eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
23.5هزار دنبال‌کننده
32.7هزار عکس
17.8هزار ویدیو
223 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگران فردایت نباش✨ ما اولین بارست که بندگی میکنیم😇 ولی او قرنهاست که خدایی میکند💕 🌙شبتون خدایی💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ❣ ❤️الهی به امیدتو❤️ امروز دلم میخواهد آرام صدایت کنم: « یا قاضی الحاجات » به نام آنکـــــه خالق جهان است امید بی پناهان و بی کسان است به نام آنکـــــه یادآوردن اوتسلی بخش قلب عاشقان است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍🍀🌼به روی انور مهدی منتظر صلوات 🍀🌼به آن ذخیره حق هر چه مستمر صلوات 🍀🌼به یمن مقدم آن منتقم که در عالم 🍀🌼کند حکومت الله مستقر صلوات 🍀🌼الّلهُمَّ 🍀🌼صَلِّ عَلَی 🍀🌼مُحَمَّدٍ 🍀🌼وَآلِ مُحَمَّدٍ 🍀🌼وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ای گل غایب❣ آبها نام تو را زمزمه می كنند درختها به احترام تو سبز میشوند نسیم دعای عهد را در گوش سروها میخواند شكفتن گل رویت بهترین هدیه برای منتظران است ❣اللهم عجل لولیک الفرج❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ ایها العشق، سلام از طرفِ نوکرِ تو برگ سبزی ست که هر روز رسد مَحضرِ تو ✨أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ سلام بر ساکنِ کربلاء⚡️ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ ‎‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️۰۰۰ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ٣١ شهریور ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۴.٢٨ ☀️طلوع آفتاب: ٠۵.۵٢ 🌝اذان ظهر: ١١.۵٧ 🌑غروب آفتاب: ١٨.٠٢ 🌖اذان مغرب: ١٨.٢٠ 🌓نیمه شب شرعی: ٢٣.١۵ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 👆دوشنبه یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد ✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره برایش نوشته شود 2رکعت ؛ درهر رکعت بعدازحمد یک آیة‌الکرسی ،توحید ،فلق وناس بعد از سلام۱۰ استغفار @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍯بهترین صبحانه برای دانش‌آموزان غذاهای با طبع گرم است تا مانع رخوت و سستی آن‌ها سر کلاس شود. ارده و عسل، کره مربا، حلوا ارده، شیر عسل، عدسی با گلپر، فرنی با مربا از بهترین‌ها هستند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
سلام 😊✋ 🌹دوشنبه تون زیبا 🌹آخرین روزشهریورماهتون پر از عشق و امید امیدوارم زندگی به ڪامتون خوشبختی سرنوشتتون و سایہ عشق مهمان همیشگی دلتون باشہ 🍁چند قدم مونده 🍁به تمام شدن ماه زیباے شهریور 🍁پیشاپیش مهرماه مبارک🎊 ‎‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💠ختم مجرب امام جواد علیه السلام برای شفای مریض برای شفاء هر مریضی دو رکعت نماز حاجت خوانده و متوسل به حضرت جواد الائمه شوید سپس 《146》 مرتبه بگوید : ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله چنانچه در ساعتی که منسوب به آن حضرت است خوانده شود بسیار مفید است ❗️نکته : تمامی طول روز را چنانچه بر دوازده قسمت تقسیم گردد ساعت نهم متعلق به آن حضرت خواهد شد 📚منبع : دو هزار دستور العمل مجرب ص 357 @shamimrezvan ღگشا👆👆
✍🏻 ۷ مرتبہ بر گل بخوان و بہ همسرت بده تا ببوید بسم الله الرحمن الرحیم. یاعَزیزُ یا حَمیدُ یا رَبُّ العَرشِ المَجیدِ فَعّالٌ لَمّا یُرید✿❤️ 📚 تحفہ الاسرار ۲۵۲ @shamimrezvan ღگشا👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سلام و درود خدا بر شهیدان ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از سراچه خورشید ای شهید 🌹 یاد شهیدان دفاع مقدس گرامی باد 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و 🌸 آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 سالها پیش در چنین روزی رادیو خبر تجاوز عراق به کشور را اعلام کرد. 🌷 فردا صبح باغیرت‌ها اینقدر با عجله پرچم به دوش دویدند که اصلا فرصت نشد خداحافظی کنند و رفتند که رفتند... 🌷هفته ی گرامی باد. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و سوم بخش اول 🌷قلبم فرو ریخت چون اصلا انتظار اونو نداشتم ، دیگه ازش قطع امید کرده بودم و فکر نمی کردم هیچ وقت اون این کارو بکنه و بیاد سراغ من …. از دور منو دید … اومد جلو با هر قدمی که برمی داشت تپش قلب من بیشتر می شد …. من که سر جام میخکوب شده بودم نمی دونستم چه عکس العملی نشون بدم …. تا رسید به من سلام کرد . 🌷گفتم سلام اینجا چیکار می کنی چیزی شده ؟گفت نه مامان گفته بیام ببرمت تا پالتو بخری …. مثل یخ وارفتم …… تو دلم گفتم :پس عمه تو رو فرستاده و خودت نمی خواستی بیای …. برای همین اخمهام رفت تو هم و گفتم : نه منصرف شدم نمی خوام … اصلا پالتو داشتم … شما برو من یک کاری دارم انجام میدم و خودم میام … مرسی که اومدی …. 🌷با تحکم گفت : بیا بشین تو ماشین هوا سرده … خودش رفت و نشست پشت فرمون …. واقعا بعد از این مدت دلم نمی خواست این طوری با من بر خورد کنه ، هر چقدر هم من به خودم تلقین می کردم که همه چیز تموم شده بازم هیچ چیز عوض نمی شد و من روز به روز اونو بیشتر دوست داشتم …. از لحن قاطع اون جا خوردم و رفتم تو ماشین نشستم نمی دونم از سرما بود یا از دیدن ایرج اون جور لرز به بدنم افتاده بود ….طوری که ازم پرسید می خوای بخاری رو بیشتر کنم …سرمو تا اونجایی که امکان داشت پایین انداخته بودم کتابامو گذاشتم کف ماشین و دستمو بین دو پام قرار دادم و خودمو یک گوشه جمع کردم … با سر گفتم آره ….. 🌷بخاری رو زیاد کرد و ازم پرسید کجا برم پالتو بخری ؟ گفتم: لطفا منو ببر خونه الان حوصله ندارم …. راه افتاد و گفت پس یک جایی میرم که خودم بلدم پالتوهای خوبی داره …. با ناراحتی گفتم : چرا به حرف من گوش نمی کنی ؟ می خوام برم خونه حمیرا الان بیدار میشه و عمه نمی تونه نگهش داره … گفت : من بهش گفتم تو رو میبرم برای خرید نگران نباش قرص شو دیرتر دادن تا بیدار نشه ….. 🌷گفتم ولی من نمی خوام برم خرید …. می خوای به زور منو ببری ؟ هیچی نگفت و به راهش ادامه داد ….منم ساکت بودم …… بیشتر از نیم ساعت طول کشید تا کنار خیابون نگه داشت و گفت بیا بریم اینجا همه چیز داره می تونی خرید کنی ….. گفتم چرا اذیتم می کنی ؟ حالا حرف عمه این قدر مهم نبود که خودتو به زحمت بندازی …. 🌷گفت : من خودم به مامان گفتم،، این طوری به تو گفتم که بیای ….. گفتم بعد از این کارا که کردی حالا از من چه توقعی داری ؟ عصبانی شد و رو کرد به من که : من ؟ من کردم ؟ من چیکار کردم ؟ آخه این چه کاری بود تو کردی ؟ من از تو می پرسم چرا دقت نکردی تو می دونی چه بلایی سر تورج آوردی ؟ خودتو بزار جای من وقتی من عاشق توام و دیگه تو رو زن خودم می دونم و می دونم توام به من علاقه داری اونوقت برادر کوچیکت زنگ می زنه به کارخونه و بهم مژده میده که رویا تقاضای ازدواجشو قبول کرده تو باشی چه حالی میشی؟ 🌷 بعد همون شب به من زنگ زده تا دیر وقت گوشی تلفن رو گرفته و از ذوق و شوق داره از عشقش حرف می زنه به من میگه از همون روز اول عاشق شده … ( صداشو بلند کرده بود و سر من داد می زد رگ گردنش بلند شده بود )برام گفت…. به من …..به من که برادرش بودم گفت …می فهمی؟ یعنی چی ؟ از تو که تمام وجود منی و عشق منی می گفت…. نمی تونستم تحمل کنم داشتم دیوونه می شدم… وای خدا چه چیزایی بهم گفت که تا ابد فراموش نمی کنم مگه من سنگم … تو که 🌷می دونی من چقدر تورج رو دوست دارم داغون شدم تورج هم الان داغونه …. اونوقت من بیام خونه و بی خیال اون بشم و تو رو ببینم ….. و بهت نشون بدم که چقدر دوستت دارم میشه؟ نه تو بگو میشه ؟ آخه چرا گذاشتی کار به این جا بکشه بی انصاف می دونی داره چی بهم میگذره ؟ شب و روز کابوس می ببینم اگر اشتباه نکرده بودی اون هیچوقت به من این حرفا رو نمی زد و حالا این قدر از هم نمی پاشید …. من که عاشق توام ( دستشو کوبید روی فرمون …. 🌷من ترسیده بودم تا حالا چنین چیزی از اون ندیده بودم دستهامو گذاشتم روی گوشم ) … باید از تورج در مورد تو اون چیزا رو بشنوم حالا چطوری من تو چشمش نگاه کنم و بگم که از کسی که من دوستش دارم این طوری نگو …. می دونی از من می خواست بیام و تو رو راضی کنم ….آخه چرا از مامان نپرسیدی در مورد کی حرف می زنی ؟…. @tafakornab @shamimrezvan ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇◇°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و سوم ✍ بخش دوم 🌷منم دیگه صبرم تموم شد دستمو گذاشتم روی دهنم و در حالیکه به شدت به گریه افتاده بودم شروع کردم به فریاد زدن … تقصیر من نبود… تقصیر من نبود داد نزن من گناهی ندارم فکر کردم تویی ….. چه می دونستم تورجه … آههههه آههههه ….. نکن با من اینطوری نکن ….. نمی خوام…. نمی خوام من گناهی ندارم ….من گناهی ندارم ….من گناهی ندارم … 🌷ایرج ترسید و زود دست منو گرفت و گفت : خیلی خوب آروم باش … آروم باش قربونت برم ببخشید تو رو خدا آروم شو تا حرف بزنیم …. ولی من همین جور می لرزیدم و هق و هق گریه می کردم و به همون حال گفتم به خدا اصلا حدس نمی زدم تورج باشه با حرفایی که با هم زده بودیم فکر دیگه ای نکردم از بس ذوق کرده بودم و دستپاچه شدم زود جواب دادم ……. 🌷آخه … آخه من که رک و راست همون فرداش بهش گفتم تازه اگر حال حمیرا بهم نخورده بود همون شب می گفتم ولی اشتباه کردم منتظر تو شدم که مثل همیشه بیایی و من نجات بدی ولی تو منو ….. منو ….. و گریه ام شدید شد و نتونستم حرف بزنم …. ایرج هراسون منو دلداری می داد و دستم رو گرفته و بهم التماس می کرد آروم باشم … یک کم که بهتر شدم اونم آروم شده بود ولی تازه اون موقع بود که دیدم اونم اشکهاش صورتشو خیس کرده….بهش نگاه کردم دلم براش سوخت راست می گفت : حق با اون بود …. دستم که هنوز توی دستش بود کشیدم ولی ول نکرد …. 🌷اونم تو چشم من خیره شد و گفت چیکار کنم رویا ؟ تو بهم بگو … من به هیچ وجه نمی تونم از تو بگذرم نه به خاطر تورج نه هیچ کس دیگه تورج برام خیلی عزیزِ ولی تو عشق منی و از همه کس بیشتر دوستت دارم نمی خوام تو رو از دست بدم ….. فکر کن منی که به حمیرا حسودی می کنم چطوری دارم این وضعیت رو تحمل می کنم …. 🌷گفتم به خدا من تقصیری نداشتم فکرشم نمی کردم که تورج همچین احساسی نسبت به من داشته باشه …. خوب تو فکر نمی کنی به من داره چی میگذره ؟ می دونی چقدر زجر کشیدم این قلبم شبانه روز تپش داشت …اصلا نمی فهمم چطوری روز رو شب می کنم …منم دلم برای تورج سوخت و براش ناراحتم دائم خودمو نفرین می کنم که چقدر بی عقلم …… 🌷ایرج یک دستمال برداشت و صورتشو خشک کرد و گفت : آخه می دونی چی شده …روزی که من اومدم تورو ببرم خونه ی مینا مامان شب قبل از من پرسید نظرت نسبت به رویا چیه ؟ گفتم برای چی ؟ گفت : دختر خوبیه ها از دستش نده الان رفته دانشگاه خوشگل که هست دکترم میشه دیگه چی می خوای ؟ من دوست دارم رویا عروس خودم بشه تا همیشه مراقبش باشم …. 🌷من گفتم در موردش فکر می کنم روم نشد بهش اونجا بگم که نسبت به تو چه احساسی دارم ولی وقتی دیدم از تو دانشگاه با بقیه دانشجو ها اومدی بیرون ترسیدم حرف مامان راست در بیاد همون جا تصمیم گرفتم بهت بگم …بعد منتظر شدم تا مامان ازم بپرسه تا حقیقت رو بگم … که این وضع پیش اومد و مامان فکر کرده بود توام به تورج علاقه داری چون اونشب اونقدر طولانی با هم بیرون بودین؛؛ خوب اونم فکر می کرد تو می دونی در مورد کی حرف می زنه … که اون به خودش اجازه داده ازت ….. 🌷آخخخخ ولش کن نمی تونم به زبون بیارم وقتی بهش فکر می کنم خون تو رگ هام منجمد میشه باور کن چند بار اونقدر حالم بد شد که فکر کردم دارم میمیرم ……. نمی دونی بهم چی گذشت وقتی تورج داشت از تو به من می گفت : اگر کس دیگه ای بود می کشتمش قسم می خورم دورغ نمیگم ….از من بعیده ولی نمی دونم چرا نسبت به تو این قدر حسودم باور کن به اون عروسکت هم حسودی کردم ……. @tafakornab @shamimrezvan ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
یــا قـاضی الحاجـات... دوشنبـــه... صدمرتبه... دید در معرض تهدید دل و دنیش را رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر چفیه و قمقمه اش کوله و پوتینش را . . . 🌸 شادی روح پاک شهدا صلوات 🌸 اللهم صل علی محمد 🌸 و آل محمد و عجل فرجهم 🌷هفته دفاع مقدس گرامی باد ... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💎امام حسن عليه‏ السلام: ✅هركه خدا را بشناسد، او را دوست خواهد داشت مَن عَرَفَ اللّه‏َ أحَبَّهُ تنبيه الخواطر جلد1 صفحه52 ➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 💎امام حسین (علیه السلام): ✅از آنچه موجب عذرخواهى مى شودبپرهيز، زيرا مؤمن بد نمى كند، عذرخواهى هم نمى كند ولى منافق هر روز كار بد مى كند و بعد عذرخواهى مى كند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ ﴿۶۳﴾ ✨آيا هيچ درباره آنچه ✨كشت مي‏كنيد انديشيده‏ ايد؟ (۶۳) 📚سوره مبارکه الواقعة ✍آیه ۶۳ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۰۰۰۰☝️ فخر رازی از مفسران قرآن کریم می‌گوید: مانده بودم «لفی خسر» را چگونه معنا کنم از بس فکر کردم خسته شدم و با خود گفتم بروم سراغ سوره‌های دیگر تا فرجی شود نقل میکند روزی گذرم به بازار افتاد و دیدم کسی با التماس فراوان به مردم می‌گوید: مردم رحم کنید به کسی که سرمایه اش در حال آب شدن هست و داره نابود میشه نگاه کردم دیدم او یخ فروش است یک قالب یخ آورده، هوا هم گرم است و یخ هم در حال آب شدن، و او التماس می‌کند از مردم که از من یخ بخرید من معنای «لفی خسر» را در سوره عصر از این یخ فروش فهمیدم ما هم لحظه به لحظه یخ زندگیمان در حال آب شدن است اما قدر این نعمتها و فرصت های ناب را نمی دانیم و درک نمی کنیم مگر زمانی که دیر میشود و جز افسوس کاری از ما ساخته نیست... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺بی درمان ترین دردهایم را همین یک کلمه درمان میکند : .....🌺🍃 🌺🍃از رسول گرامی اسلام نقل شده که فرمودند: «ابلیس گفت: هفت اسم را می دانم که هر وقت بخوانم به درجه خودم می رسم. اما چون می خواهد بخواند، خداوند از یاد او می برد.... بعد حضرت فرمود: بله هرکس این کلمات را بگوید هر چه از خدا طلب کند خداوند به او عطا فرماید: 🌺🍃«بِسمِ الله الرّحمن الرحیم یا اِلهَ البَشَرِ وَیاعَظیمَ الخَطَرِ وَیامَعروفَ الاَثَر ویا سَریع الظّفَر ویا عَزیزَ المَنّ ویا واسِعَ المغفرهِ ویا مالِکَ یَومِ الدّین ایّاکََ نَعبُدُ وَایّاکَ نَستَعینُ بِرَحمَتِکَ یا اَرحَمَ الرّاحمینَ.» 📖مفاتیح الجنان،ص257 @shamimrezvan ღگشا👆👆
👆 🌸✨ آیه زیر را ۴۰ روز و هر روز ۱۵۳ بار بخواند از دوشنبه آغاز کند و روز آخر ۱۷۸ بار بخواند✨ 🔰بخشی از آیه ۲و۳طلاق ومن یتق ..(تا).. شیء قدرا 📚منتخب قوامیس @shamimrezvan ღگشا👆👆
هدایت شده از خانواده بهشتی
خانواده استخوان دار و مستحکم به این میگن : در خانواده‌ای که مادر جلوی بچه‌ها به پدر خانواده احترام لازم را نگذارد، معمولاً بچه‌ها هم به پدرشان احترام لازم را نمی‌گذارند. اگر مادر همیشه جلوی بچه‌ به پدر احترام بگذارد، این بچه به طور خودکار به پدرش احترام خواهد گذاشت. از سوی دیگر اگر پدر جلوی بچه‌ها راحت دلِ مادرِ خانواده را بشکند، بچه‌ها هم راحت دلشان می‌آید که این مادر را اذیت کنند. و الا اگر پدر خانواده لااقل جلوی بچه‌ها دلِ مادرِ خانه را نشکند و به او محبت کند، بچه‌ها هم دلشان نمی‌آید دل مادرشان را بشکنند. در این صورت اهرم تربیت در خانه این خواهد بود که مادر به بچه‌اش بگوید: «من دوست ندارم فلان کار را انجام دهی» همین کافی خواهد بود که بچه به دنبال آن کارِ بد نرود. @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃🌹🍃 کرامت حضرت اباالفضل العباس(ع) ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ ﺣﺴﻴﻦ! ﺳﻘﺎﯼ ﺗﺸﻨﻪ ﻟﺒﺎﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﻨﺎﯼ ﺩﻭﻟﺖ ﻣﺘﻮﮐﻞ ﺍﺯ ﺑﺮﻳﺪﻥ ﺩﺳﺖ ﻭ ﮐﻮﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﭼﺸﻢ ﻭ ﮐﺸﺘﻦ ﺯﻭﺍﺭ ﻣﺄﻳﻮﺱ ﺷﺪﻧﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺭﻋﺎﻳﺎﯼ ﺩﻭﻟﺖ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﯽ ﺯﺣﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﻦ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ. ﺩﻭﻟﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺩﻳﻮﺍﻧﮕﯽ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﻋﻴﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﻠﻒ ﻭ ﺿﺎﻳﻊ ﻧﮑﻨﺪ. ﺻﻠﺎﺡ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎﻟﻴﺎﺕ ﺯﻳﺎﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻭﺍﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻫﻴﻢ، ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻝ ﺭﻋﻴﺖ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﯼ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﺟﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﯼ؛ ﺯﻳﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺰﺍﻧﻪ ﻣﻨﻔﻌﺖ ﺩﺍﺭﺩ. ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺍﺯ ﺭﻋﻴﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺎﻝ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺳﺎﻝ ﺯﺣﻤﺖ ﻣﯽ‌ﮐﺸﻨﺪ، ﭘﻮﻝ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﭘﻮﻝ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ. ﭘﺲ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ، ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺟﺎﺭ ﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺑﻪ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﺣﺴﻴﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺍﺯ ﺩﺭ ﻣﺮﺣﻤﺖ ﺩﺭﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺸﺘﻦ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﻳﺪﻥ ﻭ ﮐﻮﺭﮐﺮﺩﻥ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﺮ ﮐﺲ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺣﺴﻴﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﺮﻭﺩ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺟﺴﺮ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺻﺪ ﺍﺷﺮﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻮﺍﺯ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﺮﻭﺩ. ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻧﺪ، ﻓﻮﺝ ﻓﻮﺝ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺷﻮﻕ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺳﺎﻝ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺳﺎﻝ ﺯﺣﻤﺖ ﻣﯽ‌ﮐﺸﻴﺪﻧﺪ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﯽ‌ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺘﻮﮐﻞ ﺩﺭ ﺑﺎﻟﺎﯼ ﻗﺼﺮﺵ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺟﺴﺮ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﻣﺸﺮﻑ ﺑﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺯﻭﺍﺭ ﺳﻴﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺻﺪ ﺍﺷﺮﻓﯽ ﻣﯽ‌ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ‌ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﺩﻳﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻋﺮﺍﻕ ﻋﺠﻢ ﻳﮏ ﭘﻴﺮﯼ ﻋﺼﺎ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺑﺎ ﭘﺎﯼ ﻟﻨﮕﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻳﺪ، ﮔﺎﻫﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﯽ‌ﻧﺸﻴﻨﺪ. ﺳﭙﺲ ﺧﺪﺍﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻃﻠﺐ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭﻳﺪ ﺁﻥ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ. ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ: ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﭘﻴﺮ ﺯﺍ! ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﻣﯽ‌ﺭﻭﯼ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﮐﺮﺑﻠﺎ: ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺳﻴﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ. ﺧﻠﻴﻔﻪ ﮔﻔﺖ: ﻣﮕﺮ ﻗﺪﻏﻦ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﻴﺪﻩ ﺍﯼ؟ ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺷﻨﻴﺪﻩ‌ﺍﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻳﺪ. ﺧﻠﻴﻔﻪ ﮔﻔﺖ: ﺻﺪ ﺍﺷﺮﻓﯽ ﺟﺰﻳﻪ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ؟ ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺑﻞ! ﺧﻠﻴﻔﻪ ﮔﻔﺖ: ﺑﻴﺎﻭﺭ ﺑﺒﻴﻨﻢ. ﭘﻴﺮ ﺯﺍﻝ ﻫﻤﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺻﺪ ﺍﺷﺮﻓﯽ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻥ ﺣﺮﺍﻡ ﺯﺍﺩﻩ ﺩﺍﺩ. ﻣﺘﻮﮐﻞ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﻄﺎﻋﺖ ﺻﺪ ﺍﺷﺮﻓﯽ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ، ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺁﻣﺪﯼ؟ ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺧﻠﻴﻒ! ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ ﺍﺳﺘﻄﺎﻋﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ؛ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺕ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭﯼ ﻭ ﺭﺧﺖ ﺷﻮﻳﯽ ﻭ ﭼﺮﺥ ﺭﻳﺴﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﺮﺍﻳﻪ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺧﺮﺝ ﺭﺍ ﻣﻬﻴﺎ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻴﺎﻳﻢ. ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﻳﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﭼﺎﻭﺷﯽ ﮐﺮﺑﻠﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺗﺮﺑﺖ ﺷﻬﺪﺍﺑﻮﯼ ﺳﻴﺐ ﻣﯽ‌ﺁﻳﺪ، ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﺷﻮﺭ ﺣﺴﻴﻨﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ، ﺭﮒ‌ﻫﺎ ﻭ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺑﺪﻧﻢ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ، ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺩﺭ ﻋﺰﻡ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺗﻌﻮﻳﻖ ﺍﻧﺪﺍﺯﻡ ﻭ ﻋﻤﺮﻡ ﮐﻔﺎﻑ ﻧﺪﻫﺪ، ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺷﻪ ﻭ ﭘﺎﯼ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺟﺎ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ. ﺍﯼ ﺧﻠﻴﻒ! ﭘﻮﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﺗﺬﮐﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ. ﺯﻭﺍﺭ ﻣﯽ‌ﺭﻭﻧﺪ ﻣﯽ‌ﺗﺮﺳﻢ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﻤﻴﺮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺮﺳﻢ. ﻣﺘﻮﮐﻞ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺁﻥ ﭘﻴﺮﺯﺍﻝ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻗﺼﺮ ﻣﻴﺎﻥ ﺷﻂ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ. ﭘﻴﺮﺯﺍﻝ ﺯﻳﺮ ﺁﺏ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ، ﺁﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎﻟﺎ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﮐﺮﺑﻠﺎ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ: ﺍﯼ ﺩﻭﺍﯼ ﺩﺭﺩﻣﻨﺪﺍ! ﺍﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺯﻫﺮﺍ ﺳﻠﺎﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ! ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺩﻭﺭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ، ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻧﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﺩﺭﮐﻨﯽ، ﺍﯼ ﭼﺮﺍﻍ ﭼﺸﻢ ﻋﺎﻟﻤﯽ! ﺍﺩﺭﮐﻨﯽ ﺍﯼ ﺣﺴین! ﻳﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﺩﻳﺪ ﮐﻪ ﺷﺨﺺ ﻧﻘﺎﺑﺪﺍﺭﯼ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﻩ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﯽ‌ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: ﺍﯼ ﭘﻴﺮ ﺯﺍ! ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ. ﭘﻴﺮ ﺯﺍﻝ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ: ﺍﯼ ﺟﻮﺍﻥ ﻧﻘﺎﺑﺪﺍر ! ﺗﻮ ﮐﻴﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩﯼ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﻴﺮ ﺯﺍ! ﻣﻦ ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ ﺣﺴﻴﻨﻢ، ﻣﻦ ﺳﻘﺎﯼ ﺗﺸﻨﻪ ﻟﺒﺎﻧﻢ، ﻣﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺣﺴﻴﻨﻢ. ﺍﺯ ﮐﺮﺍﻣﺎﺕ ﻋﺒﺎﺱ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺟﺎ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺑﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﭘﻴﺮ ﺯﺍﻝ ﻣﯽ‌ﺭﺳﺪ؛ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﮐﺮﺑﻠﺎ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﯽ ﺩﺳﺖ ﻣﺎﻧﺪ، ﺍﻭﻝ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺧﻴﻤﻪ‌ﻫﺎ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ: «ﻳﺎ ﺍﺧﯽ ﺍﺩﺭﮐﻨﯽ» ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻧﺠﻒ ﺍﺷﺮﻑ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ: «ﻳﺎ ﺍﺑﺘﺎ ﺍﺩﺭﮐﻨﯽ»، ﺑﯽ ﺩﺳﺖ ﺷﺪﻡ، ﺑﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩﻡ ﺑﺮﺱ. 📚 کرامات حسینیه و عباسیه ( علیهما السلام ) •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @tafakornab @shamimrezvan
افرادی که شام میل نمیکنند صبح پس از برخاستن از خواب،به علت افت قندخون معمولا دچار خستگی، بی‏ حوصلگی، می ‏شوند ! و تمایل زیادی به خوردن صبحانه چرب و شیرین و پُر کالری پیدا میکنند @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh