هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
هیچ مادری و همسری راضی نمیشه تو این وضع کرونا فرزند و یا همسرش بره بازار براش خرید کنه، میترسه خدای نکرده مریض بشن😷
فروشگاه بزرگ چادر مشکی برای آرامش خیال مادران و بانوان کشورمون همچنین برای تقدیر و بزرگداشتشون، کارا رو راحت کرده😍
کافیه برید داخل کانال فقط یک چادر سفارش بدید، با قیمت عالی از جوار حرم امام رضا (ع)، کلـــــی هدیه ببرید بدون قرعه کشی، البته چند جایزه فوق العاده با قرعه کشی هم داره😉
زودتر سفارش بدید که روز مادر بدست مادرتون برسه کادوش😍👇
http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469
هدایت شده از درمان با آیه های نور الهی وذکرهای گره گشا
با دیـــــدنہ قیمتــــــِــــ چــــادراےِ ایـــــن ڪانال بــرق از ســـــرم پـــــرید🤯باورتــــون نمیشـــــہ انـــــگار سفـــــر ڪــــردم بہ دوره ے ارزونـــے😭😭
🌺
🌸҈
🌺
🌸҈ 🌸҈🌺
🌸҈ 🌺 🌺 🌸҈
🌺 🌸҈ 🌺
🌺 🌸҈ 🌺🌸҈🌺🌸҈🌺🌸҈
🌸҈ 🌺
🌺 🌸҈ 🌺 🌺
🌸҈ 🌸҈
بزرڪَتـــــرین کانال چــادر مشـــــڪے در ایتا😍
حتمـــــا دیـــــدن کنیـــــد👏👏
☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘
🍒 سرگذشتی واقعی و آموزنده
با نام 👈 #دختریبنامسحر... 🍒
👈 قسمت دوم
هر هفته سه شنبه ها برای نظافت بیاد خونه مون.
تا حالا دو بار اومده.
دختر خوشگلیه و چهره معصومی داره. یه غم خاصی تو چشماش موج می زنه. من که هر چی تلاش کردم نتونستم از زیر زبونش درباره زندگیش حرف بکشم
نسیم این حرفها را در حالیکه داشت ظرف های ناهار را پاک می کرد و سرجایش می گذاشت، گفت. چهره اش در آن لحظات و هنگام ادای این جملات مرا یاد خانم «مارپل» می انداخت اما از آنجا که می دانستم اگر بخندم کتک را نوش جان خواهم کرد، سرم را پائین انداختم و لبم را گزیدم تا به قول بچه گی هایمان «خنده ام برود»! و به این ترتیب بود که برای شکار یک سوژه برای نوشتن سرگذشت های واقعی سه شنبه همان هفته راهی خانم نسیم شدم!
سحر ساعت نه صبح از راه رسید و من با دیدن او کمی جا خوردم. او دخترک لاغر و ریزه ایی بود که هیچ به نظر نمی رسید توان یک تنه انجام دادن کارهای خانه را داشته باشد. چهره سبزه و رنگ پریده و نگاه محجوب و غم زده اش که حکایت از غصه درونش داشت بیشتر از بیست و یکی دو سال نشان نمی داد و معلوم بود اجبار زمانه او را برای در آوردن لقمه ای نان حلال برای انجام کارهای نظافتی راهی خانه مردم کرده.
سحر به محض ورودش دست به کار شد و من و نسیم همچون دو مجسمه کنار هم روی مبل نشسته بودیم و به او زل زده بودیم. او گاهی متوجه سنگینی نگاههای ما می شد، برای چند ثانیه ای نگاهمان می کرد و دوباره مشغول کار می شد.
نسیم هم کنار دست من نشسته بود و هر چند دقیقه یکبار پهلویم را نیشگون می گرفت و می گفت: « پاشو خیر سرت نویسنده ای! چرا سر صحبت رو باز نمی کنی؟!»
بلاخره بعد از چند ساعت کار سحر تمام شد و داشت آماده رفتن می شد که نسیم رفت آشپزخانه و با سه لیوان چای تازه دم برگشت و گفت:
« بشین یه لیوان چای بخور و بعد برو!» و سپس چشم غره ای به من رفت که یعنی «سرصحبت رو بازکن!» و من بی آنکه به دنبال شکار سوژه برای نوشتن باشم و یا بخواهم از روی کنجکاوی از زندگی سحر با خبر شوم، وقتی که سحر چایش را خورد و از جایش بلند شد که برود، صادقانه از حسی که نسبت به او پیدا کرده بودم گفتم:
« سحر خانم، وقتی یه دختر همسن و سال شما میره خونه مردم برای کار یعنی خیلی به پول نیاز داره. من متاسفانه دخترای زیادی رو دیدم که همسن تو بودن و برای بدست اوردن پول به انجام کارهای زشت روی اوردن. عجب دختر قوی و با جربزه ای هستی که داری شرافتمندانه کار می کنی و نون حلال در میاری!»
این را که گفتم آسمان چشم های سحر باریدن گرفت و دوباره روی مبل نشست و بلاخره سر صحبتمان باز شد...
👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃
💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما #بپیوندید_لمس_کن👇
☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘
🍒 سرگذشتی واقعی و آموزنده
با نام 👈 #دختریبنامسحر... 🍒
👈 قسمت دوم
هر هفته سه شنبه ها برای نظافت بیاد خونه مون.
تا حالا دو بار اومده.
دختر خوشگلیه و چهره معصومی داره. یه غم خاصی تو چشماش موج می زنه. من که هر چی تلاش کردم نتونستم از زیر زبونش درباره زندگیش حرف بکشم
نسیم این حرفها را در حالیکه داشت ظرف های ناهار را پاک می کرد و سرجایش می گذاشت، گفت. چهره اش در آن لحظات و هنگام ادای این جملات مرا یاد خانم «مارپل» می انداخت اما از آنجا که می دانستم اگر بخندم کتک را نوش جان خواهم کرد، سرم را پائین انداختم و لبم را گزیدم تا به قول بچه گی هایمان «خنده ام برود»! و به این ترتیب بود که برای شکار یک سوژه برای نوشتن سرگذشت های واقعی سه شنبه همان هفته راهی خانم نسیم شدم!
سحر ساعت نه صبح از راه رسید و من با دیدن او کمی جا خوردم. او دخترک لاغر و ریزه ایی بود که هیچ به نظر نمی رسید توان یک تنه انجام دادن کارهای خانه را داشته باشد. چهره سبزه و رنگ پریده و نگاه محجوب و غم زده اش که حکایت از غصه درونش داشت بیشتر از بیست و یکی دو سال نشان نمی داد و معلوم بود اجبار زمانه او را برای در آوردن لقمه ای نان حلال برای انجام کارهای نظافتی راهی خانه مردم کرده.
سحر به محض ورودش دست به کار شد و من و نسیم همچون دو مجسمه کنار هم روی مبل نشسته بودیم و به او زل زده بودیم. او گاهی متوجه سنگینی نگاههای ما می شد، برای چند ثانیه ای نگاهمان می کرد و دوباره مشغول کار می شد.
نسیم هم کنار دست من نشسته بود و هر چند دقیقه یکبار پهلویم را نیشگون می گرفت و می گفت: « پاشو خیر سرت نویسنده ای! چرا سر صحبت رو باز نمی کنی؟!»
بلاخره بعد از چند ساعت کار سحر تمام شد و داشت آماده رفتن می شد که نسیم رفت آشپزخانه و با سه لیوان چای تازه دم برگشت و گفت:
« بشین یه لیوان چای بخور و بعد برو!» و سپس چشم غره ای به من رفت که یعنی «سرصحبت رو بازکن!» و من بی آنکه به دنبال شکار سوژه برای نوشتن باشم و یا بخواهم از روی کنجکاوی از زندگی سحر با خبر شوم، وقتی که سحر چایش را خورد و از جایش بلند شد که برود، صادقانه از حسی که نسبت به او پیدا کرده بودم گفتم:
« سحر خانم، وقتی یه دختر همسن و سال شما میره خونه مردم برای کار یعنی خیلی به پول نیاز داره. من متاسفانه دخترای زیادی رو دیدم که همسن تو بودن و برای بدست اوردن پول به انجام کارهای زشت روی اوردن. عجب دختر قوی و با جربزه ای هستی که داری شرافتمندانه کار می کنی و نون حلال در میاری!»
این را که گفتم آسمان چشم های سحر باریدن گرفت و دوباره روی مبل نشست و بلاخره سر صحبتمان باز شد...
👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃
💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما #بپیوندید_لمس_کن👇
آسایش دو گیتى تفسیر این دو حرف است :
با دوستان مروّت ، با دشمنان مدارا
#حدیث پیامبر اسلام ( ﷺ )
مدارا و نرمی نیمی از زندگی است.
مدارا در کنار هر چیزی باشد آن را زینت می دهد ، و از هر چیزی برداشته شود زشتش می سازد.
آن خانه که خشت آن ز مهر است
مانند ستاره در سپهر است
در خانه اگر تعادلی نیست
باغیست که اندر آن گلی نیست
═══🌿🌸🌿═══
#حدیث
از رسول خدا(ص)
پرسیدند:
خدا چه کسی را
بیشتر دوست دارد؟
فرمودند:
آنکه نفع بیشتری به مردم برساند.🌹😍
🍃بحار؛ ۷۳:۳۳۹
┈┈•✾🌿🌸🌿✾•┈┈
#احکام_شرعی
برگرداندن هدایا و خرید عروسی بعد از بهم خوردن عقد
سؤال:⁉️🌸🍀
دو نفر که ازدواج کرده و بعد از مدتی عقد آنها بهم می خورد، آیا استفاده از وسائل و لباس و هدیه هایی که داماد به عروس خانم داده اشکال دارد ؟ و باید برگرداند؟
✅ پاسخ:🌸🍀
💠 آیت الله خامنه ای: اگر مطالبه نکرده باشد، استفاده از آنها اشکال ندارد.
💠 آیت الله مکارم: اگر هديه گيرنده از اقوام و خويشان باشد نمي تواند آن را بگيرد مگر اينکه شرط خاصي در مقابل دادن هديه کرده و يا هديه مشروط به ادامه ازدواج و امثال آن بوده اما اگر از اقوام نباشد تنها در صورتي مي تواند پس بگيرد که عين آن هديه موجود باشد و مصرف نشده باشد و شرط خاصي در مقابل دادن هديه نکرده باشد.
💠 آیت الله فاضل: اگر هدایا و وسایل و لباس ها را از شما نخواهد و پس نگیرد استفاده از آن ها برای شما حلال می باشد.
💠 آیت الله وحید: اگر به شما هدیه داده و از شما نخواسته که برگردانید میتوانید استفاده نمایید..
لطفا حداقل به یک نفر بفرستین👇
#هرروزیک_آیه
✨وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ
✨لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ
✨إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ ﴿۷﴾
✨و آنگاه كه پروردگارتان اعلام كرد
✨كه اگر واقعا سپاسگزارى كنيد
✨نعمت شما را افزون خواهم كرد
✨و اگر ناسپاسى نماييد قطعا
✨عذاب من سخت خواهد بود (۷)
📚سوره مبارکه ابراهیم
✍آیه ۷
#ختم_حاجت
🍃🍂توسل به امام رضا(ع)🍂🍃
✍ ۷ روز ۷مرتبه ⇦ سوره یس ⇨ را بخواند
و از روز شنبه شروع کند تا روز جمعه ختم نماید،
وقت خواندن درخلوت باشد
تامقصود او حاصل شود
مطالب بیشتر↩️
#آیـہ_درمانی #محبت
#تسخیر_قلب_معشوق
✍ هر ڪس هفت مرتبه
آیه ۷ از سوره ممتحنہ
《عسے ان یجعل بینڪم
و بین الذین عادیتهم
منهم موده و اله قدیر،
و الله غفور رحیم》
را بہ ڪف دست خود
بخواند و بدمد،
سپس به صورت
خود بڪشد،
هر ڪہ او را ببیند،
دوستش دارد
📚منبع:
🖌محرمانہ🚫
هدایت شده از خانواده بهشتی
#همسرانه
#خانواده_شاد 1
✴️مدیریت دعوا
اگرآژیر دعوا،به صدا دراومد؛
سریع ومحترمانه،محل را ترک کنید!
⛔️وقت رفتن
به هم زدن در،توهین،تمسخر،کنایه ممنوع.
فعلاسکوت کنید
بعداحرفاتونُ محترمانه بزنین.
هدایت شده از خانواده بهشتی
#تربیت_فرزند
⭕️#روشتربیتوبرخوردصحیحبافرزند:
➖یکی از آفاتی که جامعه امروز ما به آن گرفتار شده وگاهی از سر ناچاری است آپارتمان نشین شدن هست.
➖بچه ها دیگر فرصت و اجازه جست و خیز و به حسب مراعات همسایه ها ندارند
➖لذا برای اینکه درآینده آنها تاثیر منفی نگذارد پدر و مادر باید شرایطی را فراهم کنند که فرزندانشان از این شادی و نشاط باز نمانند.
✔️مثل بردن به یک فضای سبز یا رفتن کوه و...
#مردوفادار
🌏جهانشهر منطقه ای زیبا و سرسبز در شهر کرج که از مناطق عیان نشین کرج است، ماجرای آن شنیدنیست...
محمد صادق فاتح یزدی متولد ۱۲۷۷ برای تحصیل در رشته مهندسی کشاورزی به کشور هندوستان میرود. در حالیکه نامزدش خانم رقیه غضنفر که جهان صدایش میکردند در یزد منتظر برگشت او بود...
اما خانم جهان به دلیل بیماری همگیر آبله بینایی خود را از دست میدهد...به آقای فاتح بعد از برگشت از هند توصیه میشود از ازدواج با خانم جهان صرف نظر کند...اما ایشان به دلیل عشق و علاقه به مهربانو جهان با او ازدواج میکند و این اتفاق مانع عشق آن دو نمیشود...
به دلیل بروز خشکسالی و قحطی در یزد آقای فاتح و بستگانش کرج را برای زندگی انتخاب میکنند... با توجه به توان مالی و خانوادگی شروع میکند به کشاورزی و تاسیس کارخانه های مختلف در کرج روغن نباتی جهان، چای جهان، جهان چیت، یخ سازی جهان، پتو بافی جهان، صابون جهان، روغن موتور جهان و ...
بله به دلیل عشق به همسر نام کارخانه ها و باغات خود را جهان نامید..
منطقه جهانشهر با درخت های سربه فلک کشیده گردو،چنار و.. محصول تلاش وپشتکار این انسان میهن دوست است
─┅─═ঊঈ🌷 ঊঈ═─┅