💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 0⃣3⃣
چندساعت دیگه منو مرتضی محرم میشیم
قرارمون این شد که یه صیغه ای موقت محرمیت بینمون خونده بشه
تا روزجشن حجاب
خطبه عقدمون تو دانشگاه خونده بشه
همه مهمونا تو پذیرایی بودن
منم با لباس سرتاسر سفید تو اتاقم
مادر آقامرتضی که دیگه مادرجون صداش میکردم با زهرا اومدن تو اتاق
مادرجون : ماشاالله عروسم چقدر نازشده
عزیز مادر این چادر سرت کن
مرتضی بیرون منتظره
- چشم مادرجون
چادرم سر کردم
چون آقایون هم شامل دامادمون بودن تو اتاق بودن من کت وشلوارسفید پوشیده بود
دو صندلی کنار بود
یه سفره عقد روبرمون
یه طرف قرآن من گرفته بودم
یه طرفش مرتضی
عاقد واردشد
شروع کرد به خوندن خطبه عقد
منو زهرا از قبل هماهنگ کرده بودیم
زهرا بجای گل چیدن بگه عروس رفته کربلا گل بیاره
عاقد: عروس خانم
دوشیزه محترم مکرمه
خانم سیدنرگس موسوی
آیا وکیلم شما
عقدموقت به مدت ۲۵ روز
به عقد آقای مرتضی کرمی دربیاورم ؟
زهرا: عروس رفته کربلا گل بیاره
عاقد : برای باردوم آیا وکیلم عروس خانم ؟
زهرا : عروس رفته کربلا گلاب محمدی بیاره
عاقد: به سلامتی
برای بار آخر آیا وکیلم
- با استناد از حضرت صاحب الزمان و بااجازه پدر و مادرم و بزرگترا بله
عاقد : به پای هم پیر بشید
آقای مرتضی کرمی وکیلم ؟
+ بله
عاقد مبارک باشه
مادرجون: پسرم انگشتر حلقه دست عروست کن
مرتضی دستمو گرفت تو دستش و حلقه تو دستم کرد
+ مبارکت باشه خانم گل
- ممنونم آقا
مبارک شماهم باشه
و تک تک بهمون تبریک گفتن و بهمون هدیه دادن
هدایا تمام شد
مرتضی آروم زیر گوشم گفت : ساداتم برو چادرتو با چادرمشکی عوض کن
بریم امامزاده حسین و مزارشهدا
- چشم
چادرم تعویض کردم
سوارماشین شدیم
دست تو دست هم وارد مزارشهدایم
باهم سرمزار چندتا شهید رفتم
- مرتضی ( برای اولین بار اسمش گفتم )
+ جانم ساداتم
- بریم سرمزار شهید ململی
+ بریم خانم گل
حدود ۱ ساعتی مزار شهدا بودیم
بعد رفتیم خونه
تو خونه پدرم اعلام کرد
بچه ها تصمیم گرفتن
عقدشون تو دانشگاه
به صورت ازدواج دانشجویی بگیرن
ساعت ۱ نصف شب بود مهمونا رفتن
همه رفته بودن
فقط خودمون بودیم
مادرجون اینا بلندشدن برن
- خیلی خسته شدی آقا
+ نه عزیزم
فردا میام دنبالت بریم دانشگاه
دوست دااااااارررررممممم
سرم انداختم پایین
+حرف من جواب نداشت
خانم گل
- منم دوست دارم
⏪⏮ ادامه دارد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
https://t.me/joinchat/Ao2d4D9XxVgFlk3p7ecgFQ
حجاب فاطمی اقا❌
#حدیث_روز
💎امام علی علیه السلام :
🔹خطاب به كميل به زياد ـ :اى كميل! به خانوادهات فرمان بده كه روزها در پى كسب خصلتهاى والاى انسانى بروند، و شبانگاهان، در پى رفع نيازهاى خُفتگان.
📚 نهج البلاغة : حكمت ٢٥٧
➿〰➿〰➿〰
💎حضرت زهرا (س)
اوّل باید در فكر مشكلات و آسایش همسایه و نزدیكان و سپس در فكر خویشتن بود.
📚بحارالا نوار: ج 43، ص 82
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🔷 #احکام_شرعی
🔶 #احکام_معاملات
🔷 سوال : اگر کالایی را از یک شرکت تعاونی به قیمت دولتی که کمتر از قیمت آن در بازار آزاد است، خریداری کنم، آیا جایز است این کالا را در بازار آزاد به قیمتی بیشتر از قیمت خرید حتّی سه برابر آن، به فروش برسانم؟
🔶 جواب :در صورتی که فروش آن از طرف دولت ممنوع نباشد و افزایش قیمت آن هم به حدّ اجحاف به مشتری نرسد، اشکال ندارد...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#احسن_القصص
#داستان_کوتاه_آموزنده
💎مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت:
ای پیامبر میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.سلیمان گفت: تحمل آن را نداری.
اما مرد اصرار کرد.سلیمان پرسید: کدام زبان؟
جواب داد: زبان گربه ها!سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت....
روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.
یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم!دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،آنرا فروخت!
گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت نه،صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.گربه گرسنه آمد و پرسید آیا گوسفند مرد؟ گفت : نه! صاحبش آن را فروخت.
اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت.
نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن !
پیامبر پاسخ داد:
خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن!
حکمت این داستان :
خداوند الطاف مخفی دارد،
ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
او بلا را از ما دور میکند ،
و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم...!
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
من آموختهام سادهترین راه برای شاد بودن،
🚩🔺دست کشیدن از گلایه است.
من آموختهام تشویق یک آموزگارِ خوب،
🚩🔺میتواند زندگی شاگردانش را دگرگون کند.
من آموختهام افراد خوشبین نسبت
🚩🔺به افراد بدبین عمر طولانیتری دارند.
من آموختهام نفرت مانند اسید،
🚩🔺ظرفی که در آن قرار دارد را از بین میبرد.
من آموختهام بدن برای شفا دادن خودتوانایی عجیبی دارد،
🚩🔺فقط باید با کلمات مثبت با آن صحبت کرد.
من آموختهام اگر میخواهم خوشحال باشم،
🚩🔺باید سعی کنم دل دیگران را شاد کنم.
من آموختهام وقتی مثبت فکر میکنم،
🚩🔺شادتر هستم و افکار مهرورزانه در سر میپرورانم.
✅و سرانجام اینکه
من آموختهام با خدا همه چیز ممکن است....
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#عکس_نوشته👆
#سوره_درمانے #حاجتروایی_با_ختم_حمد
✍قبل ازشروع۳صلوات
فرستدو۲رکعت نمازبه نیت
حاجت خوانَدو۳صلوات دیگر
بفرستد وازیکشنبه شروع کند
وبه تعدادبالاحمدبخواند
📚گلهاے ارغوان۱۸/۳
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#سوره_درمانے
#بخت_گشایی🔐💍
هر كس را كه #بختش_بسته باشد
سوره #احزاب از قران كريم را در ساعت سعد (روز یکشنبه ساعت 1ظهر) بنويسد و در موم زرد عسل بپيچد و در محلی كه زندگی می كند مخفی نمايد طوريكه كسی از محل آن باخبر نباشد برايش خواستگار پيدا می شود.
📚قرآن درمانی
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#سوره_درمانے
#باطل_السحر
🍃راهکارے براے
دفع اثرطلسم وسحر🍃
🖋اگرکسے را سحرکرده باشندروزیکشنبه سوره #مزمل را بنویسدو روے آن آب بریزد وآب رابنوشد
📚حاشیه تفسیر زواره
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکردرمانی⬆️
#رزق_روزی
🖊 ڪسی ڪه می خواهد روزی اش
فراوان شود این ذڪر را بسیار بگوید
و در آغاز و پایان آن هم یڪ صلوات
بفرستد
ڪلیڪ ↩️
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆