همچو کوهی که درونش نم دریا دارد در دلم درد زیاد است ولی جا دارد اشک دارد به تن هر مژه ام می لغزد پلک بر هم بزنم سیل تماشا دارد سرخیه چشم من از عادت بی خوابی نیست خصلت وقت غروب است که صحرادارد حال من مثل کویریست که از لکه ی ابر جرعه ای آب و یا قطره تمنا دارد زندگی دایره ای بود در ابعادزمین خوب چرخید که مارا به امان وا دارد نکندگریه کنم تر بشودچشمانم خیسی صورت یک مردچه معنا دارد... @shamimmarefat5

دختر عمم گوشی مامانشو که ۸ میلیون قیمتش بوده گم کرده. هیچی بهش نگفتن که روحیش خراب نشه! حالا من همسن اون بودم، پاک‌کنمو گم کردم، با پادرمیونی فامیلا تو خونه رام دادن!😢😂 @shamimmarefat5

☀️عصربخیر آقاے من☀️ دیر گاهیست که ما تشنه ی دیدار تو ایم قد رعنا بنما جمله خریدار تو ایم گر چه با دست و زبان موجب آزار تو ایم گل نرگس نظرے ما همگے خار تو ایم @shamimmarefat5

💐 #در_محضر_بزرگان 🤔 آیا انسان آزاد است یا مجبور؟ مرز آزادی تا کجاست⁉️ ✅ حاج آقا قرائتی: 🔹 خداوند، انسان را آزاد آفرید و به او اختیار داده تا کارهایش را انتخاب کند. گرچه بعضی گفته ‏اند: انسان در کارهایش مجبور است و گمان می‏کند که آزاد است، اما دلایل بسیاری بر اختیار انسان وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می‏کنیم: 👈 هر انسانی در کارهای خود گاهی دچار تردید و شک می‏شود که آیا انجام دهد یا ندهد؟ همین شک، دلیل بر آزادی اوست که می‏تواند کاری را انجام دهد و می‏تواند انجام ندهد. 👈 گاهی انسان‏ها به کار یکدیگر انتقاد دارند. انتقاد نیز دلیل آن است که کسی که کار انجام داده، می‏توانسته انجام ندهد. 👈 هر انسانی در عمر خود بارها از گفتار و رفتار خود پشیمان شده است و همین پشیمانی دلیل آن است که می‏توانسته انجام ندهد و لذا با خود می‏گوید: ای کاش انجام نمی‏دادم! 👈 همه مردم فرزندان خود را تربیت می‏کنند و یا به معلم و مربی می‏سپارند و این دلیل آن است که فرزند انسان می‏تواند مسیر کج را رها و به راه حق برود. 🔹 بنابراین شک، انتقاد، پشیمانی و تربیت، دلیل آزادی انسان است. علاوه بر آنکه آزادی خواسته تمام انسان‏ها بلکه حیوانات است. شما اگر گربه‏ ای را در قفس کنید، هر نوع غذا برای او در قفس قرار دهید، باز ناراحت است و ترجیح می‏دهد در کوچه و خیابان ساده‏ ترین غذا را بخورد اما در قفس نباشد. 🔹 در بهشت نیز اگر آزادی نباشد، مومن رنج می‏برد و لذا مومنان هنگامی که وارد بهشت می‏شوند، خدا را به خاطر آزادی در بهشت سپاس می‏گویند: الحمدلله الذی نتبوء من الجنه حیث نشاء (زمر/74) 🔹 با این همه، انسان بنده خداست و باید به دستورات او عمل کند و اگر آزادی مرز نداشته باشد و انسان اختیار خود را به نفس و تمایلات شخصی یا تمایلات دیگران بدهد او را به دره هلاکت سقوط خواهد داد. آزادی باید در چارچوب فرامین خدا و عقل باشد تا سبب سلب و آزادی دیگران نشود. @shamimmarefat5

یامولای یاصاحب‌الزمان💔 🔖امروز #شنبه است! تمام شهر..... در #خواب_غفلت عجیبی فرو رفته است... اصلا، ما سالهاست... به حکم بی تو زیستن، محکومیم... اما! چنان به این حصار، خو گرفته ایم، که گویی هیییچ روزنه ای به سوی نور، سراغ نداریم.... ما تو را داریم.... ‼️اما ...به بی تو بودن، راضی شده ايم!!! #اللہم‌عجـل‌لولیک‌الفرجـ @shamimmarefat5

@shamimmarefat5

نامحرم نامحرم است نه به سن و سال ربط دارد نه به مذهبی بودن طرفین درست است فضای مجازیست اما خدا همان خدای همیشگیست #فریبه_هوای_نفسمونو_نخوریم❌ و با توجیهات خودمونو وارده گناه نکنیم #رهایی‌_از_روابط_حرام @shamimmarefat5

‌°•🌱! خداوندا عاشق دیدارتم 🥀 همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن کرد✨ ................................................................... @shamimmarefat5 #هَــواے_تُــو... ................................................................... میوه زمانی که رسیده شود صاحبش باید آن را بچیند وگرنه میوه می پوسد و خودش از درخت می افتد....🌴

زیرا من عاشقم پارچه به سوزن طلایی گفت: کاش رنگی بودم. به رنگ تک تک این ماسوره های رنگارنگ. کاش با نخ های زرد و قرمز و آبی همراه می شدم. همراهشان قدم می زدم. می دویدم. طرح و لطافت گل های رنگارنگ را بر پیکرم حس می کردم. کاش دامنی میشدم به رنگ بهار در تن دخترکی شاد و بازیگوش و دنیا را تجریه می کردم. وقت گِل بازی اش خاک را. وقت دویدنش باد را. وقت آبتنی اش آب را و آتش را هرگز! راستی خسته نمی شوی از این همه تیرگی؟ دلت نمی گیرد از دستانی که تو را فقط برای دوختن سیاهی به چرخ خیاطی می بندد؟ سوزن طلایی پاسخ داد: هرگز! زیرا من عاشقم. پارچه گفت: عاشق؟ عاشق چه کسی؟ سوزن طلایی گفت: عاشق کسی که بیشتر از هرکسی عاشق بود. پارچه پرسید: بود؟ مگر دیگر نیست؟ سوزن جواب داد: نیست اما بیشتر از هر بودنی هست. زیرا در یک روز بلند جاودانه شد. پارچه مشتاقانه پرسید : او کیست؟ سوزن گفت: چگونه وصفش کنم که من همه اویم و برایم دنیا همه اوست. چگونه می توان جهان را در کلامی گنجاند که جهان به کلمه در نمی آید. پارچه گفت: ذره ذره وصفش کن. جز به جز از جهانت بگو ذره ذره از معشوقت بگو. از خوبی هایش. از زیبایی اش. سوزن گفت: او زیباترین بود. زیباترین مخلوق خدا. اما آن روز بسیار زیباتر شده بود. آنقدر که خودش زیبایی آفرید . _از چشمانش بگو. : آرام بود و گیرا. محجوب بود و محبوب. محکم بود و مطمئن. و زیاد می گریست. و آن روز دریای سرخی بود. _از پیشانی اش بگو. :بلند بود و فراخ. مثل آسمان. دشت نور بود که آن روز در آن دشت گل سرخی رویید. _از لب هایش بگو. : همیشه خندان و متبسم بود. متبسم و خوشبو. آکنده از پرمهرترین کلمات و آرامش بخش ترین جملات. دندان هایش ردیف های مروارید. سپید و درخشان. لب هایش دو یاقوت سرخی که مدام نام کسی را زمزمه می کردند. اما آن روز لبهایش پاره بود و زبان خشکش به کام چسبیده بود. _از صدایش بگو. : صدایش زیبا و دلنشین بود. صدایش از بهشت می آمد. صدایش رود بود. آرام و مطمئن می کرد. چشمه بود. جاری و زندگی بخش. موج بود و دریایی ات می کرد. اما آن روز چلچله ای شد و پرواز کرد. _از قلبش بگو. : دریا بود. قلبش وسیع ترین و عمیق ترین دریا بود. می بخشید و می بخشید. هر که او را می رنجاند و هرچه را که می توانست. اما آن روز هر آنچه را که داشت بخشید. _از دستانش بگو. :دستانش نوازشگر بود. نوازشگر و بخشنده. دستانش یاور قلبش بود. می بخشید و می گرفت دست هر کسی را که محتاج بود. اما آن روز دوبال پرواز شد. _از موهایش بگو. : مشکی بود و براق, با عطر دل انگیزش در باد. اما آن روز کار دیگری داشت. خود را جلوی چشم ها می انداخت که تار شوند و تار ببینند. که میدان.... سوزن ساکت شد و آه کشید. پارچه سیاه گریست. خاک را بو کرد. باد را دانست آب را فهمید و آتش را... پارچه سیاه عاشق شد. پیراهن شد. پرچم شد. بر تن. بر در و دیوار. و هر آنچه که از آن عشق بهره ای داشت. و هر آنچه که به آن عشق وصل می شد. و هر آنچه که بوی آن عشق را می داد. ندبه محمدي @shamimmarefat5

خستگی را آغوش تو در میکند وقتی تو نیستی عجالتا چای میخوریم... چه کنیم...؟ @shamimmarefat5