بهار پیش از آن که حادثهای در طبیعت باشد، حادثهای است در قلب آدمی و پیش از آن که در طبیعت محسوس باشد در حسی انسانی وقوع مییابد.
#نادر_ابراهیمی
📕 یک عاشقانه آرام
#طنز_جبھہ |🍉•.🍇.•🍓|
[ فصیح 😁 ]
مدّتها پشت میلههای خاکستری مانده بودیم
و همه چیز که تا قبل برایمان آشنا و همدم بود،
حالا غریب شده بود ☹️ یکروز صبح که برای گرفتن
آمار به محوطه آمده بودیم، سرباز عراقی داشت اسرا را
میشمرد که در میان سکوت بچّهها، صدای عَر عَر الاغی
از راه دور، به گوش رسید.
این را هم مدّتها بود که نشنیده بودیم 🤦🏻♂😂
یکی از بچّهها همین که صدا را شنید،
از سر شوخی گفت: آخ جون... همه زدند زیر خنده 😂
سرباز عراقی که شمارش اسرا، آن هم توی ردیف آخر
از دستش رفته بود، با عصبانیت به مسئول آسایشگاه گفت:
چرا میخندن صبح اولِ وقت ؟!😠
مسئول آسایشگاه که خودش از آن معرکه بگیرها بود،
گفت: بچّهها میگن چه قدر خوب عربی عَرعَر میکنه 😁😂
سرباز عراقی که زیاد باجی به آن زبان بسته نمیداد،
گفت: نَعم...فصیح...😂🤣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
ڪاش روزی در تقویم بنویسند:
سالروز ظهور آقا :)!
🌸🌱
#حیدر، نام کتابی است که #آزاده_اسکندری
.
با ملاحظه ی صدها منبع روایی شیعه وسنّی
.
که در پی نوشت کتاب موجوداست،آن را قلم زده.
.
یک روایت یک دست ودرهم تنیده از ۹سال زندگی
.
امیرالمؤمنین با حضرت زهرا «سلام الله علیهما»
.
روایت زندگی پدر ومادرمان از سال دوم تایازدهم
.
هجری؛ روان ودلچسب وپرکشش 📖🖊
.
انتشارات کتابستان قیمت این کتاب را ۶۰۰۰۰ تومان
.
درنظر گرفته،وما در باغ کتاب شمعدونی میتوانیم
.
با ۱۰ درصد تخفیف آن را برای شما تهیه کنیم.🍀
🕊 ___برگی از کتاب:
.
شوخی کردنم باز گل کرده بود.باچشم هایم فاطمه
.
را پاییدم.
_ پیامبر من را بیشتر از تو دوست دارد.
_ نخیر. من را بیشتر دوست دارد.
.
صدای خنده مان اتاق را برداشته بود.هردویمان از
.
خوبی هایمان میگفتیم وکم نمی آوردیم.
_ من پسر فاطمه،دختراسدم
_من دختر خدیجه کبرایم
_من فرزند صفایم
_من دختر سدرة المنتهایم
_......
صدای درِ خانه آمد. دررابازکردم. فاطمه پیامبر را که دید.....😍❤
.
#حیدر
#آزاده_اسکندری
#انتشارات_کتابستان
21.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مناجات شعبانيه
🎙 #محمد_حسین_پویانفر
📍ماه شعبان
9.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو آنجایی؛و «آنجا» نمیداند که چهقدر خوشبخت است....
برگی از کتاب حیدر💕🌱📚
۲۱ سالت شده ، نمی خواهی آستین بالا بزنی ؟ -به ما که ندادند ، اما به تو می دهند . پا پیش بگذار ، بالاخره که چی ؟ از دروهمسایه گرفته تا دوست و آشنا ، هر روز یک بند همین حرفها را در گوشم می خواندند . - من به خودم اجازه نمیدهم از کنیز ایشان خواستگاری کنم ، چه برسد به دخترشان انگار همین دیروز بود، پیامبر لباسش را عوض کرد . -من با پسر ابوقحافه می روم . امانت های مردم را که پس دادی ، راه بیفت . فاطمه را به تو و هردوتان را به خدا می سپارم ، خودش حفظتان کند دقیقا سه روز در مکه ماندم . چه اهل مکه ، چه زائران کعبه ، همیشه امانت هایشان را به پیامبر می سپردند ، به خواست ایشان جز وقت نماز ، یک روز کامل در دامنه کوه ایستادم و فریاد زدم هرکس پیش محمد امانتی دارد ، باید از من بگیرد . بعضی می دانستند پیامبر از مکه رفته است ، بعضی نه- چه شده است ؟ نکند حال محمد روبه راه نیست. -حال ایشان خوب است فقط خواستند دینی به گردنشان نباشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بھ چہ مۍاندیشـے ؟!
نگرانۍ بـےجآست ˇˇ🌱!