🌻گويند بر متاع (كالاي) خود بنويسيد:
🌺«بَرْكَةً لَنا» البته نفعي عظيم يابي.
🌻نيز بر كالاي كاسد ( #مانده و به #فروش نرفته) بنويس و بخوان:
🌺«قُلْ اِنَّ الفَضْلَ بِيَدِ اللهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ واسِعٌ عليمٌ يختصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ ذوُالفَضْلِ العظيم» (آل عمران/ 73 و 74) و آيه ي«فاسْتَبْشِروا بِبَيْعِكُمُ الّذي با يَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الفَوزُ العظيم» (توبه/ 111)
👌به حد كافي مجرب و آزموده است.
📚(گوهر شب چراغ، ج 1 ص 251 نقل از جناب الخُلوُد)
┅┄🍃┄┄💕💕┄┄🍃┄┅
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
#ذکر_درمانے
#خواندن_ذهن_اشخاص
✍🏼۴۰روز روزانه۱۰۲۵باربگو
#یاوَهّاب واز روز۳۳روزی۱۰۰۱ #یافَتّاح
آغازش یکشنبه باشدو۷روز روزه دار ودراین مدت
ترک گوشت کن
📚گلهای ارغوان۱۳۶/۱
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
#داستانی از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست
✍رمان #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_چهل_پنجم:
❤️حرفهای آن روزِ یان، آرامشی سوری به وجودم تزریق کرد و قول داد تا برایِ پیدا کردنِ پرستاری مطمئن محضه نگهداری از مادر و انجام کارهای خانه با آن دوستِ ایرانی اش هماهنگ کند.
عصر برای تسویه حساب و جمع آوری وسایلم به هتل رفتم و با تاریک شدن هوا باز هم آن صوتِ عربی را از منبعی نامشخص شنیدم.. انگار حالا باید به شنیدنِ چند وعده یِ این نوایِ مسلمان خیز عادت میکردم. وقتی به خانه رسیدم کارها تمام شده بود و پیرزنی چادر مشکی پوش، نشسته روی یکی از آن مبلهای چوبی با روکشِ قرمز و قدیمی اش انتظارم را میکشید. گوشیم زنگ خورد، یان بود. میخواستم اطلاع دهد که دوستش، پیرزنی مهربان و قابل اعتماد را برای کمک و پرستاری از مادر، روانه خانه مان کرده. من در تمام عمر از زنانی با این شمایل فراری بودم حالا باید یکی شان را در دیدار روزانه ام تحمل میکردم؟و مزحکترین ایده ی ممکن، اعتماد به یک ایرانی..
چاره ایی نبود.. من اینجا کسی را نمیشناختم.. پس باید به یان و انتخابِ دوستِ ایرانی اش اعتماد میکردم..
مدتی گذشت.. مادر همان زنِ بی زبانِ چند ماه اخیر بود و فقط گاهی با پیرزن پرستار چای میخورد و به خاطراته زنانه اش گوش میداد.. و من متنفر از عطر چای به اتاقم پناه میبرم. اتاقی به سکوت نشسته با پنجره هایی رو به باغ..
در این چند وقت از ترسِ خویِ جنگ طلبی مسسلمانان ایرانی پای از خانه بیرون نگذاشتم و دلم پر میکشید برای میله های سرد رودخانه.. خاطرات دانیال.. عطر قهوه.. شیشه ی باران خورده و عریضِ کافه ی محلِ کارِ عثمان..
اینجا فقط عطرِ نانِ گرم بود و چایِ مسلمان طلب.. گاهی هم پچ پچ کلاغهای پاییززده در لابه لای شاخ و برگِ درختان باغ.. اینجا بارانش عطر خاک داشت، دلیلش را نمیدانم اما به دلم می نشست..
یان مدام تماس میگرفت و اصرار میکرد تا برای آموزش زبان آلمانی به عنوان مربی به آموزشگاهی که دوستش معرفی کرده بود بروم، بی خبر از ناتوانیم برای فارسی حرف زدن. پس محضِ خلاصی از اصرارهایش هم که بود واقعیت را به او گفتم و او خندید.. بلند و با صدا.. اما رهایی در کار نبود چون حالا نظرش جهتی دیگری داشت و آنهم رفتن به همان آموزشگاه برایِ یادگیری زبانِ فارسی بود.. یان دیووانه ترین روانشناسی بود که میشناختم..
چند روزی به پیشنهادش فکر کردم. بد هم نمیگفت.. هم زبان مادری را می آموختم.. هم تنفرم را با زبانشان ابراز میکردم.. نوعی فال و تماشا..
یان با دوستش هماهنگ کرد و مدتی بعد از آموزشگاه برایِ دادنِ آدرس، تماس گرفتند و پروین، پیرزن پرستار آن در کاغذی یاد داشت کرد و به دستم داد.
دو روز بعد ، عزم رفتن کردم با شالی مشکی که به زور موهایِ طلاییم را میپوشاند.. ماشینِ ارسال شده از آژانسِ محل در هیاهویِ خیابانها مسیر را میافت و من میماندم حیران از این همه تغییر در شکلِ ظاهری مردم.. مسلمانان اینجا زیادی با اسلامِ مادر فرق نداشتند؟؟ پس آن ازدحامِ زنانِچادر پوش در خاطرات کودکیم به کجا کوچ کرده بودند؟؟
وارد آموزشگاه شدم. شیک بود و زیبا.. با دکوری نسکافه ایی رنگ و عطر قهوه.. بو کشیدم.. عطر قهوه فضا را در مشتش میفشرد و مرا مست و مست تر میکرد.
رو به روی منشی که دختری جوان با موهایی گیر کرده در منجلابی از رنگِ شرابی و صورتی خوابیده در نقش و نگارِ لوازم آرایش بود، ایستادم. با کلماتی انگلیسی از او خواستم تا با مدیر صحبت کنم. آبرویی بالا انداخت ( نازی.. نازی.. بیا ببین این دختره چی میگه.. من که زبان بلد نیستم..) نازی آمد.. با مانتویی که کشیدگیِ دکمه هایش از اجبار برای بسته ماندن خبر میداد و صورتی نقاشی شده تر از منشی.. بعد از سلام و خوش آمد گویی خواست تا منتظر بنشینم. نشستم.. بی صدا.. و چشمانی که عدم هماهنگی بیشتری را جستجو میکرد..
عطری تلخ و مردانه در فضا پیچید.. درست شبیه همان ادکلنی که دانیال میزد.. چشمانم را بستم..
دانیال زنده شد.. خاطراتش.. خنده هایش.. مهربانی هایش.. اخمهایش.. صوفی اش.. خودخواهی اش.. و خدایی که دست از سر زندگیم برنمیداشت..
سر چرخاندم به طرف منبعِ تجدید کننده ی خاطراتم..
پسری که قد بلند و هیکل تراشیده اش را از پشت سرش دیدم.. با صدا میخندید و با کسی حرف میزد. دراتاقی که دربِ نیمه بازشِ اجازه ی مانور را به چشمانم میداد..
کمی چرخید.. نیم رخش را دیدم.. آشنا بود.. زیادی آشنا بود..
و من قلبم با فریاد تپید..
ادامه دارد....
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
@tafakornab
@shamimrezvan
#حدیث
💎 #امام_علی_علیه_السلام :
🔸 «ما زالَت نِعمَةٌ ولا نَضارَةُ عَيشٍ إلاّ بِذُنوبٍ اِجتَرَحوا ؛ إنَّ اللّهَ لَيسَ بِظَلاّمٍ لِلعَبيدِ .»
🔹«هيچ #نعمت و #زندگانى #خرّمى از ميان نرفت، مگر به سبب #گناهانى كه [مردم] انجام دادند؛ به راستى كه خداى هرگز به بندگان ستم نمىورزد .»
📚 الخصال: ص ۶۲۴ ح ۱۰
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#احکام_شرعی #احکام_روزه_احکام_مناسبتی
♦️حکم روزه گرفتن در زمان شیوع کرونا از نظر آیتالله بیاتزنجانی
🔺از آنجا که احتمال میرود پیک شیوع کرونا تا پایان اردیبهشت ماه و حتی خرداد ماه هم ادامه داشته باشد و ماه رمضان در پیش است، در این شرایط با توجه به احتمال تضعیف سیستم ایمنی بدن در مقابل کرونا، حکم روزه برای جامعه چیست؟
🔹پاسخ: روزه یک امر فردی است و در این مورد، نمیتوان برای همهی جامعه یک حکم کلی را تجویز کرد.
بنابراین تابع شرایط خود فرد است. به این معنا که اگر روزه گرفتن برای فرد ضرر داشته و یا احتمال عقلائی برای ضرر آن وجود داشته باشد، نباید بگیرد و اگر تا ماه رمضان بعد همین شرایط حاکم بود، طبعا قضا هم ندارد ولی باید فدیه بپردازد.
لطفا حداقل به یک نفر بفرستین👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#هرروزیک_آیه
✨مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى ﴿۳﴾
✨كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته
✨و مورد خشم قرار نداده است (۳)
📚سوره مبارکه الضحى
✍آیه ۳
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#آیه_درمانے
#بخت_گشایی
🌹اگرمیخوای ازدواج کنی زیادبگـو↯
«رَبِّ لا تَذَرْنی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ»
📚آیه۸۹سوره مبارکه انبیاء
#اینم_مخصوص_مجردای_عزیز😉
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
#آیه_درمانی #شفا
🍃🍂 جهت رفع سر درد 🍃🍂
✍🏼 مرحوم لواسانی (ره) میفرماید:
کسی که نیمی از سرش درد میکند
آیه شریفه ۱۸ سوره مبارکه کهف
(وَتَحْسبهم... مِنْهُم رُعْباً)
را بنویسد و بطرفی که درد میکند
قرار دهد مجرب است شفا یابد
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
هدایت شده از خانواده بهشتی
#همسرداری
#خانواده_شاد ۲
✴️مدیریت دعوا
👈بدترین زمان برای تصمیم گیری،
موقع عصبانیته!
❌قهر هم ممنوعه
زمانی که آروم شدین؛
حتماً باهم حرف بزنید
و رفتار همسرتونُ نقد کنید،
اما شخصیتش رو هرگز⛔️
❣
http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
#کانال_آموزش_خانواده_بهشتی 👆
هدایت شده از خانواده بهشتی
#تربیت_فرزند
#وظایف_والدین
اگر می خواهید، فرزندان شاکر و #قدردانی داشته باشید؛ باید دائما در مقابل بچه ها زحمات همسرتان را یادآوری کنید و از هم، تشکر کنید.
بدگویی از همسر باعث میشود که فرزندان احترام به پدرومادر نزارن
👨👩👧👦
http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
#کانال_آموزش_خانواده_بهشتی 👆
#داستان_کوتاه_آموزنده
💰انسان سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد فرزندی هم نداشت و تنها با همسرش زندگی میکرد.
در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان میداد. روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد. مردم هر چه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد و بروید از قصاب بگیرید.
تا اینکه او مریض شد احدی به عیادت او نرفت این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود. همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد، دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد. او گفت کسی که پول گوشت را میداد دیروز از دنیا رفت!!
✅هرگز در زندگی #زودقضاوت_نکنیم!
@tafakornab
@shamimrezvan
#حدیث_سلامتی
🐪 گوشت #شتر:
⚜پیامبر اکرم(ص)⚜
💦🍃گاو گوشتش مرض و شیرش دوا و چربی اش شفاست.
🍃و در جایی دیگر میفرماید :
✍🏻از کمال مومن دوست داشتن گوشت شتر است و گوشت شتر غذای دنیا و آخرت است
🐪خواص گوشت #شتر
✨تقویت اعصاب
✨دفع سردی بدن
✨رفع دردهای رماتیسمی
✨افزایش طبع صبوری
✨زیادی هوش و زکاوت
✨تقویت قوای جنسی
✨افزایش استواری و استقامت
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh