eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
24.9هزار دنبال‌کننده
33.1هزار عکس
18.1هزار ویدیو
224 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث کانال دوم مون(داستانهای آموزنده بهلول عاقل) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙بانام و یاد خدا 🦋میتوان بهترین روز را 💙برای خود رقم زد... 🦋پس باعشق 💙وایمان قلبی بگوییم 🦋"بسم الله الرحمن الرحیم " 💙الهی به امیدتو @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎چهار حدیث زیبا از صلوات 🦋 با صدای بلند صلوات فرستادن نفاق را بر طرف می کند. 📘 ثواب الاعمال ص ۱۹۰ 🦋هر کس یک مرتبه صلوات بفرستد ، خدا درِ عافیت را بر او می گشاید.‌ 📘جامع الاخبار ص ۶۷ 💎رسول خدا (ص)به حضرت علی (ع) فرمود: 🦋هر کس بر من صلوات بفرستد شفاعت من بر او واجب می شود 📘جامع الاخبار ص ۶۷ 💎یکی از آداب فرستادن صلوات این است که دل با زبان موافقت نماید ، 🦋به این معنا که از روی غفلت زبان را به گفتن صلوات حرکت ندهد 📘 شرح صلوات ج ۱۱۶ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🦋 🦋 وسط ی ایـن همہ رنگ نوکرت💙 تا به ابد رنگ شماست بی خیال همه ی مـردم شــهر دلم آقا به خدا تنگ اَلّلهُمَّ_عَجِّل‌_لِوَلیِّڪَ_الفَرج 💙تعجیل درفرج صلوات💙 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🤲 🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمدو3ڪـوثر رکعت دوم⇦حمدو3توحید 📚جمال الاسبوع۵۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 11 خرداد ماه 1399 🌞اذان صبح: 04:07 ☀️طلوع آفتاب: 05:50 🌝اذان ظهر: 13:02 🌑غروب آفتاب: 20:14 🌖اذان مغرب: 20:35 🌓نیمه شب شرعی: 00:10 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❇️ قبل از صبحانه یک قاشق رب انار بخورید ! ✅ ضد سرطان پروستات ✅ ضد کلسترول بد خـــون ✅ بهترین تصفیه کننده خون ✅ رفع خستگی و افزایش انرژی ✅ تقویت سیستم ایمنی و گوارش  ♡• •♡• •♡• •♡• • @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی زیباست 🌼 اگر به آن زیبا بنگریم 🌸 زندگی زیباست 🌼 اگر با مردمان نیک رفتار ونیک کردار باشیم 🌸 زندگی زیباست 🌼 اگر آسمان آبی و دلمان سبز وآسمانی باشد🌸 یکشنبه تون قشنگ و شیرین🌼 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔥🔥 💥اثر شگفت آور این دعا حتی بر اطرافیان هم تأثیر میگذارد این دعا برای بعد از بسیارتوصیه شده است. 💮بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم💮 اِلهی بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ اَنتَ المَحمُودُ وَ بِحَقِّ عَلیٍّ وَ اَنتَ العالی وَ بِحَقِّ فاطِمَةَ وَ اَنتَ فاطِرُ السَّمواتِ و الأرضِ وَ بِحَقِّ الحَسَنِ وَ اَنتَ المُحسِنُ وَ بِحَقِّ الحُسَینِ وَ اَنتَ قَدیمُ الأِحسانِ اِلهی بِاخُصِّ صِفاتِک وَ بِعِزِّ جَلالِک وَ بِأعظَمِ اَسمائِک وَ بِعِصمَةِ اَنبیائِک وَ بِنورِ اَولیائِک وَ بِدَمِ شُهَدائِک وَ بِمُناجاتِ فُقَرائِک وَ بِدُعاءِ صُلَحائِک اَسئَلُکَ زِیادَةً فِی العِلمِ وَ صِحَّةً فِی الجِسمِ وَ بَرَکَةً فِی الرِزقِ وَ طولآ فِی العُمرِ وَ تَوبَةً قَبلَ المَوتِ وَ راحَةً عِندَ المَوتِ وَ مَغفِرَةً بَعدَ المَوتِ وَ نَجاةً مِنَ النّارِ وَ دُخُولآ فِی الجَنََّةِ وَ عافیَةً فِی الدُّنیا وُ الاخِرَةِ اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ. بعد از گفتن چند مرتبه : اَمَّن یُجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوء بگو : یا مُجیبَ المُضطَرّ (3مرتبه) اَجِبِ المُضطَرّ بِحَقِّ المُضطَرّ وَ نَحنُ المُضطَرّونَ وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیِّدَنا مُحَمَّدٍ وَ الِه الطّاهِرینَ. @shamimrezvan ღگشا👆👆
✍🏼۴۰روز روزانه ۱۰۲۵ باربگو واز روز ۳۳ روزی ۱۰۰۱ آغازش یکشنبه باشد و ۷روز روزه دار و دراین مدت ترک گوشت کن 📚گلهای ارغوان۱۳۶/۱ @shamimrezvan ღگشا👆👆
هدایت شده از بنرها
🔥مجموعه ای از داستان های کوتاه و پند آموز 🌈 🌈 🌈 🌈 را برای شما عزیزان در نظر گرفتم ، داستان هایی که علاوه بر کوتاه و مختصر بودنشان دارای محتوا و پیام خیلی مهمی در زندگی می باشد و برخی از آنها شاید در زندگی ما پیش آمده باشد.🔥 با ما باشید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
هدایت شده از بنرها
🔴 فوری / ویژه همسران 🔴 ما جمعی از حوزه علمیه قم بدلیل نیاز زن و شوهرها به ریزه‌کاریهای و همسرداری، کانالی بسیار عالی راه‌اندازی کردیم.👌 🔴 کانال همسران در ایتا 🔴 با ۲ هزار عضو 👏👏 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21 👆
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  ۹۰ ❤️مدتی از ماموریت حسام به سوریه میگذشت و من جز خبرهای فاطمه خانم از او، هیچ اطلاعی نداشتم.روزهایم گرم میشد به خواندنِ چندین و چندباره ی کتابهایِ حسام و خط کشیدن زیر نکته های مهمش. حالا در کنار دانیال، دلم برایِ سلامتیِ مردی دیگر هم به درو دیوارِ سینه مشت میزد. جلویِ آینه ایستادم. کلاه از سر برداشتم و دستی به موهایِ تازه جوانه زده ام کشیدم. صورتم بی روح تر از همیشه به چشمانِ گود رفته ام دهن کجی میکرد. هیچ مردی میتوانست این میتِ چند روز مانده به دفن را تحمل کند؟؟ بغض چنگ شد. زندگی درست زمانی زیرِ زبانم مزه کرد که به ته دیگش رسیده بودم. دیگر چیزی از من نمانده بود.. نه زیبایی.. نه سلامتی.. نه فرصتی بیشتر برایِ ماندن.. اما خدا بود.. دانیال بود.. و امیرمهدی محجوبِ فاطمه خانم.. راستی چرا نمیمردم.. دکتر که ناامیدانه از بودنم میگفت.. خبری هم از معجزه ی فیلمهایِ ایرانی نبود.. هنوز هم درد بود.. تهوع بود.. بی قراری و کلافه گی بود.. لبخند بر لبم نشست. معجزه از این بیشتر که با وجود تمام نام برده هایم، هنوز هم زنده ام؟؟ انگار یک چیز به شدت کم بود.. شاید نماز.. خدا آمد، علی آمد، حجاب آمد، ایمان آمد، اما نماز.. باید یاد میگرفتم و امیدی به پروین نبود، چون قاعدتا زبانم را نمیفهمید. سراغ لپ تاپم رفتم. طریقه نماز خواندن را سرچ کردم.. همه چیز را در کاغذی یاد داشت کردم و یکی یکی طبق دستوری که نوشته بود، اعمالش را انجام داد.. اما نمیشد. گفتن آن جملات عربی از من ساخته نبود. چون من اصلا زبان عربی نمیدانستم.. به سراغ پروین رفتم. از او هم خبری نبود. اتاقها را به دنبالش زیرو رو کردم نبود. نه خودش .. نه مادر.. به ساعت که نگاه کردم یادم آمد، مادر را به امامزاده برده .. اما من دلم نماز میخواست.. دوست داشتم مانند دختر بچه ایی لجباز پا بکوبم و جیغ بزنم تا کسی به کمکم بیادی.. کاش حسام بود.. ناامید رویِ مبل نشستم و به پنجره ی باران زده ی سالن خیره شدم.. دیدن درختان عریان از پشت شیشه زیادی دلنوازی میکرد.. صدایِ زنگ خانه بلند شد. پروین کلید داشت. پس چه کسی بود..؟؟ به آیفن تصویری که به لطف حسام نصب شده بود خیره شدم. کسی در مانیتور دیده نمیشد.. اما زنگ دوباره تکرار شد.. ترسیدم.. کسی در خانه نبود.. اگر دوستان عثمان به سراغ آمده باشن چه؟؟ قهرمانِ داستانم در سوریه به سر میبرد.. لرز به تنم افتاد.. و طنین خطر چندین و چندبار تکرار شد. نباید در را باز میکردم.. اما.. صدایِ تیکی از در بلند شد. پشت پنجره ایستادم. کلید.. کلید داشتند.. در باز شد و من بدون تامل، با وجودی سراسر نبض به طرف اتاقم دویدم.. در اتاق را بستم و به آن تکیه داد.خواستم کلیدش کنم، اما نشد.. یادم آمد، حسام کلید را از روی در برداشته بود تا نتوانم خودم را در اتاق حبس کنم و اون مجبور به شکستن در شود.. با تمام سلولهایم خدا را صدا میزدم. اینبار اگر دستشان به من میرسید، زجرکُشم میکردند. کاش حسام بود.. چشمانم از شدت اشک دو دو میزد. به سمت تخت هجوم بردم و زیرش پنهان شدم. امن تر از آن هم مگر جایی وجود داشت؟؟ صدایِ قدمهای فردی در سالن پیچید.. وارد شده بود و در خانه سرک میکشید.. نه.. خدا کند به اتاق من نیاید.. تضمین نمیدادم که جیغ نکشم. به همین خاطر تیغه ی دستم را فرش دندانهایم کردم و فشار دادم با تمام نیرو.. طنین گامها نزدیک و نزدیک میشد. مقابل اتاقم ایستاد. نفسم بند آمد. اما ناگهان مسیرش را عوض کرد. از اتاق دور شد.. مطمئن بودم که به سمت اتاق مادر میرود. چون دیوار به دیوار با من بود. چرا هیچکس وجود نداشت تا با فریاد از او کمک بخواهم. اصلا در این روزِ بارانی چه وقتِ امامزاده رفتن بود که بی پروین و مادر در این خانه تنها بمانم.. برگشت.. آرام و شمرده گام برمیداشت. در را باز کرد و در چارچوبش ایستاد. حالا پاهایش در تیررس نگاهم بود. ازفرط ترس ، صدایِ بلندِ تپش قلبم را میشنیدم و وحشت زده از اینکه نکند به گوش اوهم برسد؛ این کوبشِ سرکشِ نبض.. به سمت تخت آمد. کنارش ایستاد و مکث کرد. یعنی.. یعنی قصد داشت تا زیر تخت را بگردد..؟ صدایش بلند شد و وجودم سکته وار لرزید ( تو دهاتهایِ آلمان، اینجوری قایم میشدن؟؟ نصفه لنگت وسط اتاقه، اونوقت کله اتو بردی زیر تخت که مثلا پیدات نکنم؟؟ من موندم اون حسام بدبخت با این خنگ بازیات چی کشید.. البته شاید شیوه جدید استتاره ما بی خبریم..) زبانم بند آمده بود. از شدت هیجان سرم را بلند کردم که محکم به کفی تخت خورد و آه از نهادم بلند شد. ادامه دارد.... @tafakornab @shamimrezvan ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡