eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
25.9هزار دنبال‌کننده
33.4هزار عکس
18.3هزار ویدیو
224 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث کانال دوم مون(داستانهای آموزنده بهلول عاقل) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بنرها
اونقدرکه به دخترامون یادمیدیم، سیاست یادنمیدیم بعدمیرن میکنن وبه مشکل میخورن! بیا اینجا هم تجربه هم سیاست هم آموزش زناشویی رو یاد بگیر👇👇 http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21 👆
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و هفتم ✍ بخش ششم 🌸روی صورت پژمرده و بی روحش… لبخندی نمایون شد . گفت : ای وای رویا راست میگی تو که بچه نمی خواستی گفتم ولی خدا می خواست و من با خواست اون مقابله نمی کنم اونو که برام تصمیم گرفته ….. 🌸از اینکه مشغله خودم باعث شده بود اونو تنها بزارم احساس گناه می کردم و فکر می کردم الان اون به من احتیاج داره شاید نسبت بهش تند رفتم ولی باید یک جوری اونو از این حالت نجات میدادم …. به ایرج گفتم : تو رو خدا مانع من نشو تا بتونم مینا رو از این حالت در بیارم ..گفت آخه نمیشه که من بیام خونه زن و بچه ام نباشه همین امروز اینجا برام جهنم شده بود …. 🌸گفتم از این که تو نسبت به من این طوری فکر می کنی خوشحالم ولی بزار چند روز از دانشگاه برم و اونو ببینم …… این بود که هر روز یک راست می رفتم پیش مینا ، سوری جون به خاطر تغییر حالت مینا خوشحال بود و هر روز برای من غذا نگه می داشت و منتظرم می شد ….. 🌸مینا رو وا دار کردم تمام دستورای منو اجرا کنه … یک هفته ای هر روز رفتم و بهش سر زدم اونم با عشق دیدن من حالش بهتر بود و قرار بود از فردا بره کلاس کنکور با هم رفتیم میدون ۲۴اسفند (انقلاب ) و اسم اونو تو کلاس نوشتیم و چون کلاس بعد از ظهر ها بود…..دیگه لازم نبود من برم پیشش . روز بعد یک راست از دانشگاه رفتم خونه …..سر راه یک کم خرید کردم … 🌸 برای فردا که ماه رمضون شروع می شد….. من می خواستم روزه بگیرم و چیزایی که فکر می کردم تو خونه لازمه و چیزایی که باعث تقویت من میشه که به بچه صدمه ای نخوره خریدم …از وقتی ازدواج کرده بودیم ایرج همیشه با دست پر میومد خونه و نمی گذاشت عمه بره خرید …..و این اولین بار بود که من این کار و می کردم . 🌸از ماشین پیاده شدم و با ذوق و شوق رفتم تو و دیدم هیچ کس نیست مرضیه در حالیکه گریه می کرد دوید طرف من . گفت دعوا کردن رویا خانم ….. آقا با خانم دعوا کردن… خیلی بد بود ، الان با ایرج خان تو اتاق خانمن …. 🌸گفتم عمو هم اونجاس گفت نه ایشون رفتن بیرون …. با سرعت دویدم طرف اتاق عمه درو که باز کردم جیغ زدم …..نه!!!!! خدا مرگم بده یا ابوالفضل خدایا رحم کن …. 🌸ایرج پرید جلوی منو گرفت و گفت تو برو بالا برو نمی خواد بیایی تو برو خودم میام برات تعریف می کنم خودمو به زور هل دادم توی اتاق ایرج همش می گفت خودتو ناراحت نکن رویا صبر کن خودمو به عمه رسوندم لباسش پاره بود صورتش غرق خون بود گوشه ی چشمش و لبش پاره شده بود و داشت گریه می کرد …گریه که نه شیون می کرد و منم جلوش نشستم 🌸و با صدای بلند گریه کردم…… نه خدای من چی شده عمه ؟…عمه جونم … چرا این طوری شده……… تو کجا بودی ایرج چرا مواظب عمه نبودی؟ الهی من بمیرم سرمو به اطراف می چرخوندم و اشک می ریختم باورم نمیشد علیرضاخان عمه ی مغرور و مهربونه منو به این روز انداخته باشه …. ایرج منو آروم می کرد که تو باید مامان رو آروم کنی خودت بدتری ؟ 🌸گفتم آره من بدترم نبایید این کارو می کرد مگه ما وحشی هستیم اینجا کجاس دیوونه خونه ؟ بسه دیگه …کسی حق نداره با عمه ی من این کارو بکنه این بار من جلوش در میام … چرا ؟ ….. چرا ؟ این کارو کرد …. عمه هم همین طور اشک می ریخت حالت زار و نزاری داشت خیلی بد بود خیلی …….. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "‌ "بر اساس داستان واقعی و هفتم ✍ بخش هفتم 🌸این صحنه ی وحشناک وجودم رو به آتیش کشیده بود نمی تونستم در برابر ظلم آروم بمونم ایرج هر کاری می کرد نمی تونست منو آروم کنه تا جایی که عمه هم منو دلداری می داد و خوش ساکت شده بود اونا می ترسیدن برای بچه اتفاقی بیفته …. فریاد می زدم و به ایرج گفتم تو کجا بودی ؟ مگه تو خونه نبودی ؟ 🌸گفت : من خواب بودم وقتی سر و صدا رو شنیدم دیگه این طوری شده بود بابا فرار کرد و رفت ….. عمه دستشو دراز کرد و به من گفت بیا بشین اینطوری نکن بیا من خودم حالم بده نمی تونم به فکر توام باشم بیا اینجا عزیزم …….. کنارش نشستم ولی نمی تونستم به صورت داغون اون نگاه کنم ….. 🌸یک مرتبه داد زدم تورج ….تورج اگر اون بفهمه عمو رو می کشه …. به خدا می کشه ….. ایرج گفت : آره منم تو همین فکرم الان میاد چیزی نمونده …. همین طور که می رفتم از داروخونه وسایل لازم رو بیارم گفتم : تو رو خدا یک دورغی درست کنین نفهمه عمو کرده و گرنه یک فاجعه تو راه داریم …. 🌸زود برگشتم صورت عمه رو تمیز کردم و دوا زدم و گفتم ایرج جان ، تورج مثل تو عاقل نیست و منطقی برخورد نمی کنه یک فکری بکن ….. گفت باشه قربونت برم تو اینقدر حرص و جوش نخور ….. می خوای بگیم با موتور تصادف کرده ؟ گفتم : اره و به تمسخر گفتم بگیم با تریلی بهتره …… 🌸گفت : آره بیاین حرفا مونو یکی کنیم و همه یک چیز بگیم ….. بابا از کارخونه یک راست رفته پیش دوستاش اصلا خبر نداره این طوری بهتره….. گفتم برو مرضیه رو بیار ….. مرضیه که اومد اول ازش پرسیدم به اسماعیل گفتی ؟ سرشو انداخت پایین …. 🌸گفتم ما نمی خوایم تورج خان بفهمه چی شده تو بگو خانم رفته بود خرید یکی زنگ زده و گفته تصادف کرده ایرج خان هم رفته و خانم رو آورده…… ایرج جان ، اسماعیل……. زود باش بدو تا تورج نرسیده …… ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
❤️امام حسین(ع)فرمودند: 🌼اگرامام مهدی عليه‌السلام قيام کند مردم اورا انکار میکنند و نمی شناسند؛ 👈زيراآن حضرت دراوج جوانی ظهورمی کند وآنها می پندارندکه او پيروکهنسال است. 📚معجم الاحادي
❣رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا ✨صَالِحِينَ فَإِنَّهُ كَانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُورًا ﴿۲۵﴾ ❣پروردگار شما به آنچه در دلهاى خود داريد ✨آگاه تر است اگر شايسته باشيد قطعا ❣او آمرزنده توبه كنندگان است (۲۵) 📚 سوره مبارکه الإسراء ✍ آیه ۲۵
❤امام على عليه السلام: 🍃قيمَةُ كُلِّ امرِىًءما يُحسِنُ 💰ارزش هر انسان، به چيزى است كه نيك مى داند💰 📚حکمت 81 نهج البلاغه
هدایت شده از خانواده بهشتی
⛔️باشك وبدبيني زندگي نكنيد، اگرمتوجه مسئله اي شك برانگيز شديدوشخصيت شكاكي نداريد، بدون قضاوت وبا آرامش حتمامطرح كنيد ⛔️وازكارهاي پليسي دوري كنيد. @zendegiasheghaneh💞 @shamimrezvan
هدایت شده از خانواده بهشتی
کودک چهارساله ام دائم با من مخالفت میکنه و در برابر سؤال مثبت من جواب منفی و به سؤال منفی من جواب مثبت میده! باهاش چطور برخورد کنم؟ 🔰 : ✅این رفتار کودک شما عللی داره: 1⃣ تثبیت : کودک از سه سالگی دوست داره به گونه ای باشه که خودش میخواد، نه اونجوری که شما دوست دارید! 2⃣ : او دوست داره جلب توجه کنه، پس به مخالفتهاش بی توجهی کنید و حساسیت نشون ندین 3⃣ : ممکنه این رفتار بخاطر لجبازی باشه که در اثر بی توجهی شما به خواسته های منطقیش ایجاد شده 4⃣ : گاهی برای انتقامجویی از پدر و مادری که دائم با هم درگیری و اختلاف دارن چنین برخوردی میکنه! @zendegiasheghaneh @shamimrezvan
‍ ╰❁╮◈◈╰❁╮◈◈╰❁╮ ♡ ایــــــــــہــــــــــا الــــعــــزیـــــز ♡ ✨تمام روزهای هفته را در انتظار جمعه ام دوباره صبـح ظهــر غـروب شـد شب شد نیامـــدی...😔 💫اللهم عجل لولیک الفرج💫 (روزهای چشم به راهی) 💠
هدایت شده از بنرها
اونقدرکه به دخترامون یادمیدیم، سیاست یادنمیدیم بعدمیرن میکنن وبه مشکل میخورن! بیا اینجا هم تجربه هم سیاست هم آموزش زناشویی رو یاد بگیر👇👇 http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21 👆