♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
#داستان_واقعی از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست
✍رمان #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_۱۱۰
❤️حالا دیگر زندگی طعمش با همیشه فرق داشت..
حسام، آرزویِ روزهایِ سختِ بیماریم بود و حالا داشتم اش.
فردای آن شب حسام به سراغم آمد. و در حیاط منتظر ماند تا آماده شوم.
از پشت پنجره ی اتاق نگاهش کردم. پرشیطنت حرف میزد و سر به سر دانیال میگذاشت.
شاید زیاد زنده نمیماندم اما باقی مانده ی کوتاهِ عمرم، دیگر کیفیت داشت.
لباسهایم را پوشیدم و خود را در آینه برانداز کردم.
یک مانتویِ تقریبا بلند وشالی قهوه ایی رنگ که ساختمانِ کلیِ پوششم را تشکیل میداد.
این منِ در آینه هیچ شباهتی به سارایِ بی دینِ دلبسته به آلمان نداشت و من چقدر دوستش داشتم.
به حیاط رفتم. با حسِ حضورم سر بلند کرد و لبخند زد.
این قنج رفتن هایِ دلی، یک نوع جوگیریِ عاشقانه و زود گذر بود؟؟ کاش نباشد..
در ماشین مدام حرف میزد و میخندید. گاهی جوک میگفت و گاه خاطره تعریف میکرد..
نمیدانستم دقیقا به کجا میرویم اما جهنم هم با حضور حسام آذین بند میشد برایم.
ماشین را مقابل یک گلفروشی متوقف کرد و پیاده شد. بعد از مدتی کوتاه با دسته گلی زیبا به سوار شد و آن را به رویِ صندلی عقب گذاشت.
متعجب نگاهش کردم و مقصد را جویا شدم.
به یک جمله اکتفا کرد (میریم دیدن یه عزیز.. بهش قول دادم که فردایِ عقد، با خانومم برم دیدنش..)
پرسیدم کیست؟؟ و او خواست تا کمی صبر کنم..
مدتی بعد در مکانی شبیه به قبرستان ایستاد و پیاده شدیم. وقتی کمربند ایمنی اش را باز میکرد با لبخند گفت (اینجا اسمش بهشت زهراست.. خونه ی اول و آخر همه مون..)
اینجا چه میکردیم. با ترس کنارش قدم میزدم و یک به یک قبرها را برانداز میکردم.
جلوی چند قبر توقف کرد.
شاخه ایی گل بر روی هم کدامشان گذاشت و برایم توضیح داد که از رفقایِ مدافعش در سوریه و عراق بوده اند.
حزن خاصی در چهره اش میدویید و من او را هیچ وقت اینگونه ندیده بودم.
دوباره به راه افتادیم. از چندین آرامگاه عبور کردیم که ناگهان با لبخندی خاص، نجوا کرد که رسیدیم. کنار یک مزار نشست. با گلاب شستشویش داد و گلها را یک به یک رویِ آن چید.
من در تمام عمرم چنین منظره ایی را ندیده بودم. حتی وقتی پدر را دفن میکردند هم به سراغش نرفتم. راستی آن مردِ شِبه پدر در کدام قبرستان دفن بود؟؟
حسام با محبت صدایم زد و خواست تا کنارش بنشینم.
(اینجا مزار پدرِ شهیدمه..
ایشون همون کسی هستن که بهش قول داده بودم دست خانوممو بگیرمو بیارم تا بهش نشون بدم؟؟
هرچند که این آقایِ بابا از همون اول عروسشو دیده و پسندیده بود؟؟)
امیرمهدی دیوانه شده بود؟؟ ( مگه مرده ها ما رو میبینن؟؟)
حسام ابرویی بالا انداخت ( مرده ها رو دقیقا نمیدونم.. اما شهدا بله، میبینن؟؟)
نه انگار واقعا سرش به جایی خورده بود ( شهدا؟؟؟ خب اینام مردن دیگه..)
خندید و با آهنگ خواند ( نشنیدی که میگن.. شهیدان زنده اند، الله اکبر.. به خون آغشته اند، الله اکبر..)
نه نشنیدم بود. گلها را پر پر میکرد ( شهدا عند ربهم یرزقونند.. یعنی نزد خدا روزی میخوردن.. یعنی جایگاهش با منو امثالِ منِ بدبخت، زمین تا آُسمون فرق داره.. یعنی میان، میرن، میبینن، میشنون.. یعنی خلاصه که خدا یه حالِ اساسی بهشون میده دیگه..)
حرفهایش همیشه پر از تازگی بود. نو و دست نخورده..
چشمانش کمی شیطنت داشت ( خب حالا وقتِ معارفه ست..
معرفی میکنم.. بابا.. عروستون..
عروسِ بابام.. بابام
خدایی تمام اجدادمو آوردین جلو چشمم تا عروس بابام شدیناااا..
وقتی مامان گفت که شما جوابتون منفیِ چسبیدم به بابام که من زن میخوام..
که زنمم باید چشماش آّبی باشه.. قبلا ساکن آلمان بوده باشه.. داداشش دانیال باشه.. اسمشم سارا باشه..
یک روز درمیونم میومد اینجا و میگفتم اگه واسم نری خواستگاری؛ وقتی شهید شدم هر شب میرم خواب مامانو اسمِ حوریاتو یکی یکی بهش لو میدم..)
قلبم انگار دیگر نمیزد.. مگر قرار بود شهید شود؟؟ در عقدنامه چیزی از شهادت قید نشده بود.
ناخوداگاه زبانم چرخید ( تو حق نداری شهید بشی..)
لبخندش تلخ شد ( اگه شهید نشم.. میمیرم..)
او حق نداشت.. من تازه پیدایش کرده بودم.. نه شهادت، نه مردن..
با جمله ی آخرش حسابی به هم ریختم. حال خوشی نداشتم. انگار سرطانِ فراموش شده، دوباره به معده ام سرک میکشید و چنگ میانداخت.
این سید زاده ی خوش طینت، همه اش مالِ من بود.. با هیچکس قسمتش نمیکردم.. هیچکس..
حتی پدرشوهر شهیدی که داشتنِ حسام را مدیونش بودم..
بعد از بهشت زهرا کمی در اطراف تهران گردش کردیم و او تلاش کرد تا حالِ ویران شده ام را آباد کند. اما افکار من در دنیایی غیرقابل تصور غوطه ور بود و راه رسوخی وجود نداشت.
ادامه دارد....
@tafakornab
@shamimrezvan
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
#حدیث_روز
💎 #پیامبر_اکرم_(ص) :
أحَبُّ الخَلقِ إلَى اللّهِ مَن نَفَعَ عِيالَ اللّهِ ، وَأدخَلَ عَلى أهلِ بَيتٍ سُرورا؛
✅محبوب ترین مردم نزد کسانی هستند که به خلق خدا سود دهند و به خانواده ای شادی رسانند.
📚 الكافي : ج ۲ ص ۱۶۴ ح ۶
➿〰➿〰➿〰➿〰➿
💎حضرت محمد صلى الله عليه و آله :
إنّ أخْوَفَ ما أتَخَوَّفُ على اُمّتي مِن بَعْدي : هذهِ المَكاسِبُ المُحَرَّمةُ ، والشَّهْوَةُ الخَفِيّةُ ، والرِّبا .
❌ترسناكترين چيزهايى كه بعد از خود بر امّتم مى ترسم اينهاست: درآمدهاى ناروا، شهوتهاى نهفته، و ربا.
📚بحار الأنوار : 73 / 158 / 3
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
🔻🌿🌸☘🌿🌸☘🔻
#احکام_شرعی #احکام_بانوان
📛‼️ #قرار_گرفتن_در_معرض_دید_نامحرم
🔴 اگر احتمال بدهد که نامحرم او را می بیند، باید حجاب خود را در چنین جاهایی حفظ کند.
👈 هر چند نگاه کردن به زن نامحرم بدون پوشش کافی برای مردان حرام است، ولی زن هم اگر بداند که در معرض دید نامحرم است، باید حجاب خود را حفظ کند.
🔴📢 خانم هایی که جهت نظافت، با لباس آستین کوتاه یا بدون پوشش شرعی کنار پنجره حاضر میشوند، اگر احتمال می دهند نامحرم آنان را نگاه می کند، واجب است پوشش شرعی را رعایت کنند و از ادامه کار با این حالت خودداری نمایند.
🔴📢 خانم ها وقتی که احتمال می دهند مردی در راهرو آپارتمان رفت و آمد می کند، جایز نیست بدون پوشش کافی از منزل خارج شوند یا درب را باز بگذارند.
🔻 «احکام مصور پوشش بانوان»، اطلس تاریخ شیعه، 1391، ص 130 و 131
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#هرروزیک_آیه
✨ هَذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي
🦚 مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ
✨ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۱۱﴾
✨ اين خلق خداست
🦚 اينك به من نشان دهيد
✨كسانى كه غير از اويند
🦚چه آفريده اند هيچ
✨بلكه ستمگران در گمراهى آشكارند (۱۱)
📚سوره مبارکه لقمان
✍آیه۱۱
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#سوره_درمانے
#دعا_درمانے
✅ #ختم_سوره_انافتحنا_مجرب
🌺 مرحوم لواسانی(ره) می فرماید:
بسیاری به سبب این ختم به حاجات خویش نائل شده اند و آن این که روز شنبه تا روز پنجشنبه هر روز پنج مرتبه سوره ᐸᐸ انا فتحنا >>(فتح) را خوانده و بعد از آن سوره نصر(اذاجاءنصرالله والفتح) را نیز یک مرتبه بخواند .
و اما روز جمعه سوره ᐸᐸ انا فتحنا >> را یازده مرتبه خوانده و بعد از آن سوره ᐸᐸ نصر >> را نیز یک مرتبه بخواند و بعد این دعا را یازده مرتبه بخواند:
یٰا مُفَتِّحُ فَتِّحْ یٰا مُفَرِّجُ فَرِّجْ یٰا مُسَبِّبُ سَبِّبْ یٰا مُیَّسِّرُ یَسِّرْ یٰا مُسَهِّلُ سَهِّلْ یٰا مُتَمِّمُ تَمِّمْ یٰا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
منبع:📚درمان باقرآن ص ۱۰۰
📚منتخب الختوم /۳۰،۳۱
#التــــــماس_دعــــــــا
کلیــڪ کنید ↙️
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
هدایت شده از خانواده بهشتی
👦👬👶👫👴 #عکس_نوشته👆
#تربیت_فرزند
➖فرزندتان را #بغل کنید.
➖لمس کنید.
➖در آغوش بگیرید.
➖ #ببوسید، ماساژ دهید و قلقک دهید.
این کارها به کودک کمک می کند که از مورد توجه بودنو مورد محبت واقع شدن احساس آرامش کنند و رابطه ی عاطفی آنها محکمتر شود.
@tafakornab
@shamimrezvan
ا🕊🌫🌫
ا🌫🌫🕊 ~﷽~
#حکایت #تلقین #ترس
🔸 مار و زنبور 🔸
روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد.
🐍مار گفت: «انسانها از ترس ظاهر خوفناک من میمیرند نه به خاطر نیش زدنم.»
🐝اما زنبور قبول نکرد. مار برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت. آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود.
🐍مار رو به زنبور کرد و گفت: «من او را میگزم و مخفی میشوم و تو در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن و خود نمایی کن.»
مار نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد. چوپان فورا از خواب پرید و گفت: «ای زنبور لعنتی» و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد. مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چند روز بهبودی یافت.
👈مدتی بعد که باز چوپان در همان حالت بود، مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند.
🐝این بار زنبور نیش میزد و مار خودنمایی میکرد. این کار را کردند و چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت و به خاطر وحشت از مار دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادی هم استفاده نکرد. چند روز بعد چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد.
👈برخی بیماریها و کارها نیز همین گونه هستند. فقط به خاطر ترس از آنها، افراد نابود میشوند یا شکست میخورند.
📚 مجموعه شهر حکایات
@tafakornab
@shamimrezvan
#درسنامه
🌹اين 5 كار رو همين الان ترك كن:
🌹سعى در راضى كردن همه
🌹سركوب كردن خودت
🌹در گذشته زندگى كردن
🌹ترس از تغيير
🌹بيش از حد فكر كردن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#پیام_سلامتے
🌱خواص خرفه؛
یک ابرگیاه فوقالعاده
🔺ادرارآور
🔺کاهش قندخون
🔺منبع آنتی اکسیدان
🔺دوستدار قلب و عروق
🔺مفید برای گوارش
🔺ضدعفونی کننده
🔺ضدزخممعده
🔺ضدالتهاب
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#سوره_درمانے
#معجزه_شگفتانگیز
🌸✨هرکس ۷شنبه را روزه
بگیرد و۱۵۰۰بار سوره حمد بخواند
سپس ۱۵۰۰ صلوات فرستد هر چه
بخواهد بدون شک رواگردد✨
📚ختوم و اذکار۲۵۳/۲
ڪلیڪ ڪنید↩️
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا
#خواص_آیات_قرانی
#تقویت_حافظه
🌸✨ روزے ۳ بار وموقع خواب
قرائت آیتالکرسے
برای حافظہ مفید است✨
📚 روح و ریحان، ص ۸۲
ڪلیڪ ڪنید↩️
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
#سوره_درمانے
#حاجت_روایی_سریع
#چله_ی_ویــــــــژه💥
شــــروع از #شنبه👌👌
فقط باید از شنبه✅ شروع بشه و تا 40 روز خونده بشه هر کسی این ختمو برداشته روز دوم و سوم بهش رسیده😍
#شنبه=سوره #حشر
#یکشنبه=سوره #حدید
#دوشنبه=سوره #صف
#سه_شنبه=سوره #تغابن
#چهارشنبه=سوره #اعلاء
#پنجشنبه=سوره #اسراء
#جمعه=سوره #جمعه
💐میتونی از همین امروز که میشه شنبه شروع کنی ان شاءالله به حاجتت برسی.سوره ها به ترتیب روز میخونی روزی یکبار (یعنی تا چهل روز طبق این لیست روزی یک بار سوره خاص اون روز رو که گفته بخوانید )
📚قرآن درمانی
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆