جوارح اومودب شده و در مسير تکامل قرار گيرند.💠 شرح مراتب @shakhehtoba
علامه حسن زاه آملی:روزى مرحوم علامه طباطبايى را در خيابان زيارت كردم و در معيت ايشان ، تا درب منزلشان رفتم . به درب منزل كه رسيديم ايشان تعارف كردند. عرض كردم : مرخص مى شوم . ايشان ، در پله بالا ايستاده بودند و پايين بودم ، رو به من كردند و گفتند: حكماى الهى اين همه فحش ها را شنيدند سنگ حوادث را خوردند، قلم ها به دشنام و بدگويى آنها پرداختند، اين همه فقر و فلاكت و بيچارگى را از تبليغات سوء كشيدند. گاهى به كهك به سر مى بردند و گاهى ... با اين همه حقايق را در كتاب هايشان نوشتند و گفتند: آقايانى كه به ما بد گفتيد و فحش داديد و زندگى را در كام ما تلخ كرديد و مردم را عليه ما شورانيديد، حرف اين است و حق اين است كه نوشته ايم و براى شما گذاشته ايم ، حال هر چه مى خواهيد بگوييد. آنها حرف حقشان را نوشتند و براى نفوس مستعد به يادگار گذاشتند، تمام تلاش اين است كه منطق وحى را بفهميم . خداوند ملاصدرا را رحمت كند! مفسر است ، محدث است ، فقيه است ، مرد سير و سلوكى است كه هفت مرتبه پياده به زيارت بيت الله الحرام ، مشرف مى شود و بار هفتم در بصره نداى حق را لبيك گفته است . ايشان در در شرح اصول كافى حديث امام سجاد عليه السلام را نقل مى كند كه : چون خداوند سبحان ، مى دانست در آخر الزمان مردمى عميقى پيدا مى شوند در توحيد و در اصول عقائد اوايل سوره حديد و سوره اخلاص را فرستاد.  مرحوم آخوند مى گويد: به اين حديث كه رسيدم گريه ام گرفت . اين گريه شوق است و گريه عشق ، چون خودش مى بيند كه اين حديث ، براى امثال اوست منبع:گفت و گو، ص 115. @shakhehtoba
تاثیر سحر  البته سحرها را خيلى ستودند، چون هوا تلطيف شده و بدن از خستگى به در آمده و استراحت كرده و غذا هضم شده است، اما روز، شغلهاى مردم گوناگون و هوا آلوده است و به پاى شب نمى رسد. لذا در سحر به سرعت انسان مطالب را حفظ مىكند و به خوبى در حافظه مى ماند، چنانكه فراگيرى هم از كيفيت عالى برخوردار است. مطلقا شب به خصوص سحر در سير به سوى مرسلات و عالم كليات و حقايق شأنى دارد: «ومن الليل فتهجد به نافلة لك عسى أن يبعثك ربك مقاما محمودا» (اسراء (17) آيه 79). اين وقت حساب ديگرى دارد، زيرا بدن از خستگى در آمده و غذا هضم شده و شخص نشاط دارد، هوا و فضا هم نشاط دارد اينها همه با همديگر مناسبند و براى انتقال انسان دخيلند. منبع: شرح فارسی اسفار صفحه 66 جلد سوم @shakhehtoba
من كيستم ؟ وقتى چنين حالت اعنى خروج از عادت كه در درس پيش گفته ايم برايم پيش آمد، مدتى در وضعى عجيب بودم كه نمى توانم آن را به بيان قلم در آورم و بقول شيخ شبسترى در گلشن راز: كه وصف آن به گفت و گو محال است كه صاحب حال داند كان چه حال است در آن حال به نوشتن جزوه اى به نام (( من كيستم )) خويشتن را تسكين مى دادم ، اكنون پاره اى از آن جزوه را به حضور شما بازگو مى كنم : من كيستم ؟ من كجا بودم ؟ من كجا هستم ؟ من به كجا مى روم ؟ آيا كسى هست بگويد من كيستم ؟! آيا هميشه در اين جا بودم ، كه نبودم ؛ آيا هميشه در اين جا هستم ، كه نيستم ؛ آيا به اختيار خودم آمدم ، كه نيامدم ؛ آيا به اختيار خود هستم ، كه نيستم ؛ آيا به اختيار خودم مى روم ، كه نمى روم ؛ از كجا آمدم و به كجا مى روم ؛ كيست اين گره را بگشايد؟! چرا گاهى شاد و گاهى ناشادم ، از امرى خندان و از ديگرى گريانم ؛ شادى چيست و اندوه چيست ، خنده چيست و گريه چيست ؟! مى بينم ، مى شنوم ، حرف مى زنم ، حفظ مى كنم ، ياد مى گيرم ، فراموش ‍ مى شود، به ياد مى آورم ، ضبط مى شود، احساسات گوناگون دارم ، ادراكات جورواجور دارم ، مى بويم مى جويم ، مى پويم ، رد مى كنم ، طلب مى كنم ؛ اين ها چيست ، چرا اين حالات به من دست مى دهد، از كجا مى آمد، و چرا مى آيد، كيست كه اين معما را حل مى كند؟! چرا خوابم مى آيد خواب چيست ؟ بيدار مى شوم بيدارى چيست ؟ چرا بيدار مى شوم چرا خوابم مى آيد نه آن از دست من است و نه اين ؛ خواب مى بينم خواب ديدن چيست تشنه مى شوم ، آب مى خواهم ، تشنگى چيست ، آب چيست ؟! اكنون كه دارم مى نويسم به فكر فرو مى رفتم كه من كيستم اين كيست كه اين جا نشسته و مى نويسد نطفه بود و رشد كرد و به اين صورت در آمد، آن نطفه از كجا بود چرا به اين صورت در آمد. صورتى حيرت آور در آن نطفه چه بود تا بدين جا رسيد؟ در چه كارخانه اى صورتگرى شد و صورتگر چه كسى بود؟ آيا موزون تر از اين اندام و صورت مى شد يا بهتر از اين و زيباتر از اين نمى شد؟ اين نقشه از كيست و خود آن نقاش چيره دست كيست و چگونه بر آبى به نام نطفه اين چنين صورتگرى كرد، آن هم صورت و نقشه اى كه اگر بنا و ساختمان آن ، و غرفه ها و طبقات اتاق هاى آن ، و قوا و عمال وى ، و ساكنان در اتاق ها و غرفه هايش ، و دستگاه گوارش ‍ و بينش ، و طرح نقشه و پياده شدن آن ، و عروض احوال و اطوار و شوون گوناگون آن شرح داده شود هزاران هزار و يك شب مى رود ولى آن افسانه است و اين حقيقت ؟! (130)  وانگهى تنها من نيستم ، جز من اين همه صورت هاى شگرف و نقشه هاى بوالعجب از جانداران دريايى و صحرايى و از رستنى ها و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و ستارگان و نظم و ترتيب حكم فرماى بر كشور وجود و وحدت صنع ، و چهره زيبا و قد و قامت دلرباى پيكر هستى نيز هست كه در هر يك آنها چه بايد گفت ، و چه مى توان گفت و چه پرسشهايى بيش از پيش كه در يك يك آن ها پيش مى آيد و در مجموع آنها عنوان مى توان كرد، حيرت اندر حيرت ، حيرت اندر حيرت ؟! هر چه مى بينم ، متحرك و حركت مى بينم ، همه در حركتند، زمين در حركت و آسمان در حركت ، ماه و ستارگان و خورشيد در حركت ، رستنيها در حركت ، شايد آب و هوا و خاك و ديگر جمادات هم در حركت باشند و من بى خبر از حركت آنها چرا همه در حركتند؟ چرا؟ محرك آنها كيست ؟ آيا احتياج به محرك دارد يا خود به خود بدون محرك در حركتند؟ اگر محرك داشته باشند آن محرك كيست و چگونه موجودى است و تا چه قدر قدرت و استطاعت دارد كه محرك اين همه موجودات عظيم است ؟! آيا خودش هم متحرك است يا نه ، اگر متحرك باشد محرك مى خواهد يا نه و اگر بخواهد محرك او چه كسى خواهد بود و همچنين سخن در آن محرك پيش مى آيد و همچنين ؟! وانگهى اين همه چرا در حركتند اگر نباشد حركت نيست احتياج اين همه چيست ؟ آيا همه را يك حاجت است ، يا داراى حاجتهاى گوناگونند و چون احتياج عجز و نقص است كه به حركت بدنبال حركت مى روند و در پى رفع نقص خودند آيا اين همه موجودات مشهود ما نقص اند و كامل نيستند چرا ناقص اند كامل تر از آنها كيست و خود آن كمال چيست ؟! و چون به دنبال كمال مى روند ناچار ادراك عاجز و نقص و احتياج خود كرده اند پس شعور دارند، توجه دارند، قوه دراكه دارند، جان دارند، حقيقتى دارد كه بدون فكر افتاده اند. كودكان به مدرسه مى روند در حركتند، خواهان علمند و به دنبال علم مى روند، درختان رشد مى كنند پس در حركتند و به دنبال حقيقت و كمال رهسپارند، حيوانات همچنين ، شايد جمادات هم اين چنين باشند كه سنگى در رحم كوه كم كم گوهرى كانى گرانبها مى شود. زمين را مى نگرم ، ستارگان را مى بينم ، بنى آدم را مشاهده مى كنم ، حيوانات جورواجور كه به چشم مى خورد، درختهاى گوناگون كه ديده مى شود، گلهاى رنگارنگ كه به نظر مى آيد، در همه مات و متحير؛ با همه حرفهاى بسيار دارم . هر گاه در مقابل آينه مى ايستم سخت در خود مى نگرم و به فكر فرو مى روم كه تو كيستى و به
كجا مى روى چه كسى تو را به اين صورت شگفت آور در آورده است ؟! در پيرامون همين حال و موضوع قصيده اى به نام قصيده اطواريه گفتم كه برخى از ابيات آن اين است : من چرا بى خبر از خويشتنم من كيم تا كه بگويم كه منم من بدينجا ز چه رو آمده ام كيست تا كو بنمايد وطنم آخر الامر كجا خواهم شد چيست مرگ من و قبر و كفنم باز از خويشتن اندر عجبم چيست اين الفت جانم به تنم گاه بينم كه در اين دار وجود با همه همدمم و همسخنم گاه انسانم و گه حيوانم گاه افرشته و گه اهرمنم گاه افسرده چو بوتيمارم گاه چون طوطى شكر شكنم گاه چون با قلم اندر گنگى گاه سحبان فصيح زمنم گاه صد بار فروتر ز خزف گاه پيرايه در عدنم گاه در چينم و در ماچينم گاه در ملك ختا و ختنم گاه بنشسته سر كوه بلند گاه در دامن دشت و دمنم گاه چون جغدك ويرانه نشين گاه چون بلبل مست چمنم گاه در نكبت خود غوطه ورم گاه بينم حسن اندر حسنم منبع: معرفت نفس ، ج 1، ص 16. @shakhehtoba
من كيستم؟ هر گاه محيط اطراف خود را مي نگريم. هستي و موجودات گوناگون آنرا مي بينيم،سپس در ديده هاي خود كاوش مي كنيم و گاه دست به قلم مي بريم و يافته ها  و انديشه هاي خود را مي نگاريم،اين سوال پيش مي آيد: براستي اين كيست كه مينگرد و مينگارد؟براستي اين چه حقيقتي است كه كاوش مي كند و يافته ها را با يكديگر مقايسه مي كند، بعضي موجودات را ضعيف و بعضي را قوي تر و كاملتر مي يابد و انسان را از همه موجودات هوشمندتر و كاملتر مي يابد و در بين افراد بشر، انسان دانا را ازنادان برترمي داند؟ كيست كه دست به قلم ميبرد و اطلاعات را طبقه بندي مي كند و بعد از آنها بهره برداري  مي كند؟ اين چه حقيقتي است كه در بين يافته هاي خود قدم برداشته و آنها را نسبت به يكديگر مقايسه مي كند؟ موجودات را شناسايي نموده و از يكديگر تفكيك مي كند وهمه هستي را به خدمت ميگيرد؟ چه خوب است بدانيم، اين كيست كه مي شنود و مي بيند و فكر مي كند ،آنگاه در شنيده ها و ديده ها و تفكرات خود سفر مي كند؟ گياه شناسي كه به شناسايي گياه، خاك و اصلاح بذرو... مي پردازد، تحقيق مي كند ،مي آموزد و اطلاعات خود را به دقت ثبت مي كند، چرا هرگز از حقيقت وجود خود، آن حقيقتي كه سالها آموخت و فهميد و تميز داد، سوال نكند؟از من كيستم كه مي فهمم ؟ و من كيستم كه تحقيق مي كنم؟ پزشكي كه بدن انسان و چگونگي رابطه بدن با محيط را شناسايي ميكند، به تحقيق در علل بيماري و درمان آن مي پردازد، چرا لحظه اي در فكر فرو نرود كه بگويد آنكس كه سالها در پي دانش و علم رفته است و اين علم پزشكي را آموخته است، كيست؟ دانشمند علوم تجربي كه بارها اعضا را بررسي كرده و بارها در آزمايشگاه آنها را موشكافي كرده است هر چه در تشريح دقيق شد، جايگاه انباشته شدن دانسته ها و اطلاعات را در هيچ عضوي نيافت. براستي دانايي از كجا  به دست مي رسد و روي كاغذ ثبت ميشود؟ او در تشريح مغز كاوش نمود، نوشته ها و مفهوم ها را در سلولهاي مغز نيافت، پس خاطرات، دانائيها و دانش ها در كجاست؟ در كجاي مغزانباشته شده است؟ اگرمغز نيز از سلولها و ذراتي مادي تشكيل شده كه محتويات سلولهاي آن نيز دائماً در حال تغيير و تجديد هستند. پس آن خاطرات قديم در كجا ثبت است؟ كه هر گاه اراده مي كنيم آن خاطرات را ازعمق وجود خود فرا مي خوانيم؟ اين دانائي من كه دارائي من است در كجاست؟ در محيط اطراف خود سفر كرديم همه چيز را ديديم و شنيديم و لمس كرديم و بوئيديم، انديشيديم ،در بيرون خود سير كرديم اكنون سفر در خود را آغاز كنيم كه حكايتها در درون ماست.  همه ما درابتداي امر مي دانيم كه هستيم و واقعيت داريم وديگر موجودات نيز هستند. اين قدرت ادراك هستي ،در وجود همه ما، به اندازه شعورما است ،آن كودك شيرخوار ادراك مي كند آنجا كه سينه مادر را به دهان مي گيرد و شير مي خورد، اگر از نهانٍِ وجود كودك بيرون بكشيد، خواهد گفت من مي دانم كه هستم و اين منبع شير نيز واقعيت و وجود دارد و چون هست به سوي آن رو مي كنم و آنرا مي طلبم. زيرا اگر شير وجود نداشت هرگز آنرا طلب نمي كردم . بنابراين اولين دريافت هرانساني كه پا به عرصه اين جهان مي گذارد ، درك هستي است. انسان در اولين مرتبه شهود ادراكي خود، در متنٍ هستي قرار مي گيرد. از همان ابتدا قواي پنجگانه (حواس) كودك ، بخصوص دو قوه ادراكي بينايي و شنوايي كه بسيار قوي و وسيع عمل مي كنند، شروع به كار مي كند و كودك تا چشم باز مي كند، از خودش تا پدر و مادر و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و جنگلها و درياها را مي بيند و با نظام هستي آشنا مي شود و مي يابد كه همه هستند، همه وجود دارند، منتهي از آنجا كه كودك است در آغاز الفاظ و اسامي را نمي داند، تا آنگاه كه از پدر و مادر خود، اسم  موجوداتي را كه مي بينيد سوال مي كند  و با الفاظ و عناوين آشنا مي شود، ‌اما حتي قبل ازآموختن اسم مادر، اسم شير، به وجود آن كاملاً آگاهي دارد. ما مي خواهيم از ابتدائي ترين نقطه آغاز كنيم و بالا برويم؟ گويا كه اكنون براي اولين بار چشم و گوش خود را به روي جهان باز كرديم، به محض گشودن چشم و گوش چيزي به جز اينكه هستيم، نديديم و نشنيديم. با اعضا و جوارحمان همه را لمس كرديم و جز هستي، امر ديگري را نيافتيم، همه آفتاب و تاريكي شب، سرما، گرما همه را حس كرديم و فهميديم كه هستند و واقعيت دارند. علامه حسن زاده آملي ازاين علم من كيستم؟اينگونه ياد مي كند: معرفت نفس همان روان شناسي و خودشناسي است كه اقرب طرق به ماوراي طبيعت و صراط مستقيم خداشناسي است. انسان بزرگترين جدول بحر وجود، و جامع ترين دفتر غيب و شهود، و كاملترين مظهر واجب الوجود است. اين جدول اگر درست تصفيه و لاي رو بي شود مجراي آب حيات و مجلاي ذات و صفات مي گردد. اين دفتر شايستگي لوح محفوظ شدن كلمات نوريه شجون حقائق اسماء و شئون رقائق طلّيه آنها را دارا ااست. دفتر حق است دل به حق بنگارش نيست روا پرنقوش باطله باشد  سيرا انفسي غايت آن معرفت شهودي است
كه لم اعبد ربالم اره، و سير آفاقي نهايت آن معرفت فكري كه اولئك ينادون من مكان بعيد  انسان كاري مهمتر ازخودسازي ندارد، و آن مبتني بر خود شناسي است. ايشان در كتاب معرفت نفس آورده اند: «وجود است كه مشهود ما است؛ ما موجوديم و جز ما همه موجودند؛ ما جز وجود نيستيم و جز وجود را نداريم و جز وجود را نمي‌يابيم جز وجود را نمي‌بينيم. وجود را در فارسي به هست و هستي تعبير مي‌كنيم. در مقابل وجود عدم است كه از آن به نيست و نيستي تعبير مي‌شود. و چون عدم نيست و نيستي است پس عدم هيچ است و هيچ، چيزي نيست تا مشهود گردد و اگر بحثي از عدم پيش آيد به طفيل وجود خواهد بود. پس وجود است كه منشأ آثار گوناگون است و هرچه كه پديد مي‌آيد بايد از وجود باشد نه از عدم. و من بديهي‌تر از اين درس چيزي نمي‌دانم.» خلاصه اينكه جز هستي چيزي نيست و همه هستند و هر اثري از هستي است.   حال كه وجداناً و عياناً مي‌دانيم كه اين مميّز و حاكم، هر يك از ما است و هر يك از ما داراي اين چيز تميز دهنده است كه در هر حال و در هر جا و در هر وقت داراي آن است، مي‌پرسيم كه ذات آن چيز يعني گوهر و سرشت آن چيست و چگونه موجودي است؟ و اگر گفتيم در بيرون ما است، چگونه با ما ربط دارد؟ وانگهي ما كيستيم كه او در بيرون ما است؟ و اگر گفتيم در ما است در كجاي ما است؟ و اگر گفتيم عضوي از اعضاي پيدا يا پنهان ما است كدام عضو است؟ آيا انسان مرده، كه تمام اعضا و جوارج ظاهر و باطن او صحيح و كامل است داراي «آن چيز» است كه انسان مرده هم مميّز است؟ مي‌بينيم كه نيست؛ و اگر آن چيز هيچ يك از اعضا و جوارح نيست، پس به مردن، انسان چه شده است؟ آيا معدوم شده است يا باز موجود است؟ و اگر معدوم شده است آيا خودش نابود شده است و ذات خود را نابود كرده است يا ديگري او را نابود كرده است؟ و دربارة ديگري مي‌پرسيم كه اين ديگري كيست كه او را نابود كرده است، و چرا او را نابود كرده است، و او چرا از خود دفاع نكرده است؟ و اصلاً نابود كردن « بود» چه معني دارد و چگونه «بود» «نابود» مي‌شود؟ آيا مي‌توان باور كرد كه خودش نابود شده است و يا خودش ذات خود را نابود كرده است؟ و اگر باز موجود است به كجا رفته است و به مردن چه شده است؟ چرا او را با چشم نمي‌بينيم؟ اصلاً خود مردن يعني چه؟ فرق آن با زيستن چيست؟ موت چيست؟ حيات چيست؟ آيا مردن به معني معدوم شدن است يا معناي ديگري دارد؟  و باز سؤال پيش مي‌آيد كه من كيستم كه داراي آن چيزم؟ آيا من غير از آن چيزم يا عين آنم؟ و اينكه مي‌گويم من تميز داده‌ام و من سنجيده‌ام، آيا گويندة اين مطلب يعني اين حاكم و مميّز و مقايس، غير از آن من است يا همان من است؟ و اگرگوئيم عين من نيست و جز من است، چگونه كاري را كه ديگري يعني آن چيز كرده است به خود نسبت مي‌دهم كه من كرده‌ام؛ و به همين منوال پرسشهاي بسياري پيش مي‌آيد. آيا نبايد در يك يك آنها بحث كرد؟ آيا نبايد اهل حساب بود؟ آيا نبايد بدانيم كيستيم؟ چگونه حكم مي‌فرمائيد؟ اينك تنها مطلب بي دغدغه‌اي كه بدان اعتراف داريم اين است كه هر يك از ما داراي چيزي هست كه بدان چيز تميز مي‌دهد و مقايسه مي‌كند و حكم مي‌نمايد و نتيجه مي‌گيرد. آن چيز را بايد به نامي بخوانيم؛ به هر اسمي بخواني مختاري، در نام‌گذاري دعوي نداريم؛ خواه قوة مميّزه‌اش خواني، خواه قوة عاقله‌اش نامي، خواه نفس ناطقه‌اش داني. خواه به روح يا به عقل  يا به خرد يا به جان يا به روان يا به نيرو يا به «من» يا به «انا» يا به ديگر نامها بدان اشارت كني. و آنچه در اين مقام اهميّت بسيار بسزايي دارد اين است كه بايد كتاب وجود خود را فهميده ورق بزنيم، و كلمه كلمة آنرا ادراك كرده و يافته و رسيده پيش برويم كه اين قوة مميّزه چيست؟ و اين انسان كيست؟ و كجائي است؟ و به كجا مي‌رود؟ و آغاز و انجامش چه خواهد شد؟ آيا عاطل و باطل است و تركيب و مزاجي اتفاقي است و با تراكم ذرّات اتمها و نوترونها و پروتنها به چنين صورتي پديد آمده است؟ و مردن، اضمحلال و انحلال و از هم گسيختگي آنها است و با ويران شدن بدن و خرابي آن، ديگر انساني نيست و كسي باقي نمانده است؟ چنانكه كوزه‌ اي اتفاقي پديد آمد و پس از چندي شكست و ديگر كوزه‌اي نيست؟ ببينيم از روي منطق دليل و برهان به كجا مي‌رسيم و چه نتيجه مي‌گيريم. در ديگر سخن به اين نكته خواهيم پرداخت: آيا آنچه مشهود ما است واقعيتي دارد يا نه؟ به عبارت ديگر آيا هستي را حقيقتي است يا اينكه هيچ چيز، حقيقتي ندارد؟ في‌المثل، همة‌ اين جهان هستي چون سرابي است كه به صورت آب مي‌نمايد، و چون نقش دومين چشم، لوچ است كه به شكلي درآمده است كه در نتيجه حق و واقع را مطلقاً انكار كنيم و مدعي گرديم كه وجود موجود نيست و سراي هستي پنداري و خيالي از ما است.  منبع :معرفت نفس و شرح آن/ ج1/ علامه حسن زاده آملي @shakhehtoba
🌼‍🌼‍🌼‍🌼‍ آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: شش چیز در شش چیز غریب است: ❶ مسجد غریب است در بین مردمی که در آن نماز نمی خوانند ❷ کتاب خدا غریب است در خانه مردمی که از آن تلاوت نکنند ❸ آیات قرآن غریب است در سینه شخص فاسق ❹ زن مسلمان غریب است در دست مردی فاسق ظالم بد اخلاق ❺ مرد مسلمان نیکوکاری که در دست زن فرومایه ای که بد اخلاق است غریب می باشد ❻ عالم غریب است در میان مردمی که سخنش را نشوند ، همانا خداوند متعال در روز قیامت به آنها نظر رحمت نکند 📚‍ مواعظ العددیه ص۲۹۱ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹کانال شاخه طوبی 🌹 @shakhehtoba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰استاد کامل در سلوک🔰 ✍تجربه همه رهروان به مقصود رسیده نشان می‌دهد بدون استاد حقیقی، واصل و "کُتل طی کرده" عبور به سلامت از مهالک گردنه‌های سخت و کُتَل‌های مبهم نفس در سلوک خطرناک و ناممکن است. چنانچه فرمودند: 🔸چه وادی‌ها که باید طی کنی طی 🔸که تا آن رمزها را پی بری پی(۱) "کاملینِ مکمل" در طریقِ معرفت، همانا عَنقای گلشن قدس الهی و طبیب نفوس در سیر عرفانی و آگاه به رموزِ بر مواطنِ نهانی و آشنای به منازلِ غیب و شهودند. به فرموده حضرت علامه حسن‌زاده آملی روحی‌فداه: 《عزيزم!جد و جهد نما تا "كاملى" را بيابى، و او تو را به راه اندازد و از حضيض نقصان به اوج كمال رساند》(۲) به تعبیر جناب مولانا : 🔸هیچ کس بی‌اوستا چیزی نشد 🔸هیچ آهن خنجر تیزی نشد 🔹هر که گیرد پیشه‌ای بی‌اوستا 🔹ریشخندی شد به شهر و روستا 🔸هر که در ره بی‌قلاویزی بُوَد 🔸هر دو روزه راه صد ساله شود 🔹هر که راند سوی کعبه بی‌دلیل 🔹همچو این سرگشتگان گردد ذلیل(۳) تشنه می‌نالد که ای آب گوار آب هم نالد که کو آن آب‌خوار جذب آبست این عطش در جان ما ما از آن او و او هم آن ما حکمت حق در قضا و در قدر کرد ما را عاشقان همدگر جمله اجزای جهان زان حکم پیش جفت جفت و عاشقان جفت خویش(۴) ________ 📚منابع: ۱)دیوان اشعار، علامه حسن زاده آملی روحی فداه، باب هشتم دفتر دل ۲) نامه‌ها بر نامه‌ها، علامه حسن زاده آملی ۳،۴) مثنوی، مولوی، دفترسوم 🔰🔰🔰🔰 @shakhehtoba
✅ اثرات لقمه حرام در زندگی ! ✍حضرت رسول خدا (ص)فرمایند: نماز کسی که لقمه‌اش حرام است تا چهل روز قبول نمی شود و تا چهل روز دعایش مستجاب نمی گردد و هر مقدار از بدنش که با حرام پرورش یافته سزاوار آتش و سوختن است. حضرت امام صادق علیه السلام : هر كس بخواهد دعايش مستجاب شود، بايد كسب خود را حلال كند و حق مردم را بپردازد. حضرت امام هادى علیه السلام: به راستى كه حرام، افزايش نمى يابد و اگر افزايش يابد، بركتى ندارد و اگر انفاق شود، پاداشى ندارد و اگر بماند، توشه اى به سوى آتش خواهد بود. حرام خواری و قساوت قلب ارتباطی تنگاتنگ با هم دارند که اگر کسی حرام خورد قلبش سخت شده و در برابر حق، نرمش نخواهد داشت! این همان سخنی است که امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا به سپاه کوفه فرمود: چون شکمهای شما از حرام پر شده،کلام حق در شما اثر ندارد... 📚 الكافي (ط-الاسلامیه) ج۵ ، ص ۱۲۵ 🌹کانال شاخه طوبی 🌹 @shakhehtoba