eitaa logo
کانال شمیم بهشت
817 دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
12.6هزار ویدیو
171 فایل
کانال شمیم بهشت 🌼🌻 🌼🌻یامهدی فاطمه (س) یار مظلومان جهان برای ظهورت دعای فرج میخوانم 🌼🌻بهترین کانال مذهبی و معنوی شمیم بهشت ۰( اللهم عجل الولیک فرج والعافیت ونصر ) @shamimmarefat5 ارتباط با مدیر محترم ⚘⚘⚘⚘ ممنونم که پستها رو فوروارد میکنید نه کپی
مشاهده در ایتا
دانلود
1.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در سیل خوزستان آمده بودند کمک ایران همسر یکی از کارگردانان معروف تماس گرفت: شنیدم حشدالشعبی با تانک در حال اشغال خوزستان است راسته؟ به ابومهدی گفتم خندید گوشی را به سمت‌اش گرفتم،واقعیت را به همسر آن کارگردان بگوید تا خیالش راحت شود! خندید و با حوصله پاسخ داد : 🇮🇷@shamimmarefat5
بیدل منم که دلم مانده پیش تو ، من جای خالی همه دل های عالمم . . . 📎 تصویری از 🌷شهید مدافع حرم 🌷 در حرم حضرت زینب(س) چند روز قبل از شهادت .... @shamimmarefat5 🇮🇷
💠 جوان کافری عاشق دختر عمویش شد، عمویش پادشاه حبشه بود. جوان رفت پیش عمو و گفت: عمو جان من عاشق دخترت شده‌ام، آمدم برای خواستگاری. پادشاه گفت حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت عمو هر چه باشد من می‌پذیرم شاه گفت: در شهر بدی‌ها (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو، جوان گفت عمو جان این دشمن تو اسمش چیست، گفت اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می‌شناسند جوان فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی‌ها شد. به بالای تپه‌ی شهر که رسید دید در نخلستان، جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان رفت. گفت: ای مرد عرب تو علی را می‌شناسی؟ گفت: تو را با علی چه کار است؟ گفت: آمده‌ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است. گفت: تو حریف علی نمی‌شوی. گفت: مگر علی را می‌شناسی؟ گفت: بله من هر روز با او هستم و هر روز او را می‌بینم. گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟! گفت قدی دارد به اندازه‌ی قد من، هیکلی هم‌هیکل من. گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست. مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم. خب چه برای شکست علی داری؟ گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان. گفت: پس آماده باش، جوان خنده‌ی بلندی کرد و گفت: تو با این بیل می‌خواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش. شمشیر را از نیام کشید. گفت: اسمت چیست؟ مرد عرب جواب داد: عبدالله. پرسید: نام تو چیست؟ گفت: فتاح، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد. عبدالله در یک چشم به هم زدن، کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان خواست تا او را بکشد که دید جوان از چشم‌هایش اشک می‌آید. گفت: چرا گریه می‌کنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته می‌شوم. مرد عرب، جوان را بلند کرد، گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر. گفت: مگر تو کی هستی؟ گفت: منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب، که اگر من بتوانم دل بنده‌ای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود. جوان، بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت من می‌خواهم از امروز، غلام تو شوم یا علی. پس فتاح شد قنبر غلام علی بن ابیطالب 📚بحارالانوار ج3 ص 211 امالی شیخ صدوق @shamimmarefat5
در کشاکش تمام سختی‌ها و کم آوردن‌هایی که زندگی برایمان رقم می‌زند، هیچ‌گاه اسیرِ عظمت درد و غمی مباش؛ که خدای تو از تمام آن‌چه که دلت را آزرده بزرگتر است... @shamimmarefat5
17.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوش بده تا وجودت غرق غرور گردد، از بابت شیعه علی مرتضی بودنت...
حق دارم عاشق چای باشم یا نه؟ @shamimmarefat5
🌸قدیم به همسر میگفتند جفت. مثلا در یک ازدواج خوب میگفتند فلانی جفتش را پیدا کرد؛ یا در یک ازدواج بد میگفتند فلانی جفتش نبود. بهترین ملاک برای ازدواج خوب یا بد جفت بودن زن و شوهر با هم بود. مولانا در دفتر اول مثنوی گفتگویی بین یک زن و مرد عرب را روایت میکند که خیلی شیرین است. او میگوید در ازدواجی که طرف مقابل جفت تو نباشد، نه تنها تو در واقع همسر نداری و همسرت را از دست داده ای؛ بلکه از آن بدتر، خودت را هم از دست میدهی. درست مثل یک جفت کفش که اگر یک لنگه اش تنگ باشد، آن یکی لنگه هم تباه میشود و به درد نخواهد خورد: جفت مايي جفت بايد هم صفت تا برآيد کارها با مصلحت جفت بايد بر مثال همدگر در دو جفت کفش و موزه در نگر گر يکي کفش از دو تنگ آيد به پا هر دو جفتش کار نايد مر ترا جفت در يک خرد، وان ديگر بزرگ جفت شير بيشه ديدي هيچ گرگ؟ الهی یه جفت مناسب به زودی برای همتون. @shamimmarefat5
💟 کسی که برای کار کنه نیازی به دیده‌ شدن ندارد.... یک بار، یک تقدیرنامه براش فرستاده بودند، خیلی ناراحت شد و به‌هم ریخت. گفتم: داداش چه اشکالی داره این چیزها؟ چرا شما از تعریف دیگران، برآشفته می‌شی؟ بالاخره تعریف از خوبی‌ها، یعنی ترویج اون خوبی‌ها! گفت: خواهر خوبم! من توی زندگی دنبال یه هدف بزرگم و اون هم خداست، کسی که طرف حسابش خدا باشه و برای خدا کار کنه، نیازی به سروصدا راه‌انداختن و دیده‌شدن نداره و ساکت شد... داشتم نگاهش می‌کردم، انگار تا حرفش بیشتر جا بیفتد، ادامه داد: این تعریف و تقدیرها، انسان رو در رسیدن به هدف بزرگ، کوچیک و سست می‌کنه، انسان رو می‌کشونه به سمت وادی کثیف و تاریک و ، ما برای خلق شدیم، نه این چیزهای حقیر! 🔆یاد این جمله‌‌ ی ناب از افتادم که فرمودند: باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم! آن کس که باید ببیند، میبیند... راوی: احترام رفیعی، خواهر منبع: کتاب بهشت احزان 📖 صفحات ۲۱۰ و ۲۱۱ @shamimmarefat5