@shamimmarefat5 🌷وصیت‌نامه بسیار عجیب یک شهید ✍سردار حاج حسین کاجی:بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقه‌ی کردستان عراق بودیم که به‌ طرز غیرعادی جنازه‌ی شهیدی را پیدا کردیم، از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیت‌نامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود، در وصیت‌نامه نوشته بود: من سیدحسن بچه‌ی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم، پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند، اهل بیت، شهدا را دعوت می‌کنند، من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت می‌رسم و جنازه‌ام هشت سال و پنج ماه و 25 روز در منطقه می‌ماند، بعد از این مدت، جنازه‌ی من پیدا می‌شود و زمانی که جنازه‌ی من پیدا می‌شود، امام خمینی در بین شما نیست، این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما می‌گویم. به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت می‌کنیم، بگویید که ما را فراموش نکنند. بعد از خواندن وصیت‌نامه درباره‌ی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم، دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و 25 روز از آن گذشته است. 📚 کتاب خاطرات ماندگار؛ ص192 تا 195

قُلْ لَنْ يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ التوبه/۵۱ بگو دچار هر حادثه ای شویم، قطعاً خدا به نفعمان مقدّرش کرده است؛ چون او همه‌کاره ی ماست مومنان باید فقط به خدا توکل کنند. زندگی پر از گره‌هایی‌ست که تو آن را نبسته ای، اما باید تمام آنها را به تنهایی باز کنی ،تنهای تنها … ! ولی اگر به خدا توکل کنی، او گره ها را یکی یکی برایت باز میکند #قرآن_بخوانیم 🍃

ســـــلام صبح‌ اول هفتتون بخیر و نیکی 🌸🍃 شنبه‌ تون سرشار از زیبایی و اتفاقهای خـوب و دلنشیـن🌸🍃 امـیدوارم تنتون سـالم  زندگی تون پـر بـرکت و شـادی مـهمون همیشگیِ 🌸🍃 دلهـای مـهربـونتون باشـه صبح شنبه تون گلبارون 🌸🍃 @shamimmarefat5

خدایا شروع سخن نام توست وجودم به هر لحظه آرام توست دل از نام و یادت بگیرد قرار خوشم چونکه باشی مرا در کنار 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🍁🍂سلام ✋صبح پاییزیتون بخیر و شادی 🍂🍁سر آغاز هفتتون سرشار از عشق و امید و نیک بختی🤲 یاالله مدد❤️🤲 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺 @shamimmarefat5

🔹 در این شهر یک نفر هست که بی‌اندازه هوای تو را کرده... 🔅 اللهم عجل لولیک الفرج والعافیت ونصر ، به حق زینب کبری سلام الله علیها. @shamimmarefat5

موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش ديد. به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد. ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزيد. از مرغ برايش سوپ درست کردند. گوسفند را برای عيادت کنندگان سر بريدند. گاو را برای مراسم ترحيم کشتند و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه میکرد و به مشکلی که به ديگران ربط نداشت فکر میکرد! کلیله و دمنه @shamimmarefat5