قسمت چهارم👆
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍒 داستان #تلاش 🍒
👈قسمت پنجم
دیدم یه کیف سامسونت روی صندلی عقب افتاده بابامو صدا کردم و گفتم این دیگه چیه بابام برگشت نگاه کرد و گفت وای این دیگه مال کیه
گفتم نمیدونم نشستم تو ماشین و برش داشتم یه نگاهی به بالا و پایینش انداختم و تا اومدم بازش کنم یه دفعه بابام داد زد چکار می کنی اون مال مردمه نباید بازش کنی گفتم خب باید بدونم مال کیه
گفت تو نمی خواد بدونی می بریمش همون کلانتری که ماشین رو پیدا کردن اونا خودشون میدونن باهاش چکار کنند رفتیم همون کلانتری و کیف رو تحویل دادیم افسر نگهبان یه نگاهی به بالا و پایین کیف انداخت و خواست که بازش کنه نتونست آخه رمز داشت بعد گوشی رو برداشت و یه شماره گرفت بعد از چند لحظه گفت آقای صادقی سلام من افسر نگهبان کلانتری هستم یه کیف سامسونت پیدا شده شبیه همون کیفی که شما گم کرده بودید لطفا یه سر بیاین شاید کیف شما باشه
بابام گفت پس با اجازتون ما دیگه میریم افسر نگهبان گفت نه یه چند لحظه صبر کنید تا صاحب کیف بیاد فعلا نمی تونید برید من گفتم آخه برای چی ما که کیف رو تحویل دادیم
افسر نگهبان یه نگاه خشن به من کرد از نگاهش فهمیدم که نباید حرفی بزنم چند دقیقه ای طول کشید تا صاحب کیف اومد تا چشمش به کیف افتاد گفت این کیف منه رمزشو زد و کیف رو باز کرد یه کم چیزایی که توش بود رو بالا و پایین کرد و گفت همه چیز سر جاشه هیچی کم نشده ممنون جناب سرهنگ این کیف خیلی برام مهم بود
افسر نگهبان به طرف ما اشاره کرد و گفت این کیف تو ماشین این آقایون پیدا شده دیروز تو همون ساعتی که کیف شما رو ازتون زدن ماشین این آقا رو هم دزدین بعد از اینکه ماشین پیدا شد کیف شما هم توش بوده
برای خود من که خیلی قضیه جالب بود اصلا معلوم نبود کی به کیه اون آقا از ما تشکر کرد و از ما خواست که برای ناهار بریم شرکتش تو همون ساختمونی که من برای استخدام رفته بودم خلاصه اونجا بود که فهمیدم خیلی هم خنگ نیستم چون یادم افتاد اون آقای صادقی که رییس اون شرکت بود همین آقای صادقی هستش وقتی که رفتیم توی دفترش به منشی دستور داد تا برای ما غذا سفارش بدن بعد با خوشحالی تو شرکت داد می زد که کیفم پیدا شده خلاصه دیگه خیلی خسته تون نمی کنم الان چهار سال از اون روز می گذره من الان مدیر بازرگانی این شرکت هستم.
تو این چهار سال شرکت خیلی پیشرفت کرده و بزرگ شده .
امیدوارم از این داستان لذت برده باشید .
👈پایان
🍃همراه ماباشید بابهترین داستانهای واقعی وآموزنده🍃
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆👆
======================
#ذکر_درمانے
#جمعهها_بخوانیم
🍃بیمه هفتگی🍃
🖊 در وقت غروب روز جمعه این
صلوات راهفت مرتبه بفرستد تا
هفته دیگر از بلا وناگواری ها
محفوظ وایمن می ماند
Ⓜ️ #ختومات_عجیبه
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆
#سوره_درمانے
#ازدیاد_روزی
#سوره_صافات
🖋برخے علما فرمودهاند ؛
به تجربه ثابت شده خواندن
سوره «الصافات» درهرجمعه
اثرعجیبی درازدیادروزی دارد
📚مستدرک سفینة البحار۴۷۴/۸
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆
#ایها_العزیز
سپری می شوداین ظلم ،عدو می بازد
می رسد آنكه خداوند بر او ، می نازد
باشدآنروزببینند همه عالمیان
دربقیع حضرت مهدی حرمی می سازد
#آیه_درمانے
🔺🔻 #اجابت_حاجت
🍃 #گشــــایـش_بخـــت🍂
🔰✨از آیت الله بهجت جهت گشایش بخت دختران دستوری خواستند. در جواب فرمودند:
🌸✨آیه «رَبّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیّاتِنا قُرّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتّقینَ إِمامًا»
📚(سوره فرقان آیه 74)را زیاد بخوانند.
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
#سوره_درمانی
#مطیع_شدن_فرزند
✍امام صادق ؏؛
هرڪس با ایمان
"سوره صف"را۱۰۷بار
بانیت خالص وتوجه
به خداومعنی بخواند
فرزندانش مطیع وفرمانبردارش شوند🔺
📚خواص آیات قرآن۱۷۳
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆
#آیه_درمانی👆
#بیخوابے
🍃🍂 رفع خیالات🍃🍂
✍ براے رفع خیالات و بیخوابے
این آیہ شریفه را ۳۶ بار بخواند
📚 گلهای ارغوان ۱/۶۷
ڪلیڪ ↩️
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
#بسته_سلامتی
درمان شب ادراری کودکان باهل
درشیرکودک دو دانه حل سبزله کنید
وبا آن شیر راگرم کنید.
اگرکودکتان دوست دارد
برای اومیتوانیدحل دم کنید
وباعسل ویاشکر قهوهای شیرینش کنید
@shamimrezvan
#حکایت_وصل_مهدی_عج
#ویژه_جمعه_ها
✔️ سفارشات و هدایای امام زمان علیهالسلام
🌟آیة اللّه نجفی مرعشی می گوید: «در اقامتم در سامرّاء شبهایی را در سرداب مقدّس بیتوته کردم؛ آن هم شبهای زمستانی.
در یکی از شبها آخر شب، صدای پایی شنیدم با این که درب سرداب بسته بود و قفل بود ترسیدم...
زیرا عدّه ای از دشمنان اهل بیت علیه السلام به دنبال کشتن من بودند.
➖▪️شمعی که همراه داشتم نیز خاموش شده بود.
🌟ناگاه صدای دلربایی شنیدم که سلام داد به این نحو:
«سلامٌ علیکم یا سیّد» و نام مرا برد.
➖▪️جواب داده گفتم: «شما کیستید؟»
🌟فرمود: «یکی از بنی اعمام تو.»
گفتم: «درب بسته بود از کجا آمدی؟»
فرمود: «خداوند بر هر چیزی قدرت دارد.»
پرسیدم: «اهل کجایید؟»
فرمود: «حجاز.»
➖▪️سپس سیّد حجازی فرمود: «به چه جهت آمده ای اینجا در این وقت شب؟»
گفتم: «به جهت حاجتهایی.»
فرمود: «برآورده شد.»
🌟سپس سفارش فرمود بر نماز جماعت و مطالعه در فقه و حدیث و تفسیر.
و تأکید فرمود در صله رحم و رعایت حقوق استاد و معلّمین
و نیز سفارش فرمود به مطالعه و حفظ نهج البلاغه و حفظ دعاهای صحیفه سجّادیّه...
➖▪️از ایشان خواستم درباره من دعا فرماید. پس دست بلند کرده به این نحو دعایم کرد:
🌟«خدایا به حقّ پیغمبر و آل او، موفّق کن این سیّد را برای خدمت شرع و بچشان بر او شیرینی مناجاتت را و قرار بده دوستی او را در دلهای مردم و حفظ کن او را از شرّ و کید شیاطین، مخصوصاً حسد.»
در بین گفتارش فرمود: «با من تربت سیّد الشّهداء (علیه السلام) است، تربت اصل که با چیزی مخلوط نشده.»
➖▪️پس چند مثقالی کرامت فرمود و همیشه مقداری از آن نزد من بود.
🌟چنانکه انگشتری عقیق نیز عطا فرمود که همیشه با من هست و آثار بزرگی را از اینها مشاهده کردم.
بعد از این، آن سیّد حجازی از نظرم غایب شد.»
📚منتخبات ابن العلم
📚منتقم حقیقی
🌤الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#درسنامه
دنیــا دردستان توست ...
بلنــد شو، قدمی بردار
به صــــدای خداوند
کـــــه در قلبـــــت
نجوا می کند اعتماد کن ...
تو حاکم بر سرنوشتت هستی.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh