#بریده_کتاب ✂️📕
غذا توی دهانم بود و نمی توانستم حرف بزنم. دستم را به نشانهی نمیخواهم✋ تکان دادم. خانم ایکدا گفت: اینجا نمیخواهم نداریم. وقتی مهمان من هستی باید بخوری.
لقمه ام را فرو دادم و گفتم: ممنون. ولی آخه... اخم هایش را توی هم کشید و گفت: آخه بی آخه.
میدانست مسلمان شدهام. توی هواپیما✈️ نمازخواندنم را دیده بود. خیلی هم خوشحال شده بود. ولی نمیدانم چرا حالا اینقدر پیله کرده بود. اصرار پشت اصرار که باید شراب بخوری...
جام شراب🍷 را که تا نصفه پرش کرده بود برداشتم و گذاشتم کنار بشقابم. گفتم: حالا کی باید بریم دانشگاه؟ میخواستم بحث را عوض کرده باشم و به محض اینکه چانه اش گرم توضیح برنامه فردا شد، جام را زیر میز یا توی گلدان💐 خالی کنم.
گلدان نسبتا بزرگی کنار صندلی ام بود که گلی بزرگ با برگ های دراز و نوک تیز داشت. تازه آبش داده بودند و خاکش تر بود. اگر شراب را توی خاک میریختم کسی متوجه نمیشد...
#کتاب_تولد_در_توکیو
#کتاب_تازه 😍😍😍
@lezat_e_daanaayee2
🌸🌸 هر روز یک فرصت است.
📲 زمانی که مشغول به بازی های موبایل هستید
📺 یا زمانتان را صرف تماشای تلوزیون می کنید،
⚠️ یادتان باشد.
❌دیگر هیچوقت این روز را نخواهید داشت…
روزهایی که گذشتند تکرار نخواهد شد.🚫
@lezat_e_daanaayee2
- شهیدمعزغلامیمیفرمانڪه:
جدیگرفتہایمزندگیِدنیاییرا🌎
وشوخیگرفتہایمقیامترا..!
کاشقبلازاینڪهبیدارمانکنند؛🍃🌱
بیدارشویم•••🌈
@lezat_e_daanaayee2
ڪفشدوزَڪ،هنرشنشستن
برگُلهاوَبوسہبَرشاخھهاسٺ
اورابدونآنڪهڪَفشۍدوختِھباشد
ڪفشدوزڪخواندهاند . . .(:🌿
#حکایتبَرچَسبزدنامونِ
#نگیدنگفتم
#حرف_قشنگ🌱🌼
|بهچیزے #وابستهِ باش؛
ڪهِبَراتبِمونه،
ارزشداشتهِباشهکهِوابستهشبِشی
نهایندُنیاڪهِبههِیچےبَندنِیست...!"
یهِچیزمِثلنِگاههایمهدیفاطمه|🌱•
#نگاهپدرانه
@lezat_e_daanaayee2
'سلامصبحگاهے'
شما را كه كنار گذاشتيم!
از آبىِ آسمان محروم شديم،
و از هواى پاڪ؛
با هم بيگانه شديم و
با خودمان تنها؛
سينههایمان تنگ شد
و نفسهایمان دشوار...
بیا و بهار روزگارمان باش...
السلام علیک یا ربیع الانام...
#السلاماےهمهۍداروندارمن🙃•°
#صبحـتونبعشق🌸°•
@lezat_e_daanaayee2
9.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
•
+بآروݩ🌾✨💧
حــسِخیــلےخیــلےخوب😻🌙
#تلطف :))
@lezat_e_daanaayee2
#بریده_کتاب ✂️📗
دوباره ماشین آب پاش شروع می کند به پاشیدن آب داغ🔥💦
دوباره بچه ها جیغ و داد کشان می ریزند به هم.
آتش لاستیک خاموش💨 می شود.
چند نفر سعی می کنند آتش دیگری روشن کنند، اما زیر بارش آب داغ، نمی شود.
اینبار،
آب پاشی طولانی تر می شود و تحمل آب داغ و جوشان سخت تر.😰
عده ای از بچه ها می دوند🏃♂️ به طرف پیاده روها.
من هم با آنها می دوم.
جوان بلندگو📢 به دست فریاد می کشد: «یا مرگ یا آزادی»...
#آن_مرد_با_باران_میآید
#وجیهه_سامانی
@lezat_e_daanaayee2
خاطرات جبهه🌷❤️
داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه هو خمپاره اومد و بوممممم ... .
نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین.دوربینو برداشتم رفتم سراغش.بهش گفتم : تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو ...
در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت: من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم.
اونم اینه که وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو نکنید!
بهش گفتم :بابا این چه جمله ایه!قراره از تلویزیون پخش بشه ها... یه جمله بهتر بگو برادر ...
با همون لهجه اصفهانیش گفت : اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده!😂😂
@lezat_e_daanaayee2