eitaa logo
✾•❲ شَمیـٖم‌یــٰاس¹⁸❳•✾
92 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
18 فایل
خدا چقدر قشنگ میگه: اَعْطَيْتُكَ ما تُريدُ بهتر از اونی که میخوای بهت میدم...🤍 🌱️
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴نام اثر: شام آخر اصلاح‌طلبان @shmimyas18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ذکر روز "پنجشنبه"✨ "۱۰۰مرتبه"🍃🌸لااِلهَ اِلَّااللهُ المَلکُ الحقُّ المُبین🌸🍃 امروز پنج شنبه 6 خرداد ۱۴۰۰ شمسی 15 شوال ۱۴۴۲هجری قمری 27 مه ۲۰۲۱ میلادی 🔸🌷🌹🌟🔸
دل را پر از طراوٺ عطر حضور ڪن  آقا تو را به حضرٺ زهرا ظهورڪن  آخر ڪجایے اے گل خوشبوے فاطمه(س) برگرد و شهـر را پر از امواج نورڪن   🍁اللهم عجـل لولیـک الفـرج🍁 🌹🍃🌹🍃
زمان....! با یاد تو دلچسب میگذرد😍😇
اگه نگران عاقبت بخیریت هستی ارتباطت رو با خدا قطع نکن دست و پا شکسته هم نماز میخونی،بخون. ولی قطع کننده نباش. امید داشته باش و حرکت کن👌
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 اگر همدیگر را دوست ندارید به جایی نمی رسید💕 اگر کسی، مومنی را به عنوان در آغوش بگیرد یا با او دیدار کند، مثل این است که خدا را در عرش زیارت کرده است. چه حرف عجیبی است درباره ی انسان!! این معنای است: «من زار أخاه المومن کمن زار الله فی عرشه»؛ این تعریف انسان است. یعنی انسان موجودی است که می تواند دیدن او به معنای دیدن خدا باشد. اگر همدیگر را دوست ندارید به جایی نمی رسید. وقتی که دوست نداری از او جدایی، وقتی از او جدایی تو را تنها گیر می آورد. وقتی تنها گیرت بیاورد می خوردتت، قورتت می دهد. شیطان گرگ است دنبال زمانی می گردد که تو از رفقایت جدا شده ای، توصیه می کنم که همدیگر را دوست بدارید و این را به عنوان یک برای خودتان قرار دهید. جدی بگیرید.
@ مجیدی: ۱۳دی‌مرد‌مٻدان‌را‌بہ‌نامردي‌ازاٻران‌گرفٺند!💔 اما. . رۅزِٺشٻٻع‌پیڪرِسردار،،ثابتـ ـ📌کردیم‌کہ‌بہ‌ۅقٺ‌نبرد، یڪ‌ایرانـ🇮🇷ـمردِمٻدان‌مي‌شود!✌🏻✨ ثابتـ ـ📌ڪردیم‌ارادتــ✋🏼مابہ‌حاج‌قاسم‌ٺنہابہ‌حرف‌ۅڪلآمـ نٻست ♥️‼️ ثابتـ ـ📌ڪردیم‌کہ‌نمےگذاریم‌میدان‌خالےاز مردبماند 👊🏻‼ 🖇حال‌ماییم‌ۅمیدان‌انتخابات!📨✅ ✉️پروفاٻل‌هاٻمان‌را‌یڪ‌پارچہ‌میکنیم✌️🏼🕶 ۅبہ‌رسم‌مکٺبـ ـ سلٻماني،،رای میدهیم!
جز تو هیچ ندارم.mp3
2.94M
🎤 🌟شبهای جمعه که زمین تنگ می‌شود ؛ و بارِ غبارآلود یک هفته، روی قلبمان، وزنه‌های ریز و درشت اضافه می‌کند؛ وقت است ! 💫 فقط ؛ محلِ دوربرگردان ، و نحوه‌ی دور زدن را، باید بلد بود .... ♻️ @Ostad_Shojae
🗳 تنگه احد ‏خلاف تصور عمومی، پیروزی رئیسی دشوارتر شده: ۱. مفروض انگاشتن توفیق او، از تلاش حامیانش می‌کاهد. ۲. تعدد اصولگرایان، از آراء رئیسی کم می‌کند. ۲. تصور عدم اقبال به همتی و مهرعلیزاده، بر خودزنی جبهه انقلاب می‌افزاید. ۴. دافعه و نقاط منفی آن دو، نسبت به لاریجانی و جهانگیری اندک است. ✍احمد قدیری
⁉️ چه باید کرد؟؟ 🔻سوالی که این روزها ذهن خیلی از بچه های انقلابی و دوستان حزب اللهی را درگیر کرده است. 🔸 چون حس میکنند با وضعیت فعلی تایید صلاحیت ها، مشارکت کمی خواهیم داشت و دقیقا نمیدانند برای افزایش مشارکت چه باید کرد. ✅ برای خروج از این سردرگمی، با این متن همراه شوید. ⏳زمان مورد نیاز برای مطالعه: فقط ۱۲۰ ثانیه! 🔷 فارغ از اینکه این حس و تحلیل، درست هست یا غلط، در هر حال باید دو اقدام اساسی انجام بگیرد: 🔹اول- نبض شهر را در دست بگیریم! ایجاد شور انتخاباتی و نشاط سیاسی در کف خیابان. 🔸خیلی ها برای رای دادن، نیاز به استدلال ندارند! همین که حس کنند بقیه هم رای میدهند، قانع میشوند!! مردم از صندوق رای، یک خاطره ی تلخ 8 ساله دارند! هیچ کس برای پاک کردن خاطره تلخ، استدلال نمی آورد!! باید ایام انتخابات را تبدیل کرد به روزهایی پرنشاط و امیدبخش. 💢چگونه؟ چند راهکار عملیاتی: 🔸 الف) سرود خیابانی: وقتی در یک مکان پر رفت و آمد، تعدادی نوجوان به صورت «غافلگیرانه» شروع به خواندن یک سرود امیدبخش و وطن دوستانه بکنند، نشاط ویژه ای در شهر پمپاژ میشود. فکر کنید هرشب یک نقطه از شهر تبدیل شود به یک میتینگ شاد با چاشنی امید و وطن دوستی. سرود های آماده، نیازی به تمرین ندارند! کافیست میکروفون تشریفاتی فراهم کنید و سرود را اجرا کنید. (تازه از ماسک هم میتوان برای پوشش لب زدن ها استفاده کرد 😉) حواس تان باشد که متن سرود ها، خیلی مستقیم و انتخاباتی نباشد که توی ذوق مخاطب خاکستری بخورد! پیشنهاد ما سرود «نسل امید» و «آینده روشن» هست که از لینک های زیر میتوانید دانلود کنید 🎵نسل امید لینک 🎵آینده روشن لینک برای ستاد های انتخاباتی هم آهنگ «اینجا» پیشنهاد می شود لینک دانلود 💢پوشش رسانه ای این اتفاق می تواند بازتاب مجازی خیلی خوبی هم داشته باشد. 🔸 ب) هر ماشین، یک بیلبورد تبلیغاتی شهری: از طریق دوست و آشنا و فامیل و ... ماشین های انقلابی شهر را به صورت هرمی شناسایی کنید و از هر طریقی مثل شابلون زنی یا پوستر یا برچسب جمله و... شیشه عقب ماشین را تبدیل کنید به یک تریبون. ♨️خیلی مهم است که مردم حس کنند که «مردم» شور انتخاباتی دارند! شابلون و امثال آن، بهترین راه برای مردمی کردن شور انتخاباتی است. پیشنهاد ما استفاده از این شابلون هاست: لینک دانلود 🔸 ج) مغازه های انقلابی شهر: یک راه دیگر برای مردمی کردن شور انتخاباتی، استفاده از شیشه مغازه هاست. شاید شما 10 مغازه دار انقلابی نشناسید، اما 1 مغازه دار که میتوان پیدا کرد!! او میتواند ما را به سایر کسبه انقلابی وصل کند. توجه داشته باشید که کاسب ها، از پوستر های «خیلی سیاسی» استقبال نمی کنند. لذا پیشنهاد ما این طرح است: لینک دانلود طرح اما شما میتوانید از جمله های شابلون های پیشنهادی هم استفاده کنید. 🔸 د) تریبون آزاد: تریبون آزاد هم از کارهایی است که شور انتخاباتی را در شهر میدمد. به شرطی که نیروی کافی برای مدیریت نظری و فیزیکی(!) جلسه داشته باشید تا نقض غرض نشود! یعنی از قبل باید سناریوهایی برای صحبت های خود بعنوان موافق یا حتی مخالف نمایشی آماده کنید. 🔹 دوم - علاوه بر اینکه نبض شهر را در دست میگیریم، باید کار گفتمانی هم انجام داد! 💠چون اگر طرف مقابل بهتر از ما بتواند عملیات روانی انجام دهد و هوچی گری های شب انتخاباتی را تنظیم کند، طبیعتا اوست که پیروز این رقابت خواهد بود. ✅پس نباید به کارهای گرایشی و احساسی اکتفا کرد. چه کنیم؟ 🔸 الف) باید دلایلی که برای لزوم مشارکت بالا و اهمیت رای مردم وجود دارد، استخراج کنیم و روی آنها مسلط بشویم. 🔸 ب) باید این دلایل را تبدیل کنیم به جمله های ساده ای که به زبان «مردم» است. مثلا به جای اینکه صرفا بگوییم: «مشارکت نقش بسزایی در پشتوانه و قدرت دولت ها دارد، پس باید رای بدهیم» بگوییم: «بالاخره یه نفر رئیس جمهور میشه! اگه بهترین گزینه هم با مشارکت پایین رای بیاره، مثل بنزِ بدون بنزینه! دولت بعدی باید با قدرت سر کار بیاد که بتونه مشکلات رو حل کنه» 🔸 ج) با تسلط روی این دلایل و جملاتِ ساده شده، باید هر بستر و ظرفیت را تبدیل کرد به یک موقعیت تبلیغاتی چهره به چهره. 🔰از صف نانوایی تا صف انتظار بانک و مطب پزشک و داخل تاکسی و اتوبوس و... ما مخاطب زیادی داریم و فرصت کمی! همه جا باید بحثی را راه بیندازیم و بحث را به سمت انتخابات سوق دهیم و از این گفتگوی چهره به چهره استفاده کنیم برای تغذیه فکری مردم. (حتی میتوان طی یک سناریوی از پیش تعیین شده، بحث نمایشی با دوست خود راه بیندازیم 😉) 🔴 بسم الله... شروع کنید به شبکه سازی و تقسیم کار و زمانبندی و عملیات که حرف حضرت آقا زمین نماند و انشالله یک دولت انقلابی با مشارکت بالا سر کار بیاید. مبادا بعد از انتخابات، وجدان مان اذیت مان کند که کم کاری کردیم.. ✍️ نوید نجات @shamimyas18
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت چهل و پنجم: کارنامه ات را بیاور 🍃تا شب، فقط گریه کرد ... کارنامه هاشون رو داده بودن ... با یه نامه برای پدرها ... 🍃بچه یه مارکسیست ... زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره ... - مگه شما مدام شعر نمی خونید ... شهیدان زنده اند الله اکبر ... خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه ... 🍃اون شب ... زینب نهارنخورده ... شام هم نخورد و خوابید ... 🍃تا صبح خوابم نبرد ... همه اش به اون فکر می کردم ... خدایا... حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ ... هر چند توی این یه سال ... مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست ... 🍃کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد ... 🍃با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت ... نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز ... خیلی خوشحال بود ... مات و مبهوت شده بودم ... نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش ... 🍃دیگه دلم طاقت نیاورد ... سر سفره آخر به روش آوردم ... اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست ... - دیشب بابا اومد توی خوابم ... کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد ... بعد هم بهم گفت ... زینب بابا ... کارنامه ات رو امضا کنم؟ ... یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ ... منم با خودم فکر کردم دیدم ... این یکی رو که خودم بیست شده بودم ... منم اون رو انتخاب کردم ... بابا هم سرم رو بوسید و رفت ... 🍃مثل ماست وا رفته بودم ... لقمه غذا توی دهنم ... اشک توی چشمم ... حتی نمی تونستم پلک بزنم ... 🍃بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم ... قلم توی دستم می لرزید ... توان نگهداشتنش رو هم نداشتم ... 🎯 ادامه دارد... ❣
نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت چهل و ششم: گمانی فوق هر گمان 🍃اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد ... با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد ... حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد ... قبل از من با زینب حرف می زدن... بالاخره من بزرگش نکرده بودم ... 🍃وقتی هفده سالش شد ... خیلی ترسیدم ... یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد ... می ترسیدم بیاد سراغ زینب ... اما ازش خبری نشد... 🍃دیپلمش رو با معدل بیست گرفت ... و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد ... 🍃توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود ... پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود ... 🍃هر جا پا می گذاشت ... از زمین و زمان براش خواستگار میومد ... خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود ... مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد ... دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید ... 🍃اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت ... اصلا باورم نمی شد ... 🍃گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن ... زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود ... 🍃سال 75، 76 ... تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود ... همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد... و نتیجه اش ... زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد ... 🍃مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران ... پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید ... هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری ... پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد ... ولی زینب ... محکم ایستاد ... به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت ... اما خواست خدا ... در مسیر دیگه ای رقم خورده بود ... چیزی که هرگز گمان نمی کردیم ... 🎯 ادامه دارد... ❣
نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت چهل و هفتم: سومین پیشنهاد 🍃علی اومد به خوابم ... بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین ... - ازت درخواستی دارم ... می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته ... به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه... تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی ... 🍃با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم ... خیلی جا خورده بودم... و فراموشش کردم ... فکر کردم یه خواب همین طوریه ... پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود ... 🍃چند شب گذشت ... علی دوباره اومد ... اما این بار خیلی ناراحت ... - هانیه جان ... چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ ... به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه ... 🍃خیلی دلم سوخت ... - اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو ... من نمی تونم ... زینب بوی تو رو میده ... نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم ... برام سخته ... 🍃با حالت عجیبی بهم نگاه کرد ... - هانیه جان ... باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره ... اگر اون دنیا شفاعت من رو می خوای ... راضی به رضای خدا باش ... 🍃گریه ام گرفت ... ازش قول محکم گرفتم ... هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم ... دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود ... همه این سال ها دلتنگی و سختی رو ... بودن با زینب برام آسون کرده بود ... 🍃حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت ... رفتم دم در استقبالش ... - سلام دختر گلم ... خسته نباشی ... 🍃با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم ... - دیگه از خستگی گذشته ... چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی خورم ... یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم ... 🍃رفتم براش شربت بیارم ... یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد ... - مامان گلم ... چرا اینقدر گرفته است؟ ... 🍃ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم ... یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم ... همه چیزش عین علی بود ... - از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ ... 🍃خندید ... - تا نگی چی شده ولت نمی کنم ... 🍃بغض گلوم رو گرفت ... - زینب ... سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟... 🍃دست هاش شل شد و من رو ول کرد ... 🎯 ادامه دارد... ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه جوک بگم؟ اصلاح‌طلبان و رسانه ملکه همزمان دلنگران مملکت شدن😂 همونایی که هر وقت دستشون رسید، خواستن این کشور رو از اساس خراب کنن؛ چه با فتنه، چه با قراردادهای ننگین...
‏این صف رای امروز مردم سوریه است. مردمی که جنگ و نا امنی و داعش رو تجربه کردن خوب می‌فهمن اگه پشت کشور و حاکمیت شون خالی بشه دشمن به زن و بچه‌شون هم رحم نمیکنه! +تجربه ملت‌ها و تاریخ جلوی چشمان ما است فقط کمی تفکر کنیم..
🔴‏چرا انتظار دارید مردم باور کنند که رد صلاحیت کاندیدای مطلوبتان که در نظرسنجی‌های خودتان به سختی ۳.۵ درصد محبوبیت داشت باعث کاهش مشارکت می‌شود؛ اما دلار ۳۰ هزارتومانی، پراید ۱۵۰ میلیونی، ۱۲ برابر شدن قیمت مسکن، صف مرغ، گوشت کیلویی ۲۰۰ هزار تومانی و ... هیچ تاثیری در مشارکت ندارد؟! ✍️رضا شایسته
✅ ادامه ی ماجرای حقیقی شهدا به دونفره دیگری که شهید یاسینی نام برده بودند تماس گرفتم و متوجه شدم که آنها نیز درگیر مشکلاتی هستند. که به لطف خدا و با برداشتن چله ی شهدا مشکل هر دو برطرف شد. ولی هنوز نمیدانستم آیا اجازه دارم که خوابم را برای کسی تعریف کنم یا خیر😶 ولی تا اینجای کار متوجه شده بودم که فعلا در مورد چله شهدا می توانم به دیگران بگویم. ارادتم به شهدای عزیز روز به روز بیشتر میشد و با شنیدن نام شهدا ضربان قلبم تغییر میکرد. تصمیم گرفتم به پاس قدردانی از زحمات شهید علی اصغر قلعه که در خوابم لطف بسیار بزرگی به من کرده بود، به دیدن مادر عزیزشان بروم. یک‌ روز بعدازظهر با یک جعبه شیرینی منزل شهید اصغر علی قلعه ای رفتم، در حالیکه در ذهنم تماماً تصویر علی اصغر و زحماتش مرور می شد خواهر کوچک ایشان در را باز نمود و با خوش آمدگویی زیادی مرا به داخل راهنمایی نمود. به محض اینکه وارد منزل شدم مادرش که پیرزن بسیار مهربان و خوش چهره و خوش قلبی بودند از جا بلند شد و به سمت من حرکت کرد به ایشان سلام نمودم پاسخ سلام مرا با لحن بسیااار شیرینی داد و گفت بوی علی اصغرم می آید بوی علی اصغر می آید😳 دوبار این جمله را تکرار کرد. تعجب کردم پیش خودم گفتم من که هنوز هیچ چیزی در مورد خوابم به ایشان نگفته ام!!!!🥺 دیگر نسبت به خوابم و صحت آن یقین پیدا کرده بودم. می خواستم دستش را ببوسم ولی اجازه نداد پیشانی و سرشان را بوسیدم بسیار خانم مهربان و خوش سخنی بودند اشک در چشمانم حلقه زده بود و نمی توانستم هیچ کلامی بگویم. لذا سکوت نمودم بسیار خوش آمد گویی کردند من نیز بعد از اینکه تلاش کردم تا بغض خود را قورت دهم به مادرش گفتم عجب پسری تربیت کرده اید. خدا شما را حفظ نماید🙏 اجرتان با حضرت زهرا س که چنین پسر بامعرفت و جوانمردی را تربیت نموده اید. الهی خیر ببینید با تربیت چنین پسر مهربانی که حتی بعد از شهادت نیز در حال خدمت به خلق خداست و لحظه‌ای استراحت ندارد. بعد در مورد خوابم به طور کامل برای ایشان توضیح دادم در حالی که اشک بی‌وقفه از چشمانم جاری بود، بعضی وقتها بغض چنان گلویم را می فشرد که مجبور بودم مدتی سکوت کنم تا بتوانم ادامه ماجرا را بگویم. مادر علی اصغر گفت دقیقا می دانم چه می گویید👍 از پسر من کمتر از این توقع نمی‌رود🥰 باید هم به شما خدمت کند،☺️ وظیفه اش است به گونه ای صحبت می کرد که گویا واقعاً پسرش زنده است و او را در کنار خود دارد.👌 بعد مادر علی اصغر شروع کرد به صحبت کردن درباره خصوصیات اخلاقی پسر شهیدش و چیزهایی را تعریف کرد از یک نوجوان ۱۶ ساله که گویا از فردی ۴۰ ساله سخن می گوید (از نظر فهم و شعور، درک و کمالات قابل تصور نبود ). بسیار خوشحال بود که فرزندش توانسته خدمتی نماید و دل کسی را شاد کند. به ایشان گفتم من الان دیگه مطمئن هستم که با فرزند شهیدتان ارتباط دارید. اگر امکان دارد مرا از از آن مطلع نمایید به شما قول می دهم که به هیچ کس نخواهم گفت شروع به صحبت کرد و از صحبت هایش کاملا متوجه شدم که ایشان حداقل هفته ای یک بار فرزند خود را میبیند و با او درد دل می کند و از دلتنگی هایش می گوید ولی از این موضوع هیچ کس خبر ندارد و تمایلی هم نداشت که دیگران چیزی بدانند. گهگاه میگفت از علی اصغر گلایه دارم که چرا کم به من سر میزند.😔 گفتم بقدری پسر عزیزتان سرش شلوغه و مشغله کاری او به قدری زیاده که فرصت سر خاراندن هم نداره. فرزند دلبندتان همانطور که خودتون میخواهید در حال خدمت به خلق خداست و در حال گره گشایی از کار مردم است پس از او واقعاً راضی باشید و توقع دیدار زود به زود شان را نداشته باشید.🥰 بسیار خوشحال شد و به من گفتند که شما خواهر علی اصغر من هستید و من مطمئنم که فرزندم شما را به عنوان خواهر خود انتخاب کرده که اینگونه در خوابتون به طور واضح آمده. فقط به من بگو لباسی‌که تن کرده بود چی بود؟ برایش به طور کامل توضیح دادم علی اصغر پوتینی که پایش بود بسیار برایش بزرگ بود و شلوار از داخل پوتین از قسمت بالا بیرون افتاده بود سایز شلوار برایش خیلی بزرگ و بلند بود مجبور شده بود بخشی را در زیر پوتین قرار دهد ولی باز هم مازاد آن از بالای پوتین بیرون آمده بود و پیراهنش نیز بزرگتر از سایز بدنش بود مادرش گریه کرد و گفت دقیقاً فرزند من با همین لباس به شهادت رسیده. بعد از نحوه ی شهادت و ایثارش تعریف کرد که وقتی با همرزمانش در محاصره ی دشمن بعثی قرار میگیرن، علی اصغر به همه ی دوستان و همرزمان خود میگه که من خیالم از بابت پدر و مادرم و رسیدگی به اونها راحته. برادر بزرگتری دارم که در خدمتشان هست. ولی تک تک شماها یا زن و بچه دارید یا والدینی دارید که به شدت بهتون نیاز دارن، پس من بالای تپه می مونم و سرشون رو گرم میکنم. شماها عقب نشینی کنید. همرزمانش تعریف کرده بودن که زمان زیادی علی اصغر با دشمن یکه و تنها درگیر بود و تا آخرین ت
یر هم مقاومت کرد ولی بعدش دیگه صدای تیراندازی قطع شد و مطمئن شدیم که علی شهید شده❤❤❤❤❤❤❤❤ فقط یک نکته عجیب وجود داشت و آن این بود که عکسی که از علی اصغر قلعه ای بر روی طاقچه خانه وجود داشت به آن شهید که من در خواب دیده بودم متفاوت بود و این ذهنم را کاملاً درگیر کرده بود. علت این تفاوت را نمی دانستم آن نوجوان بسیار زیبا و دوست داشتنی در خواب آن نبود که بر روی طاقچه گذاشته شده بود.🤔 به مادرش گفتم آیا عکس دیگری از علی اصغر دارید گفت نه این آخرین عکس است که از علی اصغر به یادگار مانده. عکس با کلاه بافتنی و لباس بسیجی که در جبهه اندخته بود‌ ذهنم بسیار درگیر شد پس آن کسی که من در خواب دیدم با این علی اصغر متفاوت است ولی اگر اینگونه باشد چرا مادرش وقتی من وارد منزل شدم گفت بوی علی اصغر را استشمام میکنم؟؟؟🤔 چرا این دو باهم جور نیستند تا آنکه خواهرش مرا برای شرکت در مراسم سالگرد علی اصغر دعوت نمود، در حالی که در پذیرایی منزل ایشان نشسته بودم نگاهم به تابلویی افتاد که در گوشه سمت راست آن عکس سه در چهاری گذاشته شده بود. بی اختیار از جا بلند شدم و به سمت آن حرکت کردم. بغض گلویم را گرفت، عکس علی اصغر دوست‌داشتنی خواب من بود❤ بی اختیار تابلو را برداشتم محکم به خودم چسباندم و اشک امانم نمی داد تازه گم شده خود را پیدا نمودم این همان فرزند دلیر انقلاب و نوجوانان مهربان و دلسوزی است که من در خواب دیده بودم بغض و گریه هایم تمام نمی شد و لحظه به لحظه بیشتر می شد به سختی توانستم خودم را کنترل نمایم از خواهرش پرسیدم این عکس چرا اینجاست؟؟؟؟ چگونه به دست شما رسیده خواهرش گفت این آخرین عکسی است که علی اصغر موقع آخرین اعزام خود به جبهه، در عکاسی محل گرفت و وقتی منزل را به قصد رفتن جبهه ترک می کرد از او خواستم از شش قطعه عکسی که در دست دارد یکی را به امانت به من بدهد. از آن موقع این عکس در تابلوی منزل قرار گرفته. هیچ وقت به ذهنم نرسید که این عکس را بدهم تا بزرگ کنند. از زمانی که عکس را دیدم بسیار بی تاب شدم و اصرار شدید داشتم که بتوانم بر سر مزار شهید بزرگوار بروم به همراه همسرم در صبح یک روز تعطیل به گلزار شهدای بهشت زهرای تهران رفتیم. اولین بار بود که بعد از سالیان سال به گلزار شهدا می‌رفتم گویا صدای صحبت شهدا را که در خوابم دیده بودم در اینجا به خوبی می شنیدم با ورودم به مزار شهدا به همه آن ها بلند بلند سلام می کردم و اصلاً اختیار در دست خودم نبود با صدای بلند سلام می کردم و از شنیدن صدای سلام این عزیزان برخود می بالیدم. به قطعه ۲۷ مزار علی اصغر قلعه رسیدم پاهایم توان حرکت به سوی مزار علی اصغر رانداشت احساس می کردم پاهایم از زانو سست شده و هر لحظه بر زمین خواهم افتاد درد دل می گفتم ای کاش تمام خوابی که دیده بودم فقط یک رویا بود و همه عزیزانی که در خواب دیدم زنده بودند.😭 انسان‌های پاک سرشت و با مرام و با معرفت💞 خودم را به سختی کنترل نمودم گویا علی اصغر قلعه ای خود مرا صدا میزد و جای مزار خود را به من نشان می داد بدون اینکه به دنبالش بگردم آرام آرام به سمت مزار این شهید بزرگوار کشیده میشدم . وقتی به مزارش رسیدم توان از دست دادم و بر روی قبرش افتادم چنان گریه میکردم که گویا سالیان زیادیست که او را می شناسم و یکی از عزیزترین افراد زندگی‌ام بوده . نمی‌توانستم ببینم کسی که آنگونه در شفا یافتن من سهیم بوده الان در زیر خرمن ها خاک خوابیده . آرزو می‌کردم ای کاش زنده بود قطعاً می توانست به افراد زیادی خدمت کند. صدای گریه هایم چنان بلند بود که گروه گزارشگر شاهد صدا و سیما که برای تهیه گزارش به بهشت زهرا آمده بودند به سمت مزار این شهید کشیده شدند و اصرار داشتند با بنده مصاحبه داشته باشند ولی همسرم از آنان خواست که آنجا را ترک کنند. از همسرم در مورد نسبت من با آن شهید پرسیدند ایشان پاسخ داده بود که از آشنایان است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 ✅ تذکر رهبری به طرفداران نامزد ها 🎥رهبر انقلاب: طرفداران نامزدها مراقب باشند به دام دشمن نیفتند‼️ 🔹 برنامه‌ی مخالفان ، به جان هم انداختن طرفدارهاست.! این علیه او بد بگوید، او علیه این بد بگوید و آنها از فضای مجازی دارند به این وسیله استفاده می‎کنند. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
♥️🍃 ❣یکی از وظایفی که زن و شوهر نسبت به هم دارند این است که قدر دان هم باشند. . ⇦•نکنه خدای نکرده بگیم: وظیفش بوده. ⇦•زنمه و وظیفشه خونه را تمیز کنه. ⇦•شوهرمه و وظیفشه که خرجی خونه رو بده. ⇦•تولدم بوده و حالا شق القمر نکرده که کادو خریده. ✍🏻حتی اگر همه چیزهایی که شما میگید درست باشه که نیست. باز هم رابطه شما را با همسرتون بهتر میکنه اصلا حال و هوای زندگیتون رنگ و بوی دیگه ای به خودش میگیره @shamimeyas18
💠 💠 وقتی کودکان شروع می کنند به ، ، و ، والدین باید: 👇 👨‍👩‍👦‍👦1. با و به وضوح مخالفت خود را در همان زمان که چنین رفتارهایی رخ می دهد، نشان دهند. 👨‍👩‍👦‍👦2. و توجه مناسبی داشته باشند 👌و رفتارهای خوب را تقویت کنند. 🔵 @shamimeyas18
🌑 پنج شنبه، پانزدهم شوّال، روز وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام و شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا تسلیت باد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
بسم رب شهداء و الصدیقین 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 چند روز گذشته مطلبی در مورد ختم صلوات هدیه به شهدا برای برآوردن شدن حاجات برای شما دوستان و همراهان عزیز ارسال شد🌱🌱🌱 که بحمدلله تأثیر فراوانی داشته و تعدادی از دوستان به بنده اطلاع دادن که ختم صلوات رو شروع کردن🍀🍀🍀 و ظرف همین چند روز حاجتی که خیلی وقت بوده از خداوند داشتن برآورده شده☘☘☘ به یاری پروردگار و مدد اصحاب الحسین علیه السلام قصد داریم طرح ختم صلوات هدیه به شهدا رو از امشب که شب زیارتی مولانا الحسین هست آغاز کنیم به نیت فرج مولاناالمهدی و حاجات شرعیه همگی💐💐💐 برای پیوستگی جمع از امشب نام دو یا چند شهید ب ترتیب حروف الفبا مشخص میشه ولی شما دوستان هر شهید دیگری رو هم مدنظر دارید انتخاب کنید🌻🌻🌻 ولی اولویت با شهدای منطقه دره مرادبیگ خواهد بود🌼🌼🌼 برای اثر بخشی بیشتر اول برای برآورده شدن حاجات دیگران دعا کنید و بعد برای خودتون🌿🌿 که از مادرمون زهرا سلام الله علیها یاد گرفتیم الجار ثم الدار❤️❤️❤️ تعداد صلوات هدیه به هر شهید هم اختیاری خواهد بود🌹🌹🌹 در ضمن اگه بنابر فراموشی اسم شهید بزرگواری جا ماند ان شاء الله در شبهای آینده حتما ذکر خواهد شد🥀🥀🥀 بنده را هم از دعای خیرتان بهره‌مند بفرمایید امید است که با این کار کوچک معنویت بیشتری در زندگی مادی زده مان تزریق شود و با مختصر یاد شهدا روز بروز یادشان در یادمان بیشتر گردد🌺🌺🌺 شهدای امشب شهید امین اسدی🌷 شهید ابراهیم اسدی🌷 شهید نقی اسدی🌷