مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﻲ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺮﺩم ﺑﮕﺸﺎﻳﺪ ، ﺑﺎﺯﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ ، ﻭ ﭼﻮﻥ ﺑﺎﺯﺩﺍﺭﺩ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻓﺮﺳﺘﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ، ﻭ ﺍﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﻱ ﺷﻜﺴﺖ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﻭ ﺣﻜﻴﻢ ﺍﺳﺖ.
(فاطر/٢)
🔹🔸🔹
❤️به پشت سر نگاه کنید و خدا را شکر کنید
❤️به پیش رو نگاه کنید و به خدا اعتماد کنید
او درهایی را می بندد که هیچکس
قادر به گشودنش نیست...
و درهایی را می گشاید که
هیچکس قادر به بستنش نیست...
🌷و توکل علی الله و کفی بالله وکیلا🌷
#آیات زندگی
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
@shamimmarefat5
صلی الله علیکِ یاسکینه بنت الحسین(ع)
یک عمر بود روضه ی مقتل برابرش
در کربلای زنده ی قلب مطهرش
چشمی به یاد کرب وبلا داشت اشکبار
خونین به یاد شام بلا چشم دیگرش
مثل سری که بود سر نیزه ها بلند
خون می چکید دم به دم از دیده ی ترش
با جان چشیده کرب وبلا را نفس نفس
با خون نوشته خاطره ها را به دفترش
مثل کبوتریست پر از خاطرات زخم
خون می چکد زمان نوشتن ز هر پرش
گرچه سرش به نیزه نرفته به یاد آن
هرلحظه تیر می کشد این روزها سرش
درگوش وچشم اوست به جای صدای آب
لالایی رباب و لب خشک اصغرش
یک جسم قطعه قطعه به صحرای کربلاست
اما خدا کند که نباشد برادرش
امشب دوباره شام غریبان به سینه داشت
چشمش دویده بود به دنبال خواهرش
با ضرب تازیانه که از راه می رسید
پیچیده بود درد به هر بند پیکرش
کنج خرابه بود ورقیه که باز هم
بابا رسیده بود به دیدار دخترش
آرام نقش بسته به لبهای خشک او
لبیک یا حسین نفسهای آخرش
حالا بهشت بود و حسینی که دوست داشت
آن خانه ای که جای سکینه ست ومادرش
#احمد_رفیعی_وردنجانی
🌴💎🌹💎🌴
#پنجشنبه_است
همان روزی که اموات میایند به سمت نزدیکانشان
دستشان از دنیا کوتاه است
و محتاج یاد کردن ما هستند
با #فاتحه_و_صلوات
روحشان را شاد کنیم
#اللهمصلعلیمحمدوآلهمحمدوعجلفرجهم
🕯✲🕊✲🍂✲🕊✲🕯
#دلـانـہ 💙🌈
🕊|`•.
ميگـفٺ : ݕرآۍ ڪسے ڪہ همہ دݩیآش #امام_حسینِ ،،
از دݧٮا حرف ݩزݧد !. ((:
#فدائیان_امر_به_معروف 🍃
#سربازان_واقعی_حضرت_صاحب💚
#شهید_محمد_محمدی
💕خـــــدایا...
یادم بده آنقدر مشغول عیبهای خودم باشم که عیب های دیگران رانبینم
یادم بده اگر کسی را بد دیدم قضاوتش نکنم، درکش کنم...
یادم بده بدی دیدم "ببخشم" ولی بدی نکنم! چرا که نمیدانم بخشیده میشوم یا نه...
یادم بده اگر دلم شکست نفرین نکنم، دعا کنم، نتوانستم سکوت کنم...
یادم بده اگر سخت بگیرم "سخت میبینم"...
یادم بده به قضاوت کسی ننشینم چرا که در تاریکی همه شبیه هم هستیم...
یادم بده چشمانم را روی بدیها و تلخیها ببندم چرا که چشمان زیبا، بیشک زیبا میبینند🌸
عمر به خشنودی دلها گذار
تا ز تو خوشنود بود کردگار
سایه خورشید سواران طلب
رنج خود و راحت یاران طلب
درد ستانی کن و درماندهی
تات رسانند به فرماندهی
گرم شو از مهر و ز کین سرد باش
چون مه و خورشید جوانمرد باش
هر که به نیکی عمل آغاز کرد
نیکی او روی بدو باز کرد
@shamimmarefat5
📌#داستانك
🔴من کجا هستم؟
وارد میوهفروشی شدم.
خلوت بود. قیمت موز و سیب را پرسیدم. فروشنده گفت:
موز شانزده تومان و سیب ده تومان. گفتم از هر کدام دو کیلو به من بده.
پیرزنی وارد میوهفروشی شد و پرسید:
محمد آقا سیب چند؟
میوه فروش پاسخ داد:
مادر کیلویی سه تومان!!!
نگاه تعجبزدهام را به سرعت به میوهفروش انداختم و او که متوجه تعجب و دلخوری من شده بود، چشمکی زد و با نگاهش مرا به آرامش دعوت کرد.
صبر کردم.
پیرزن گفت: محمد آقا خدا خیرت بده! چند تا مغازه رفتم، همشون سیب را ده-دوازده تومن میدن! مادر با این قیمتا که نمیشه میوه خرید!
محمد آقای میوهفروش، یک کیلو سیب برای پیرزن کشید و او را راهی کرد و رو به من کرد و گفت:
این پیرزن به تازگی پسرش و عروسش را تو تصادف از دست داده و خودش مونده با دو تا نوهی یتیم! من چند بار خواستم به او کمک کنم و به او میوهی مجانی بدم اما ناراحت شد و قبول نکرد.
به همین خاطر هیچ وقت روی میوهها تابلوی قیمت نمیزنم تا وقتی این زن به مغازه میاد از قیمتها خبر نداشته باشه و بتونه برای بچههاش میوه بخره.
راستش را بخواهی من به هر کسی که نیاز داشته باشه کمک میکنم و همیشه با امام زمانم معامله میکنم.
دلم مثل آوار ریخته بود پایین و بسیار شرمنده بودم و بغضی سنگین تو گلوم نشسته بود. دلم میخواست روی میوهفروش را ببوسم.
میوهها را خریدم، سوار ماشین شدم و هقی زدم زیر گریه و در حال رانندگی از خودم و از امام زمان علیه السلام خجل بودم و با خودم میگفتم؛
ای کاش در طول سالیان دراز عمرم من هم قسمتی از درآمدم را با امام زمانم معامله میکردم.
#رزق_معنوی
┈••✾•🍃⚫🌿•✾••┈┈