#بخت_گشایی
#سوره_درمانے
هر كس را كه #بختش_بسته باشد
سوره #احزاب از قران كريم را در ساعت سعد (روز یکشنبه ساعت 1ظهر) بنويسد و در موم زرد عسل بپيچد و در محلی كه زندگی می كند مخفی نمايد طوريكه كسی از محل آن باخبر نباشد برايش خواستگار پيدا می شود.
📚قرآن درمانی
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
📝 #فرار_از_جهنم 📝
#قسمت_سی_و_نه :✍ امتحانش مجانیه
💐دم در دبیرستان منتظرش بودم … به موبایل حاجی زنگ زدم… گوشی رو برداشت …
زنگ زدم بهت خبر بدم می خوام دو روز پسرت رو قرض بگیرم… من به تو اعتماد کردم؛ می خوام تو هم بهم اعتماد کنی… هیچی نپرس … قسم می خورم سالم برش می گردونم…
سکوت عمیقی کرد … به کی قسم می خوری؟ … به یه خدای مرده؟ … .
💐چشم هام رو بستم و سرم رو به پشتی ماشین تکیه دادم… من تو رو باور دارم … به تو و خدای تو قسم می خورم … به خدای زنده تو … .
منتظر جواب نشدم … گوشی رو قطع کردم … گریه ام گرفته بود … صدای زنگ مدرسه بلند شد … خودم رو کنترل کردم … نباید توی این شرایط کنترلم رو از دست می دادم …
💐بین جمعیت پیداش کردم … رفتم سمتمش …
– هی احد …
برگشت سمت من …
– من دوست پدرتم … اومدم دنبالت با هم بریم جایی … اگر بخوای می تونی به پدرت زنگ بزنی و ازش بپرسی …
💐چند لحظه براندازم کرد … صورتش جدی شد … من بچه نیستم که از کسی اجازه بگیرم … تو هم اصلا شبیه دوست های پدرم نیستی … دلیلی هم نمی بینم باهات بیام …
💐نگهبان های مدرسه از دور حواسشون به ما جمع شد … دو تاشون آماده به حمله میومدن سمت من … احد هم زیرچشمی اونها رو نگاه می کرد و آماده بود با اومدن اونها فرار کنه …
💐آروم بارونیم رو دادم کنار و اسلحه رو نشونش دادم … ببین بچه، من هیچ مشکلی با استفاده از این ندارم … یا با پای خودت با من میای … یا دو تا گلوله خالی می کنم توی سر اون دو تا … اون وقت … بعدش با من میای … انتخاب با خودته…
💐– شایدم اونها اول با یه گلوله بزنن وسط مغز تو …
خندیدم … سرم رو بردم جلوتر … شاید … هر چند بعید می دونم اما امتحانش مجانیه … فقط شک نکن وسط خط آتشی … .
و دستم رو محکم دور گردنش حلقه کردم ..
✍ادامه دارد..
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
📝 #فرار_از_جهنم📝
#قسمت_چهل :✍ ازش فاصله بگیر
💐چشم هاش دو دو می زد … نگهبان اولی به ما رسید … اون یکی با زاویه ۶۰ درجه نسبت به این توی ساعت دهش ایستاده بود و از دور مواظب اوضاع بود …
💐اومد جلو … در حالی که زیرچشمی به من نگاه می کرد و مراقب حرکاتم بود … رو به احد کرد و گفت … مشکلی پیش اومده؟ … .
رنگ احد مثل گچ سفید شده بود … اونقدر قلبش تند می زد که می تونستم با وجود بارونی خودم و کوله اون، حسش کنم … تمام بدنش می لرزید …
💐– نه … مشکلی نیست … .
– مطمئنید؟ … این آقا رو می شناسید؟ …
– بله … از دوست های قدیمی پدرمه …
با خنده گفتم … اگر بخواید می تونید به پدرش زنگ بزنید … .
باور نکرد … دوباره یه نگاهی به احد انداخت … محکم توی چشم هام زل زد … قربان، ترجیح میدم شما از این بچه فاصله بگیرید و الا مجبور میشم به زور متوسل بشم … .
💐یه نیم نگاهی بهش و اون یکی نگهبان کردم … اگر بیشتر از این طول می کشید پای پلیس میومد وسط … آروم زدم روی شونه احد …
– نیازی نیست آقای هالورسون … من این آقا رو می شناسم و مشکلی نیست … قرار بود پدرم بیاد دنبالم … ایشون که اومد فقط جا خوردم …
💐سوار ماشین شدیم. گفت … با من چی کار داری؟ … من رو کجا می بری؟ …
زیر چشمی حواسم بهش بود … به زحمت صداش در می اومد … تمام بدنش می لرزید … اونقدر ترسیده بود که فقط امیدوار بودم ماشین رو به گند نکشه … .
💐با پوزخند گفتم … می خوام در حقت لطفی رو بکنم که پدرت از پسش برنمیاد … چون، ذاتا آدم مزخرفیه … چشم هاش از وحشت می پرید … .
چند بار دلم براش سوخت … اما بعد به خودم گفتم ولش کن… بهتره از این خواب خرگوشی بیدار شه و دنیای واقعی رو ببینه …
○°●○°•♡◇♡°○°●°○
#حدیث
🔅 #امام_علی_علیه_السلام :
🔸 المُجاهِدونَ تُفتَحُ لَهُم أبوابُ السَّماءِ ؛
🔹«درهاى آسمان به روى مجاهدان گشوده مى شود.»
📚 غررالحكم و دررالكلم ، ح ۱٣٤٧
#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی
#هرروزیک_آیه
✨إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ
✨أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ
✨يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ
✨وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ
✨وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ
✨مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ
✨بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿۱۱۱﴾
✨در حقيقت خدا از مؤمنان جان و مالشان
✨را به بهاى اينكه بهشت براى آنان باشد
✨خريده است همان كسانى كه در راه خدا
✨مى جنگند و مى كشند و كشته مى شوند
✨اين به عنوان وعده حقى در تورات
✨و انجيل و قرآن بر عهده اوست و چه كسى
✨از خدا به عهد خويش وفادارتر است
✨پس به اين معامله اى كه با او كرده ايد
✨شادمان باشيد و اين همان كاميابى بزرگ است (۱۱۱)
📚سوره مبارکه التوبة
✍آیه ۱۱۱
#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی
#نماز_بسیار_عجیب_و_مشکل_گشا
🌹✨به جهت برآمدن حاجات شرعیه و پیروزی در کارهای مهم✨🌹
🌹🍃 در مدت #دوازده_روز و هر روزی در زمانی که دو یا سه ساعت از صبح گذشته در گوشه ای خلوت دوازده رکعت نماز به جای آورد که شش رکعت نماز دو رکعتی خواهدشد .
🌹🍃نماز ها را به نیت رسیدن به حاجت بخواند . در هر رکعت بعد از حمد دوازده مرتبه سوره قل هو الله احدرا خوانده و بعد از نماز ۱۲۰۰ مرتبه بگوید :
✨ یا بَدیعَ العَجائِبِ باِلْخَیرِ اِرْحَمْنی✨
📢مکرر اتفاق افتاده که در #همان_روز اول مطلب برآورده شده است . اما باید باقی ایام را انجام دهد تا دوازده روز کامل گردد
📘منبع : منتخب الختوم ص ۱۱۸و ۱۱۹
19.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#احکام_شرعی #مطهرات
کلیپ کوتاه احکام شرعی🌹
اموزش پاک کردن نجاست از فرش و لباس و پارچه 🌸☘
حداقل برای یک☝نفر جهت تبلیغ دین ارسال کنید
هدایت شده از خانواده بهشتی
#حدیث_معصومین
#همسرداری
🍂🍃پاداش همسر دوستی🍃🍂
🖊 ✨پیامبر اڪرم (ص) ؛
مرد به ازاے هر لقمه ای ڪه در
دهان همسرش می گذارد
پاداش میبرد
ڪلیڪ ↩️
@zendegiasheghaneh
@shamimrezvan
هدایت شده از خانواده بهشتی
#تربیت_فرزند
باباي مهربون نقش پدري خود رابالذت اجراکنید.
دوره کودکی فرزندان بسرعت سپری میشود.اجازه ندهیدازشما یک تصویر اخموعبوس وخسته
درذهن کودک باقی بماندوبه همان صورت تربيت شود.
@zendegiasheghaneh
@shamimrezvan
🌸 #داستان_واقعی_معنوی
🔸گفتند سلسله اعصابش ضعیف شده، باید یک دکتر خوب او را ببیند. دکتر خوب در لندن او را دید. داروهایی برای سلسله اعصابش نوشت و وقتی چشمهایش را معاینه کرد، گفت: پردهای روی آنهاست که باید جراحی کرد و برداشت وگرنه دید از بین میرود.
قرار شد همان روزها و همانجا عملش کنند. مثل هر جراحیای در هر جای دنیا، دکتر گفت او را بیهوش کنند اما اجازه نمیداد بیهوشش کنند و کسی نمیدانست چرا.
میگفت: من خودم هر چند دقیقه که لازم باشد، چشمم را باز نگه میدارم، بدون پلک زدن.
موضوع را به دکتر گفتند ولی راضی نمیشد. بعد سعی کردند برایش توضیح بدهند که این پیرمرد با آدمهای دیگر فرق دارد. گفتند او حکیم است، philosopher است. دکتر این را که شنید، لبخند زد و گفت: اگر فیلسوف است، بیهوشی لازم نیست.
🔸میگفت: " لباس را هیچ وقت پرت نکنید بیفتد یک گوشه، حتما آویزان کنید یا تا کنید. "
کلی از این کارهای ریز ریز هست که مقید بود آنها را انجام دهد و دستهایش را قبل از کار و قبل و بعد از غذا بشوید.
قبل از غذا کمی نمک بخورد، بعدش هم همینطور. وقتی سرش را شانه میکند، بنشیند و چیزی پهن کند. ایستاده چیز نخورد. توی در ننشیند. سبزه و گیاه _ اگر شده کم _ دور و برش باشد و ….
به بچهها میگوید: " کسی که مقید باشد به چیزهای کوچک، کم کم آماده چیزهای بزرگ هم میشود. اینها خودش آدم را میکشد به سمت حقیقت. "
🔸فقط روز عاشورا دست از کار میکشید. حتی هر صفحه از تفسیر را که مینوشت بدون نقطه بود. نقطهها را بعدا میگذاشت چون اینطوری هر صفحه یکی، دو دقیقه جلو میافتاد اما وقتی خان جون(همسرش) مریض شد کارها را رها کرد و نشسته بود بالاسرش.
👈اینها همه ی محمد حسین طباطبایی نبود، علامه ای واقعی و بدون ادعا، آرام بود و خداپرست. تا جایی که میتوانست با قلم نی مینوشت. میگفت: "قلم آهنی از تاثیر مطلب کم میکند، چون بنای آهن بر جنگ و خونریزی است. و انزلنا الحدید فیه باس شدید.
بہ ڪانـــال #ذڪرهاےگرـღگشا بپیوندید
👇 👇 👇 👇
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
🍃🍀🍃🍀🍃🍀🍃🍀🍃
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
اگرشمایک سیب بدطعم را خورده باشید
میتوانید طعم یک سیب خوب را درک کنید
پس ، ازتلخی های زندگی درس بگیرید تابتوانید آن را درک کنید
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh