eitaa logo
کانال شمیم بهشت
833 دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
12.1هزار ویدیو
169 فایل
کانال شمیم بهشت 🌼🌻 🌼🌻یامهدی فاطمه (س) یار مظلومان جهان برای ظهورت دعای فرج میخوانم 🌼🌻بهترین کانال مذهبی و معنوی شمیم بهشت ۰( اللهم عجل الولیک فرج والعافیت ونصر ) @shamimmarefat5 ارتباط با مدیر محترم ⚘⚘⚘⚘ ممنونم که پستها رو فوروارد میکنید نه کپی
مشاهده در ایتا
دانلود
گنجشکی با نوک کوچکش آب به آتش میریخت. گفت؛شایدنتوانم آتش را خاموش کنم اما وقتی خدا می پرسد زمانی که دوستت در آتش میسوخت چه کردی؟ میگویم«هر چه از من بر می آمد.» 🌹🍃 ┄ @shamimmarefat5
💕در مقابل زندگی تسلیم باش. تسلیم به معنای پذیرش است، پذیرش آنچه هست. مقاومت درونی موجب بروز مقاومت بیرونی می شود و تو مدام به در بسته می خوری و نمی دانی چرا زندگی روی خوش به تو نشان نمی دهد @shamimmarefat5 ┄•●❥
قرار نیست که با افکار دیگران زندگی کنیم و قرار نیست به شیوه ای که دیگران برای ما چیدند هماهنگ شویم🍂🌸 خودت برای خودت زندگی کن، همانطور که دوست داری همانطور که لذت میبری.🍂🌸 و مطمئن باش اگر خودت به فکر خودت نباشی، کسی در این دنیا خوشبختی و شادی را به تو تعارف نخواهد کرد...🍂🌸 ┄•@shamimmarefat5
❖ "لبخند بزن" به روزگاری که از نو شروع شده صبح یادآور زیبایی هاست.... یادآور "زندگی نو" شروعی نو، نگاهی نو و "امیدی نو"... سلام صبح اولین یکشنبه☕️🍂 بهمن ماهتون پر از لبخند و امید🌷 @shamimmarefat5
💕یکشنبه تون عالی و بینظیر ❄️آرزو می‌کنم ⛄️امروز و هر روزتون 💕قلبتون پر باشـد ❄️از مهـر و محبت 💕تنتـون سلامت ❄️روحتون سرشار از آرامش ⛄️و روزی و برکتتون روز افزون 💕روزتـون زیبـا و در پنـاه خـدا @shamimmarefat5
❖ "موفقیت" در گرو 🍀🌹 این سه رفتار است: ترسهایت را کنار بگذار... از نهایت امکانات خود بهره بگیر با آرامش کامل و "اعتماد به نفس" گام بردار🍀🌹 @shamimmarefat5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: به صحنه جرم وارد نشوید قیچی آهن بر رو گرفتم و راه افتادم سمت پله ها ... اوبران از دور اومد طرفم ... - پیداش نکردید، مگه نه؟ ... با تعجب زل زد بهم ... - از کجا فهمیدی؟ ... - این مدرسه زیادی تمییزه ... زیادی ... با قیچی، قفل لاکر کریس رو شکست ... اولین چیزی رو که بعد از باز شدن اون در ... اصلا انتظار نداشتم ... مواجه شدن با بوی اسپری خوش بو کننده فضا بود ... - واسه یه پسر دبیرستانی زیادی مرتبه ... گفتی زیادی اینجا تمییزه منظورت همین بود؟ ... چند لحظه به وسیله های توش خیره شدم و اونها رو بالا و پایین کردم ... - نه ... در بیرونی لاکر تازه رنگ شده ... اما نه توی این چند ساعت ... دسته کلیدم رو از جیبم در آوردم و خیلی سریع شروع کردم به تراشیدن رنگ روی در ... رنگ ها ورقه ورقه از روش کنده شد ... - چی کار می کنی توماس؟ ... و دستم رو محکم گرفت ... - نظریه ام رو اثبات می کنم ... طبق گفته های مدیر و ظاهر این مدرسه ... هیچ خبری از گنگ های دبیرستانی نیست... اما به در لاکر نگاه کن ... قبلا روش با اسپری طرح کشیده بودن ... طرحی که قطعا کار خود مقتوله ... اما فکر می کنم خودشم پاکش کرده ... طوری بهم نگاه می کرد که انگار هیچ چیز از حرف هام رو نمی فهمید ... - فکر می کنی از کادر مدرسه کسی توی قتل کریس تادئو نقش داشته؟ ... قطعا مدیر و معاونش هر دو از مظنونین این پرونده بودن ... مدیری که من رو پیچوند و مودبانه تهدید کرد ... و داشت با آستانه تحملم بازی می کرد ... و نمی دونستم قتل اون دانش آموز براش مهم نبود یا به نحوی از این اتفاق خوشحال بود؟ ... و معاونی که پشت حالت هاش ... هزاران فکر و نظریه خوابیده بود ... اما هنوز برای به زبان آوردن هر حدسی زود بود ... توی حیاط ... سمت پارکینگ ... دوباره چشمم به خون روی زمین افتاد ... جنازه رو برده بودن و حالا فقط آثار جنازه بود روی زمینی که رنگ خون به خودش گرفته بود ... پاهام از حرکت ایستاد ... و نگاهم روی اون خون ها خشک شد ... هیچ وقت به دیدن این صحنه ها عادت نکردم ... برعکس ... برای من، هیچ وقت دیدن جنازه های غرق خون... تکه تکه شده ... زخمی ... سوخته ... عادی نشد ... - چرا خشکت زده؟ ... صدای اوبران، من رو به خودم آورد ... - هنوز گیجی از سرت نرفته؟ ... یا اینکه یه چیز جدید پیدا کردی؟ ... نگاهم رو از لوید گرفتم ... اما درست قبل از اینکه دوباره حرکت کنم چشمم به دختری هم سن و سال مقتول افتاد... با فاصله از نوار زرده به "صحنه جرم وارد نشوید" ... ایستاده بود ... نمی تونستم چشم ازش بردارم ... نه به خاطر زیبا بودنش ... اون تنها کسی بود که بین تمام آدم های اون روز ... با اندوه به صحنه جنایت نگاه می کرد ... @shamimmarefat5 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
: اشک هایم برای تو اوبران اومد سمتم ... - چی شده توم؟ ... به چی خیره شدی؟ ... - اون دختر رو نگاه کن ... همون که تل مخمل زرد با موهای بلند قهوه ای داره ... بین تمام آدم هایی که امروز بهشون برخوردیم ... مطمئنم اون تنها کسیه که به خاطر کریس تادئو گریه کرده ... با حالتی بهم نگاه می کرد انگار داره به یه احمق گوش می کنه ... - اما اون که رژ بنفش نزده ... حوصله اش رو نداشتم ... چرا باید با کسی حرف می زدم که فکر می کنه یه احمقم ... بدون توجه به اوبران راه افتادم سمت اون دختر ... تا متوجهم شد ... نایستاد ... سریع شروع به حرکت کرد ... دو مرتبه صداش کردم اما با همون سرعت می رفت و بهم بی توجهی می کرد ... دویدم و از پشت کوله اش رو کشیدم ... - نمی خوای بشنوی یا واقعا کری؟ ... توی این فاصله لوید هم رسید ... - من، لوید اوبران هستم و ایشون همکارم توماس مندیپ از واحد جنایی ... میشه چند لحظه با شما صحبت کنیم؟ ... کیفش رو دوباره گذاشت روی شونه اش ... و در حالی که سعی می کرد صداش رو کنترل کنه و خودش رو مسلط و بی تفاوت نشون بده ... یه قدم عقب رفت ... - من چیزی نمی دونم ... چند بار دیده بودمش اما اصلا نمی شناختمش ... اونجا هم ایستاده بودم ... عین بقیه ... می خواستم ببینم چه خبره ... فقط همین ... دوباره کیفش رو جا به جا کرد ... عصبی شده بود و اون بند کیف واسش نقطه تعادل ... - دوست بودید یا محبتت یه طرفه بوده؟ ... پاش بین زمین و آسمون خشک شد ... و برگشت سمتم ... - چی؟ ... چشم هاش توی حیاط دبیرستان، دو دو می زد ... می ترسید؟ ... یا نگران بود؟ ... حالت جدی به خودش گرفت ... کمی هم تهاجمی ... آشفتگی درونش رو بین اون حالت ها مخفی کرد ... - گفتم که من اصلا اون رو نمی شناختم ... - پس چرا به خاطرش گریه کردی؟ ... خوب پاک شون نکردی ... هنوز جای اشک ها گوشه چشمت مونده ... جمله تمام نشده یهو دستش رو آورد بالا سمت چشمش ... پوزخند معناداری صورتم رو پر کرد ... و سرم رو جلو بردم ... تقریبا نزدیک گوشش ... - به این چیزی که تو الان خوردی میگن گول ... و این حرکتی که کردی یعنی تمام مدت، حق با من بود ... حالا جواب سوال هام رو میدی یا می خوای یه بار دیگه تکرارشون کنم؟ . بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @shamimmarefat5
: تابوت چوبی صدا و لبش به لرزه افتاد ... دندون هاش رو محکم بهم فشار می داد شاید بهتر بتونه خودش رو کنترل کنه ... و صداش بریده بریده می اومد ... - یه بار ... گفتم ... یه بار دیگه هم ... میگم ... من ... اون رو... نمی شناختم ... اوبران دخالت کرد و سعی کرد آرومش کنه ... عین همیشه وقتی نباید حرف بزنه یا عمل کنه دخالت می کرد ... - نشناختن تو هم عین نشناختن بقیه است؟ ... هیچ کس توی این دبیرستان، اون رو نمی شناسه ... هیچ کسی اون رو ندیده ... هیچ کسی ازش خاطره نداره ... واسه هیچ کسی مهم نبوده ... یه چیزی رو می دونی؟ ... انگار خیلی وقته واسه همه مرده ... یا شاید واسش آرزوی مرگ می کردن ... لابد اشک هایی هم که تو امروز واسش ریختی ... همه از سر شادی بوده ... اوبران، من رو کشید عقب ... - می فهمی چی کار می کنی؟ ... نمی تونی مجبورش کنی حرف بزنه ... اینجا پایین شهر نیست ... هر غلطی می خوای بکنی ... هلش دادم کنار ... دیگه نه تنها لبش ... که صورت و چشم هاش ... و دست و پاش هم می لرزید ... فقط یه قدم تا موفقیت و پیروزی مونده بود ... یه قدم که بالاخره یه نفر در مورد کریس تادئو حرف بزنه ... خیلی آروم رفتم طرفش ... دستم رو کردم توی جیبم و گوشیم رو در آوردم ... از چهره مقتول عکس گرفته بودم ... از اون سمت که رژ بنفش توی صورتش کشیده شده بود... از اون طرف صورتش که سمت زمین افتاده بود و خون تا سمت گوش هاش پیش رفته بود ... بدون اینکه چیزی بگم ... عکس رو باز کردم و یهو گوشی رو بردم جلوی صورتش ... - کسی رو می شناسی که چنین رژی به لبش بزنه؟ ... تعادلش رو از دست داد ...عقب عقب رفت و محکم افتاد روی زمین ... اشک مثل سیل از چشم هاش می جوشید ... هیچ وقت نگاه کردن به چهره غرق خون ... و چشم های بی روح و نیمه باز کسی که دوستش داشته باشی ... کار راحتی نبوده ... رفتم سمتش و نیم خیز نشستم ... - این اشک ها مال کسی نیست که کریس رو نشناسه ... مال کسیه که داره با سکوتش ... به یه قاتل اجازه میده راحت و آزاد برای خودش بگرده ... و اون عشق ... به زودی با یه تابوت چوبی ... میره زیر خروارها خاک ... در حالی که هیچ کس واسش مهم نیست ... هیچ کس ... @shamimmarefat5 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
خدا قربونت برم این همه چاله چوله تو زندگیمونه،دوتاش مینداختی رو لُپمون خب! یه کم تو دل برو‌تر میشدیم😌🤷🏻‍♀! الان داشتم تو آیینھ‌ خودمو نگا میکردم دیگه خلاصش کنم براتون... "مهم اخلاقھ !"🙄🌱🖐🏿 @shamimmarefat5