eitaa logo
شمیم کرکوند
1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
16 فایل
تفریحی سرگرمی آموزشی خبرگزاری و اطلاع رسانی شمیم کرکوند #شمیم_کرکوند 🆔@shamim_news_karkevand 🔴ادمین خبری @Admin_shamim_kar 🔴 ادمین جهت پاسخ تست هوش، درخواست از مسئولین شهر 👇 @Adm_in_shamim
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️وقتی كودک ظرفى را شكست يا گونى برنج ها را برگرداند؛ او را دعوا نكنيد، داد نكشيد، به او احساس گناه ندهيد كه «من با اين خستگى بايد خرابكارى تو رو تميز كنم»، «تو هم لنگه باباتی»، «ای خدا منو بكش»، «كشتی منو» يا کودک را نترسانيد: «دست نزن»، «برو عقب»، «نكن بدتر ميشه»، «دستت ميبره»، «پاهات كثيف ميشه» ❌️بلكه به او بگویید «برو جارو يا دستمال رو بيار تا با هم تميز كنيم» و اجازه دهيد كمک كند و با اين كار به او جبران كردن، همكاری كردن، اعتماد به نفس و اعتماد كردن به خودش و شما را بياموزد. ‌🆔️ @shamim_news_karkevand
➕اون ۲۹ پزشکی که بخاطر خوردن الکل مسموم شدند و یک نفرشون هم فوت کرده ، خارج از اینکه دین را قبول داشتند یا نه آیا در مورد مضرات خوردن الکل در دوران دانشجویی بهشون گفته بودند یا نه شماهایی که به فکر سلامتی خودتون نیستید چطوری میخواین مردم را درمان کنید؟! 🆔 @shamim_news_karkevand
10.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ضرب و شتم معترضان آزادی توسط پلیس ‌🆔️ @shamim_news_karkevand
🔴زمان پخش ۲ سریال جدید تلویزیون 🔹دو سریال «رخنه» و «آقای قاضی؛ شعبه ۱۲۱» از شبکه‌های یک و دو به‌زودی روی آنتن می‌روند و جایگزین سریال‌های نوروز و ماه رمضان می‌شوند. 🔹سریال «رخنه» از شنبه هفته آینده ۱۵ اردیبهشت ماه هر شب ساعت ۲۲:۱۵ از آنتن شبکه یک سیما روانه آنتن می‌شود. فصل دوم مجموعه آقای قاضی با عنوان «آقای قاضی؛ شعبه ۱۲۱» پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت آغاز می‌شود و پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها مهمان مخاطبان شبکه دو سیما خواهد بود. ‌🆔️ @shamim_news_karkevand
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شمسایی قهرمانی آسیا را به «شهید غیرت» اهدا کرد. 🔹«وحید شمسایی» سرمربی تیم ملی فوتسال در ایام سالروز شهادت شهید حمیدرضا الداغی، قهرمانی تیم ایران در رقابت‌های قهرمانی آسیا را به این شهید غیرت اهدا کرد. ‌🆔️ @shamim_news_karkevand
🔴علت صدور برگ جریمه رانندگی اشتباهی چیست؟ 🔹رئیس پلیس راهور فراجا: ۵ درصد جرائم رانندگی اشتباهی ارسال می‌شود که برای رفع این خطا باید دوربین‌ها نوسازی شود البته دستکاری کردن پلاک توسط برخی از رانندگان در این اشتباه بی‌‌تاثیر نیست. 🔹سامانه رسیدگی غیرحضوری یا اینترنتی به اعتراضات در دست آماده‌سازی است و امیدواریم به‌زودی یعنی در سال ۱۴۰۳ بتوانیم از این سامانه رونمایی کنیم. ‌🆔️ @shamim_news_karkevand
🐎رسم رفاقت 🔴در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت: این میرداماد چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب می ماند. شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش برآن اسب سوار است حیوان کشش این همه عظمت را ندارد. ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت: این شیخ بهائی رعایت نمیکند دائم جلو می تازد... میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمیشناسد و میخواهد از شوق بال در آورد. 🔴در غیاب یکدیگر حافظ آبروی هم باشیم👌 🔴ایـن اسـت رسم رفـاقـت رفیق باشیم ‌🆔️ @shamim_news_karkevand
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥حضور صادق بوقی زیر پل خواجوی اصفهان و خواندن آهنگ معروفش ‌🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱 •• •• با شیطنت پرسیدم: میخوای لباسو بپوشم تو تنم ببینیش؟ احمد لپم را کشید و گفت: خواستنش که میخوام شیطون خانم ولی الان دیگه دیر شده پاشو آماده شو بریم صبحانه که زود ببرمت خونه تون حاجی از دستم شاکی نشه چشم گفتم و از جا برخاستم. روسری ام را پوشیدم و چادر رنگی روی سرم انداختم و همراه احمد به اتاق مادرش رفتیم. پدر احمد با زیرپوش و بیژامه نشسته بود ولی مادرش مثل دیشب لباس های فاخر به تن داشت و موهایش را بافته بود. روبروی شان نشستیم و مشغول صبحانه شدیم. چند لقمه ای خوردیم که مادرش سکوت را شکست و رو به من گفت: دخترم بی زحمت به خانواده خبر بده بگو ان شاء الله ما شب میلاد مزاحم تون میشیم. _چشم. مزاحم نیستین مراحمید. احمد لقمه ای به دست من داد و پرسید: شب میلاد چه خبره؟ حاج علی لقمه اش را فرو داد و گفت: میخوایم قرار مدار عروسی شما رو بذاریم تا به سلامتی بفرستیم تون خونه بخت. من با خجالت سر به زیر انداختم ولی احمد با خنده گفت: به سلامتی چه خوب چرا زودتر بهم نگفتین پدر و مادرش به او خندیدند. مادرش گفت: نمی دونستم این قدر ذوق می کنی پریشب تو ولیمه بچه باجناقت صحبتش شد حاج خانم گفت خبرش رو بدین که می تونین بیایین یا نه دیگه منم الان خبرش رو دادم احمد چایش را نوشید و گفت: خیلی هم خوب. دست شما درد نکنه. فقط کاش یه شب بندازین عقب تر مادرش با تعجب به احمد نگاه کرد و پرسید: چرا یه شب عقب بندازیم؟ احمد به روی مادرش لبخند زد و گفت: تو مسجد جلسه داریم حاج علی گفت: حالا یه شب جلسه نرو. احمد نگاه چرخاند و گفت: نمیشه حاج بابا. جلسه مهمیه. جلسه هماهنگیه. حاج علی پوفی کشید و سکوت کرد. احمد دست از خوردن کشید و گفت: حاج بابا شما بگی نرو نمیرم. اطاعت امر می کنم. ولی شما که می دونی خیلی مهمه. مادر احمد با نگرانی گفت: احمد جان پسرم نمی خوای دست برداری؟ تو الان دیگه زن داری دنبال خطر نرو. از چه حرف می زدند که من بی اطلاع بودم؟ جلسه مسجد چه خطری داشت؟ احمد گفت: مادر جان شما نگران نباشید. حواسم هست و مواظبم. حاج علی نفسش را بیرون داد و رو به من گفت: دخترم از خانواده عذرخواهی کن بگو ما شب بعدش میاییم. خودمم به حاجی معصومی اطلاع میدم شما هم به حاج خانم خبر بده. زیر لب چشم گفتم و با دنیایی سوال در ذهنم چایم را سر کشیدم. احمد خم شد و دست پدرش را بوسید و از او تشکر کرد. استکان خالی ام را که در سفره گذاشتم احمد رو به من کرد و گفت: بریم. از جا برخاستم و بعد از تشکر از اتاق بیرون رفتیم. •🖌• بہ‌قلم: ‌🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱 •• •• احمد کلید انداخت و در اتاقش را باز کرد. واقعا عجیب بود که هر بار از اتاقش بیرون می رفت درش را قفل می کرد و کلیدش را در جیبش می گذاشت. تعارف زد و گفت: بفرما عزیزم. وارد اتاق شدم. چادرم را در آوردم و نتوانستم جلوی کنجکاوی ام را بگیرم. پرسیدم: چرا در اتاقت رو همیشه قفل می کنی؟ از سوالم جا خورد. چند لحظه ای در سکوت خیره ام ماند و بعد لبخند زد و گفت: همین جوری عادت کردم. _چیز ارزشمندی تو اتاق تون دارین که این قدر ازش مراقبت می کنین؟ احمد کتش را پوشید و گفت: نه قربونت برم. من اگه درو باز بذارم زیور خانم یا مهتاب خانم میان خودشونو زحمت میندازن این جا رو تمیز می کنن منو شرمنده می کنن برای همین درو قفل می کنم کلیدم می برم که دسترسی نداشته باشن و تو زحمت نیفتن. دلیلش به نظرم دلیل واقعی نیامد. گفتم: خوب شما می تونید ازشون بخواین نیان تو اتاق تون دیگه نیازی به این کارا نیست. احمد به رویم لبخند زد و گفت: من هر چی بگم اونا فکر می کنن وظیفه شونه کارای منو بکنن. دیگه الان چند ساله جز قفل کردن در این اتاق راهی به ذهنم نمی رسه. ابرو بالا انداختم و دیگر هیچ نگفتم. دلیلی نداشت احمد به من دروغ بگوید هر چند احساس می کردم چیزی هست که من از آن بی خبرم. چادر سیاهم را پوشیدم و به احمد که پشت پنجره ایستاده بود گفتم: من آماده ام. بریم. احمد نیم نگاهی به من کرد و گفت: بشین هنوز زوده. کنارش ایستادم و به حیاط نگاهی انداختم و گفتم: مگه نمیخوای منو ببری؟ _چرا قربونت برم ولی قبلش باید یکم با بابا صحبت کنم. _خوب چرا همونجا تو اتاق صحبت نکردین؟ _جلوی مادر نمیشد اون حرفا رو بزنم. منتظرم آقام بیاد بره اتاقش تا برم باهاش حرف بزنم. پدر احمد از اتاق بیرون آمد. احمد گفت: یکم بشین تا برگردم. نمی دانم چرا مثل بچه ها پرسیدم: میشه منم بیام؟ احمد به رویم لبخند زد. دستم را گرفت و گفت: بیا قربونت برم. اتفاقا به نظرم باشی بهتره به عنوان اهرم فشار. خودش خندید و من ماندم که اهرم فشار چیست. با هم از اتاق بیرون رفتیم و احمد در را قفل کرد. از جلوی مهمانخانه و اتاق مادر احمد آهسته رد شدیم و از پله های آن طرف ایوان بالا رفتیم. احمد به شیشه در چند تقه زد و گفت: آقاجون اجازه هست؟ •🖌• بہ‌قلم: ‌🆔️ @shamim_news_karkevand