eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
25.8هزار دنبال‌کننده
33.3هزار عکس
18.2هزار ویدیو
224 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث کانال دوم مون(داستانهای آموزنده بهلول عاقل) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و سوم ✍ بخش پنجم 🌸تازه از بیمارستان بر گشته بودم …. عمه و دخترا توی حال داشتن بازی می کردن … تبسم علاقه ی زیادی داشت که مامان شکوه رو بچه ی خودش بکنه و ترانه هم شوهرش بشه این طوری مدتی سر هر سه تای اونا گرم بود …. من یک چایی خوردم تا یک کم بخوابم … صدای زنگ تلفن بلند شد گوشی رو بر داشتم چون معمولا ایرج زنگ می زد که ببینه من خونه رسیدم یا نه ؟… .یکی از کارگر های کار خونه بود با وحشت گفت : خانم یک کاری بکنین حمله کردن به کارخونه دارن همه چیز رو از بین می برن جون ایرج خان و آقا در خطره زود یک کاری بکنین …. داد زدم الان میام ….. دستم سست شد و فقط زیر لب گفتم ای خدا ایرج رو به تو میسپرم …. 🌸حالا من باید کاری می کردم که عمه و بچه ها متوجه نشن گفتم تو بیمارستان زخمی آوردن من باید برم …. و داد زدم مرضیه اسماعیل رو خبر کن زود باش و خودم کتم و انداختم تنم و دویدم بیرون عمه گفت : می خوای زنگ بزنم ایرج زود بیاد ؟ گفتم نه خودم زنگ می زنم شما مراقب بچه ها باشین………. 🌸چنان آشفته بودم که نمی تونستم تصمیم بگیرم چیکار کنم می دونستم که اگر به کارخونه حمله کرده باشن جون هر دوی اونا در خطره …. اول جاده کرج پلیس رو خبر کردم ….و با سرعت رفتیم بطرف کارخونه ……. نمی دونم چند تا آیه الکرسی خوندم تا اونجا رسیدیم پلیس زود تر ما رفت تو از همون جا معلوم بود که اوضاع خیلی خرابه از دربون و نگهبان خبری نبود تمام شیشه های اتاقک نگهبانی شکسته بود و همه چیز حاکی از این بود که حمله ی بدی به کارخونه شده ….. مشتهامو گره کرده بودم که بتونم خودمو کنترل کنم …… 🌸در سالن چهار طاق باز بود با ماشین رفتیم توی سالن و من پیاده شدم……… کار تموم شده بود؛؛ همه ی دستگاه ها خرد و خراب شده بود چیز سالمی اونجا دیگه نبود … داد زدم,, ایرججججج,, ایرججججج ,, کجایی و با سرعت دویدم طرف اتاق علیرضا خان..همه ی کارگرها زخمی و مجروح یک گوشه افتاده بودن اونایی که به هوش بودن بر اثر شدت صدماتی که خورده بودن نمی تونستن از جاشون بلند بشن ایرج و علیرضا خان رو پیدا کردم هر دو جلوی در اتاق افتاده بودن ایرج دَمر بود و صورتش روی زمین ….. با وحشت اونو بر گردوندم و دیگه نتونستن طاقت بیارم و از ته دلم جیغ کشیدم ……غرق خون بود …. 🌸می لرزیدم و هوار می کشیدم اسماعیل هم رفت سراغ علیرضا خان ….. فورا نبض ایرج رو گرفتم هنوز خیلی ضعیف می زد دویدم به طرف تلفن؛ خوشبختانه وصل بود به بیمارستان زنگ زدم و گفتم چند تا آمبولانس با دکتر بیان اینجا  ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و چهارم ✍ بخش اول 🌸تا آمبولانس رسید علیرضا خان چشمشو باز کرده بود ، ولی ایرج تقریبا دیگه نبضش نمی زد اول اونو بردیم تو آمبولانس من هر کاری لازم بود براش انجام دادم … یک کم بهتر نفس می کشید ولی اصلا خوب نبود؛؛.تا رسیدیم بیمارستان زنگ زدم دکتر صالح و جریان رو گفتم و اونم راه افتاد که بیاد …. سریع ازش عکس برداری کردیم ….. دنده اش صدمه دیده بود و خونریزی داخلی داشت و این خیلی بد بود ….. 🌸من اونو بردم تو اتاق عمل تا همه چیز حاضر باشه و وقت تلف نشه …. اونجا چشمشو باز کرد و منو نگاه کرد ….. و دوباره بست و رفت به اغماء …… غیر از ایرج کارگر های دیگه هم بودن که صدمه زیادی خورده بودن ولی بیشتر سر پایی درمان شدن به جز دو نفر که بستریشون کردیم 🌸دکتر که رسید همه چیز حاضر بود جز من ، منی که دیگه طاقتم تموم بود … دکتر صالح یک نگاهی به من انداخت و گفت تو به درد من نمی خوری …. و منو از اتاق بیرون کرد هر چی گفتم می خوام باشم اجازه نداد و درو بست ……. یک کم نشستم….هاج و واج مونده بودم راستش امیدی نداشتم چون عکس های اونو دیده بودم و می دونستم که دارم ایرج رو از دست میدم …. 🌸و این برای من یعنی تموم شدن دنیا …. نمی دونستم دارم گریه می کنم یا نه,, اشکهام میومد پایین ولی هیچ حسی برای پاک کردن اونا نداشتم …. فقط گاهی یک صدای مهیب توی گوشم می پیچید و ایرج رو صدا می کرد … و دوباره ….و دوباره …. حتی یادم رفته بود که دعا بخونم مثل دیوونه ها شده بودم چند تا از دوستام تو بیمارستان هوامو داشتن ، ولی من فقط صدا می زدم,, ایرجم،،یکی از اونا که اسمش نسرین بود و اون روزا با هم خیلی نزدیک شده بودیم ….از پیش علیرضا خان میومد و به من گفت : حال پدر شوهرتو نمی پرسی ؟ 🌸گفتم راستی چطورن حالشون خوبه ؟ گفت فعلا خوبن ولی هنوز درست نمی تونه نفس بکشه … الان زیر سرم رفته بلند شو بریم یک حالی ازش بپرس یک کم سرت گرم میشه همش سراغ تو رو میگیره ، تا اون موقع انشالله عمل ایرج خان هم تموم میشه ….. خودمم داشتم خفه می شدم دستمو گذاشتم روی گردنم و فشار دادم…. بلند شدم …….. رفتم پیش عمو …. 🌸چشمش به من که افتاد با وحشت از من پرسید : کار ایرج تمومه ؟ گفتم نه عمو جان این چه حرفیه ….. گفت :پس ایرج چی شده ؟الان کجاس ؟ حالش خوبه؛؛؛؛ گفتم : آره عمو نگران نباشین به زودی از زیر عمل میاد بیرون …… سرشو نیم خیز کرد و گفت رویا به خاطر من اونقدر کتک خورد خودشو انداخته بود جلوی من ….. و سرشو گذاشت روی بالش و با صدای بلند گریه کرد …. 🌸گریه علیرضاخان چیزی نبود که من بتونم تحمل کنم و با اون هم صدا شدم رفتم و بغلش کردم که دلداریش بدم ولی نتونستم منم مثل اون گریه کردم … چون می دونستم وضعیت ایرج خیلی بده ……. صدای عمه رو توی راهرو شنیدم اون داشت میومد؛؛ حالا مونده بودم به اون چی بگم …قبل از اون تورج رسید و بعد عمه… انگار پاش قدرت حرکت نداشت و به زحمت راه می رفت…. 🌸یک نگاه به علیرضاخان کرد و از من پرسید: ایرج کو رویا؟ ایرجم کو؟ گفتم نترسین دارن عملش می کنه انشالله خوب میشه تورج پدرشو بغل کرد و بوسید و ازش پرسید چی شده بود بابا ؟ چرا اینطوری شد ؟ ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🔅 (ص) : 🔸 لا يَخلُوَنَّ رجُلٌ بامرأةٍ إلاّ كانَ ثالِثَهُما الشّيطانُ . 🔹 هيچ مردى با زنى (نامحرم)، خلوت نمى كند، مگر اين كه سومين آنها شيطان است. 📚 الترغيب و الترهيب ج ص ٣٨ ح ٣١٤. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✅آیات قرانی برای دوری از گناه وبهترین ذکر برای دوری شیطان ✨إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا : 🔶در حقیقت، شیطان دشمن شماست، شما [نیز] او را دشمن گیرید. 📙(فاطر، 6) ✨أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ : 🔶شیطان را مپرستید، زیرا وی دشمن آشکار شماست؟ 📘(یس، 60) ✨إِنَّ الشَّیْطَآنَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُّبِینٌ : 🔶در حقیقت شیطان برای شما دشمنی آشکار است. 📕(اعراف، 22) 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا ﴿۴۲﴾ ✨و صبح و شام او را به پاكى بستاييد (۴۲) 📚سوره مبارکه الأحزاب ✍ آیه۴۲
❤️ اگر در خانه کسی قهر و ناسازگاری باشد این آیه را وقت نماز صبح نوشته در منزل مخفی کند صلح و آشتی شود ⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜ وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلاَ جُنَاْحَ عَلَيْهِمَا أَن يُصْلِحَا بَيْنَهُمَا صُلْحًا وَالصُّلْحُ خَيْرٌ اللهم اصلح بین 💫 اسم اشخاصی که قهر کرده اند بنویسد بحب 💫 نام طالبین صلح را ذکر کند 💫 یا الله یا الله یا الله بحق هذه الحروف برحمتک یا ارحم الراحمین 📚 گلهای ارغوان ج 1 ص 94
هدایت شده از خانواده بهشتی
❤️دلسوزی برای خانواده❤️ ✍ قرآن در سوره طور، یه گزارش کوچیکی از گفتگوهایِ اهل بهشت نقل میکنه، درباره اینکه چی شد که بهشتی شدند؟؟!! 👌 این مکالمه زیبا و شنیدنی رو از دست ندید. 📖 وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ یَتَسٰاءَلُونَ (طور/۲۵) ⬅️ بعضی از بهشتیان، رو به بعضی دیگر می‌کنند، و از آنها سؤال می‌کنند: "چه عملى شما را به سوى بهشت كشانیده است؟" 📖 قٰالُوا إِنّٰا کُنّٰا قَبْلُ فِی أَهْلِنٰا مُشْفِقِینَ (طور/۲۶) ⬅️ آنها جواب می‌دهند: "ما پیش از این در دنیا، نسبت به خانواده خود مشفق، دلسوز و خیرخواه بودیم، و آنان را از عذاب الهی هشدار می‌دادیم." 📖 فَمَنَّ اللّٰهُ عَلَیْنٰا وَ وَقٰانٰا عَذٰابَ السَّمُومِ (طور/۲۷) ⬅️ "پس خداوند بر ما منّت نهاد، و ما را از عذاب سوزان حفظ کرد." @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
🚫 همین ... بزرگترین اشتباه شماست در حق کودکتان!! خسته از یک روز پرکار، سری بر زمین گذاشتید تا کمی نفس تازه کنید؛ اما او با  نمایش‌های پرسروصدا تمام توجه شما را مطالبه می‌کند! از تماشای کارهای تکراریش خسته‌اید و ترجیح می‌دهید او را به اتاقش بفرستید تا با اسباب بازی هایش مشغول شود... حق هم دارید در این اوضاع آشفته‌ی دنیا !!! اما او را شما به این خانه دعوت کرده‌اید! و نیاز او فقط آب و غذا و لباس نیست. شما به او حس "ارزشمندی" و "اعتماد به نفس" می‌دهد! جلب توجه شما برای او راهی ست که میزان ارزشمندی خود را بسنجد و مهارت های جدیدش را ابراز کند... حس او را ارضا کنید ؛ اگر این حس را سرکوب کنید، بعدها؛ ✔️هم نیازش را در بیرون خانه جستجو می‌کند ✔️و هم در زمانی که شما به او نیاز دارید؛ مورد بی توجهی‌اش قرار میگیرید ... @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🎯🎯🎯 میلتون اریکسون وقتی دوازده ساله بود دچار فلج اطفال شد. ده ماه بعد شنید که پزشکی به مادرش گفت: پسرتان شب را تاصبح دوام نمیاورد. 🎯 اریکسون صدای گریه مادرش را شنید. فکر کرد شاید اگر شب را دوام بیاورم مادرم اینطور زجر نکشد... تصمیم گرفت تا سپیده دم صبح بعد نخوابد وقتی خورشید بالا آمد به طرف مادرش فریاد زد: من هنوز زنده ام! چنان شادی عظیمی درخانه در گرفت که تصمیم گرفت همیشه تمام تلاشش را بکند که یک شب دیگر درد و رنج خانواده اش را عقب بیندازد! اریکسون در سال ۱۹۹۰ در هفتاد و پنج سالگی در گذشت و از خود چندین کتاب مهم درباره ظرفیت عظیم انسان برای غلبه بر محدودیت هایش بجا گذاشت... @tafakornab @shamimrezvan
🔺به داشته هایت که بیندیشی دیگر چشم نخواهی داشت 🔺به دست دیگری.... 🔺آرامش در دوست داشتن داشته هاست ... 🔺در بخشش بی منت... 🔺و در دعا برای دیگران... 🔺خداوندا 🔺مگذار حسد راهی بیابد به قلبهایمان.. 🔺که بی شک هرجا که وارد شد 🔺خانه ای آراسته است زیبنده ی شیطان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✍افرادی که یبوست مزمن دارنداگر یک ساعت بعدازغذا یک عددمغزگردو+ 5عدد انجیرمیل کنند ✍صبح ناشتا«خاکشیر+آب گرم+یک قاشق عسل»مصرف نمایند،مشکل آنها درمان می گردد... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh