eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
25.7هزار دنبال‌کننده
33.3هزار عکس
18.2هزار ویدیو
224 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث کانال دوم مون(داستانهای آموزنده بهلول عاقل) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی چهل و سوم: زینب علی . . ❤️برگشتم بیمارستان… وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود… چشم های سرخ و صورت های پف کرده… مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد… شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن… با هر قدم، ضربانم کندتر می شد… . – بردی علی جان؟ دخترت رو بردی؟ 🦋هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم، التهاب همه بیشتر می شد… حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم… زمین زیر پام، بالا و پایین می شد… می رفت و برمی گشت، مثل گهواره بچگی های زینب… ❤️به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید… مثل مادری رو به موت ، ثانیه ها برای من متوقف شد… رفتم توی اتاق… زینب نشسته بود… داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد… تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم… بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم… هنوز باورم نمی شد… 🦋فقط محکم بغلش کردم، اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم… دیگه چشم هام رو باور نمی کردم … نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد… – حدود دو ساعت بعد از رفتنت، یهو پاشد نشست !حالش خوب شده بود! ❤️دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم… نشوندمش روی تخت… – مامان! هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا هیچ کی باور نمی کنه… بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود، اومد بالای سرم… من رو بوسید و روی سرم دست کشید… بعد هم بهم گفت: 🦋به مادرت بگو، چشم هانیه جان… اینکه شکایت نمی خواد… ما رو شرمنده فاطمه زهرا (س) نکن… مسئولیتش تا آخر با من… اما زینب فقط چهره اش شبیه منه… اون مثل تو می مونه، محکم و صبور! برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم… ❤️بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم… وقتش که بشه خودش میاد دنبالم… . زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد… دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن… 🦋اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم، حرف های علی توی سرم می پیچید… وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود… دیگه هیچی نفهمیدم… افتادم روی زمین .. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی چهل و چهارم: کودک بی پدر . ❤️مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها… می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه… پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه… اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم… مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم… 🦋همه دوره ام کرده بودن، اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم… – چند ماه دیگه یازده سال میشه… از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم… بغضم ترکید… این خونه رو علی کرایه کرد… علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه… هنوز دو ماه از شهادت علی نمی گذره… گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده… دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد. ❤️من موندم و پنج تا یادگاری علی… اول فکر می کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می کنم اما اشتباه می کردن… حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می شد حس کرد… 🦋کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم… همه خیلی حواسشون به ما بود… حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد… آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد، حتی گاهی حس می کردم توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن… . ❤️تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمی کرد… روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود… تنها دل خوشیم شده بود زینب… حرف های علی چنان توی روح این بچه ده ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمی خورد… درس می خوند، پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد… 🦋وقتی از سر کار برمی گشتم،خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود… . هر روز بیشتر شبیه علی می شد… نگاهش که می کردیم انگار خود علی بود… دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم، اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید… عین علی، هرگز از چیزی شکایت نمی کرد… حتی از دلتنگی ها و غصه هاش… به جز اون روز … . ❤️از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش… چهره اش گرفته بود… تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست… گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست… ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
👆 🌹امام حسین علیه السلام: شکرگزاری تو بر نعمت پیشین، زمینه ساز نعمت آینده است نزهة الناظر، صفحه 80 ➿〰➿〰➿〰 🌹امام حسن عليه السلام: هر كه احسانهاى خود را بر شمرد، بخشندگى خويش را از بين برده است مَن عَدَّدَ نِعَمَهُ مَحَقَ كَرَمَهُ ميزان الحكمه جلد10 صفحه 97 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 حکم ورق بازی یا پاسور بدون برد و باخت و تماشا کردن بازی👆 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ ✨عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ ﴿۱۱۵﴾ ✨آيا پنداشتيد كه شما را ✨بيهوده آفريده ايم و اينكه شما ✨به سوى ما بازگردانيده نمى شويد (۱۱۵) 📚 سوره مبارکه المؤمنون ✍ آیه ۱۱۵ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
💍 ✍هشت دلیل ناراحتی و دعوا بین زوجین : 🔺خانه نشینی 🔺ساعات کاری اضافه 🔺عدم رسیدگی به وضع ظاهری 🔺بی توجهی 🔺حسادت مفرط 🔺نگاه منفی به خانواده همسر 🔺نبود برنامه 🔺سکوت @zendegiasheghaneh @shamimrezvan
هدایت شده از خانواده بهشتی
فرزندانتان اگر یک خصوصیت منفی داشته باشد درعوض ده ویژگی مثبت دارد. والدین نباید تنها خصوصیات منفی را ببینند .نکات مثبت بچه ها را ببینید و به زبان بیاوردید تا تقویت شود @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸✨هرکس روزدوشنبه۱۰۰۰بار بگوید《 》و ۱۰۰صلوات فرستدوبه امام باقر؏هدیه کند به هر حاجتی که دارد نائل گردد✨ 📚گل‌های ارغوان۳۸/۱ @shamimrezvan ღگشا👆👆
روزی جوانی نزد حضرت موسی علیه‌السلام آمد و گفت: ای موسی علیه‌السلام خدا را از عبادت من چه سودی می‌رسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟ حضرت موسی علیه‌السلام گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می‌کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره‌ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه‌ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می‌رود. می‌دانی موسی از سکه‌ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی‌نیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمی‌بینی و نمی‌شناسی و او هرلحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست. ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی‌رسد، بلکه با عبادت می‌خواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم. 🍀و مَنْ یعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَیضْ لَهُ شَیطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ و هر کس از یاد خدا روی‌گردان شود شیطان را به سراغ او می‌فرستیم پس همواره قرین اوست (زخرف آیه 36) 📚منبع. الانوار النعمانیه @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃تمام برگ های سبز حاوی هستند و خوردن سبزیجات مانع کم خونیِ اسید فولیک شده و در نتیجه بسیار آرامبخش است... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ طلا باش .... تا اگر روزگار آبت کرد، روز به روز طرح‌های زیباتری از تو ساخته شود سنگ نباش تا اگر زمانی خردت کرد لگدکوب هر رهگذری شوی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸✨هرکس روزدوشنبه۱۰۰۰بار بگوید《 》و ۱۰۰صلوات فرستدوبه امام باقر؏هدیه کند به هر حاجتی که دارد نائل گردد✨ 📚گل‌های ارغوان۳۸/۱ @shamimrezvan ღگشا👆👆
❣" آیه الکرسے"رابخوان وبین دو(یَشْفَعُ عِنْدهُ)محبت شخص موردنظرراقصدڪن، شکی نیست که محبت ایجادخواهد شد 📚تحفة الرضویه۱۳۷ ─═༻✵🌺✵༺═─ @shamimrezvan ღگشا👆