داستان واقعی #برات_میمیرم
قسمت نهم
اشک توی چشم هام جمع شده بود ... نمی دانستم بخندم یا گریه کنم... هیچ هدیه و سورپرایزی نمیتوانست تا این حد خوشحالم کند... هنوز هم همین نظر را دارم: برای یک زن خوشبختی بالاتر از این نیست که همسرش دوستش در داشته باشد ....
حس عجیبی داشتم.... حسی که قبلا تجربه نکرده بودم....از خدا شرم داشتم و سینا را خیلی والا میدیدم... کسی که حتی برای رسیدن به عشقش قدم غلطی برنداشته و یاری جستن از خدا را فراموش نکرده... خودم را کوچک میدیدم ... من برای رسیدن به معشوقم شتاب کردم و با یک روش نا متعارف بهش رسیدم... هرچند هنوز هم باور دارم که سینا ارزش داشت... اما حتما راه بهتری هم بود...
من وارد مرحلهی جدیدی از زندگی شدم... با رسیدن به سینا شناخت و عشقم نسبت به خدا بیشتر و بیشتر شد... با خودم عهد بستم که رنگین را بر مبنای رضای خدا پایه ریزی کنم...
مثل این بود که قرار بود در کوره آزمون و خطای زندگی وارد مرحله سختی از امتحان خدا وارد بشم....
مرحله ای که میان دو معشوق قرار بگیرم ....
سخت ترین مرحله زندگی یک انسان که ایمان وعشق واقعی اش محک زده میشود...
درست حدس زده بودم.... عهدی که با خودم بستم مرا به آزمون سختی کشاند... من باید میان سینا و خدا یکی را انتخاب میکردم.....
ادامه دارد...
#دوستان_شهداباشید 🌷
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
داستان واقعی #برات_میمیرم
قسمت دهم
دو ماه از ازدواج ما میگذشت ... هر روز خدا را برای داشتن سینا شکر میکردم... از وقتی زندگی مشترک را شروع کردیم نه تنها برایم تکراری نمیشد ٬ بلکه روز به روز زیباییها ی اخلاقی و کردارش منو مجذوب خودش میکرد... ولی یک چیز مثل خوره به جانم افتاده بود... ترس از دادن سینا....
این دلنگرانی ها بی دلیل نبود... با شروع شدن جنگ ایران و عراق قلبم گواهی داد که شاید در این همه موشک باران و تجاوز عزیزانم را از دست می دهم...
سینا هم مثل بقیه جوانمردانی که داوطلبانه برای مقابله با متجاوزین آماده میشدن؛ تصمیم خودش را گرفته بود... اما منتظر رضایت من بود..
عزیزم :این یه تکلیفه !! اما تا تو راضی نشی نمیرم...
می دانستم که بلاخره باید برود ... اما نمیتوانستم راضی شوم...
بهش گفتم: هیچ تضمینی نیست که برگردی!! تکلیف من چی میشه!؟ من بدون تو نفسم بند میاد.. تازه پیدات کردم... همیشه میترسیدم ....
بغض نگذاشت ادامه دهم....
سینا دست هایم را گرفت... دلبندم: مزدوران شهرهای مرزی رو تصرف کردن... از هوا هم که بم بارانمون میکنن... نباید بزاریم دستشون به عزیزانمون برسه... این تکلیفه...
_ مطمئن بودم که توسط تو امتحان میشم.... اطمینان هم دارم که میری... اما این که من قلبا راضی بشم یا نه امتحان سختیه....
از شدت ناراحتی بدون آب و غذا خواب رفتم...
نیمه های شب از خواب بیدار شدم.... غرق در تماشای سینا اشک می ریختم....
وضو گرفتم و مشغول نماز شدم... با خدا درد کردم : خدایا! سینا هدیه ای بود که تو زندگی بهم بخشیدی... کسی که انسانیتش به حد کمال رسیده.. یادمه روزی که عهد بستم باهات زندگیمو با رضای تو بنا کنم... حالا وقتشه امتحان بشم...
هر چی از تو داریم امانته... یه روز میدی یه روز هم میگیری.... من همسرمو به خودت میسپارم ... ازم راضی باش... مراقبش باش... نگیر این هدیه ای رو که بی منت بهم بخشیدی.!!!!
صبح که سینا بیدار شد من یک سینی آماده کرده بودم برای بدرقه... قرآن... آب... آینه....
ولی اشک مجال نمیداد.... سینا منو درآغوش گرفت زمان یادم نیست که چه مدت روی شانه اش گریه میکردم....باورم نمی شد سینا هم اشک می ریخت ...
من هم مثل همه شیر زنانی که عزیزانشان بدرقه می کردند؛ سینا را بدرقه کردم...
یادمه آخرین لحظه با خنده راهش انداختم...
بهش گفتم : حوریان بهشتی نکشونن ببرنت... من منتظرما!!!
#دوستان_شهداباشید 🌷
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
با معنی ترین نقاشی سال با برعکس کردن عکس گذر زمان رو باور کن...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#حدیث_روز👆
💎امام سجّاد عليه السلام:
همه خوبیها را در بریدن طمع از آنچه در دست مردم است دیدم
رَأَيتُ الخَيرَ كُلَّهُ قَدِ اجتَمَعَ في قَطعِ الطَّمَعِ عَمّا في أيدِي النّاسِ
📚الكافی جلد 2 صفحه 148
➿〰➿〰➿〰➿〰➿〰
💎امام باقر علیه السلام:
نیکی کردن به پدر و مادر و صله رحم، عمر را طولانی می کند
📚بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۸۲
〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿
💎امام صادق عليه السلام:
سه چيز پشيمانى در پى دارد: به خود باليدن، فخر فروشى، و چيره جويى بر ديگران
ثَلاثَةٌ تُعقِبُ النَّدامَةَ: المُباهاةُ، و المُفاخَرَةُ، و المُعازَّةُ
📚تحف العقول صفحه 320
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#حکمت_همچون_باران_است
#مولوی
❤️🕊❤️
ماهیان؛
از تلاطم دریا به خدا شکایت کردند
و چون دریا آرام شد،
خود را اسیر صیاد دیدند...
تلاطم زندگی حکمت خداست
از خدا دل آرام بخواهیم؛
نه دریای آرام...!!
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#هرروزیک_آیه
✨شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ
✨وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ
✨لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۱۸﴾
✨خدا كه همواره به عدل قيام دارد
✨گواهى مى دهد كه جز او
✨هيچ معبودى نيست و فرشتگان
✨او و دانشوران نيز گواهى مى دهند
✨ كه جز او كه توانا و حكيم است
✨هيچ معبودى نيست (۱۸)
📚سوره مبارکه آل عمران
✍آیه ۱۸
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#آیه_درمانی #دعای_هفت_عشق
اگر خواهید محبت بین دو نفر در حد عشق باشد و این دو نفر همدیگر رو بمعنی واقعی دوست داشته باشند باید این دعا رو در ساعت موافق با طالع نوشته شود و یكی از طرفین همراه خود داشته باشد.آن دوعاشق و معشوق هم خواهند شد.
1⃣حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاء وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (آل عمران / ۱۴)
2⃣قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ(آل عمران / ۳۱)
3⃣هَاأَنتُمْ أُوْلاء تُحِبُّونَهُمْ وَلاَ یُحِبُّونَکُمْ وَتُؤْمِنُونَ بِالْکِتَابِ کُلِّهِ(آل عمران / ۱۱۹)
4⃣فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ(آل عمران / ۱۵۹)
5⃣یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ(بقر / ۱۶۵)
6⃣هُوَ الَّذِیَ أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعًا مَّا أَلَّفَتْ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ(انفال ۶۲ / ۶۳)
7⃣لَقَدْ جَاءکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ(توبه / ۱۲۸)
📚کنزالحسینی ص ۶۰و۶۱
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
9.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬆️⬆️⬆️
🎥کلیپ کوتاه #احکام_شرعی #احکام_مطهرات
کلیپ « آموزش شستن و پاک کردن لباس، پارچه، فرش و چیزهای دیگری که نجس شده اند »
لطفا حداقل به یک نفر بفرستین👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
⬆️⬆️⬆️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻 زندگی را سخت نكنيم، خیلی ساده است.
در چهار عبارت خلاصه میشود...
آدمی باید بتواند سهم خطای خود را ببیند؛
تا بتواند بگوید: " #متاسفم "
آدمی باید شجاعت داشته باشد؛
تا بتواند بگوید: "#مرا_ببخش"
آدمی باید عشق داشته باشد؛
تا بتواند بگوید: "#دوستت_دارم"
آدمی باید شاکر نعمتهایش باشد؛
تا بتواند بگوید: "#متشکرم"
🌻 و در نهایت آدمی باید به درک راز نهفته
در این چهار عبارت برسد؛ تا بتواند مسئولیت
زندگی خویش را به تمامی بپذیرد...
🌹 امروزتون متفاوت و زیبا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
#همسرانه
⛔️آسیب های #روابط_زناشویی:
🔸سکوت
● بی توجهی
🔹نبود برنامه
● حسادت مفرط
🔸ساعت کاری اضافه
● قهر کردن پی در پی
🔹نداشتن رابطه جنسی
● نگاه منفی به خانواده همسر
🔸عدم رسیدگی به وضع ظاهری
هدایت شده از خانواده بهشتی
#تربیت_فرزند👨👩👧👦
🎀 کم تحملی فرزندان در خانواده تک فرزند بیشتر است چرا که والدین فرصت بیشتری برای تامین خواسته های فرزند صرف می کنند و او را متوقع بار میآورند که همین توقع موجب کم تحملی در کودکان می شود
📔#داستان_کوتاه_پندآموز
📕#حکایتمویپیشانیگرگ🐺
روزی روزگاری خانمی که از شرارت شوهر به ستوه آمده بود به نزد رمال رفت که چاره اندیشی کند.
رمال نیز با اخذ مبالغی گزاف و وعده وعیدهای آنچنانی زن بیچاره را اغفال کرد اما ثمری نبخشید.
روزی هنگامی که برای دوستش درد دل می کرد دوست وی عنوان یک مرد حکیم ودانا را به وی داد.
زن بیچاره که به هر دری می زد که شوهرش سازگار شود ناچار به نزد حکیم دانا رفت.
ابتدا حکیم حرفهای و درد ودلهای زن را خوب شنید سپس دستور داد این تنها علاجش موی پیشانی گرگ زنده است!
زن بیچاره با خود اندیشید چون همه از این حکیم دانا حرف شنوی دارند بهتر است تا من هم امتحان کنم.
پس روی به صحرا نهاد و در صدد پیدا کردن گرگ بود که ناگه آشیان گرگی یافت که با توله هایش در آن زندگی
میکرد زن هر روز مقداری گوشت تازه را به کنار لانه گرگ می برد و خودش دورتر می نشست ابتدا
گرگ بسیار محتاطانه عمل میکرد ولی با گذر زمان کم کم به وجود انسانی در نزدیکی لانه اش عادت کرد
به ویژه اینکه هر روز یک ران گوسفند نیز دریافت می نمود.
زن نیز هر روز سعی می کرد تا کمی به آشیان نزدیک تر بشود تا اینکه پس از گذشت چهلروز کم کم با توله بازی میکرد
و گرگ نیز کنارش لم میداد زن نیز با دستش پشت گرگ و سر گرگ را نوازش میداد
روزی حین نوازش تعدادی موی پیشانی گرگ را چید و با خود به نزد حکیم برد!
حکیم ماجرا را از زن پرسید و زن نیز سختی هایی که متحمل شده بود برای حکیم توضیح داد.
حکیم تبسمی کرد و گفت ببین تو با کوشش و نرمخویی توانستی بر درنده ای غالب شوی اما بدان که
شوهر تو از جنس خود توست و با کمی تحمل و و انعطاف پذیری می توانی به مراد دلت برسی
زن از فکر و ذکاوت حکیم دانا تشکر کرد و به خانه برگشت و سعی کرد دستورات را مو به مو اجرا کند
با گذشت زمان مرد قصه ما نیز مهربان شد و سالیان سال به خوشی و خرمی با هم زندگی کردند...
💫🌟✨🌟💫👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh