«وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا»
بهخاطر من صبوری کن، من دارم نگات میکنم !
سوره طور آیه ۴۸
✋سلام ،صبح بخیر
بارالها ❤️
دراین روز فرخنده 🌹
میلاد باسعادت حضرت عبدالعظیم حسنی ع💚
دستی به زندگی دوستانم بکش
اگر مشکلی و گرفتاری دارند
با دست مهربانت رفع کن و
خوشبختی را در تقدیرشان قرارده🤲
آمیـــن🤲
به برکت صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 💚
و خاندان پاک و مطهرش 🌹
6.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جایگاه ویژه حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)نزد امام هادی(ع)!
حجت الاسلام👇
#رفیعی🎙
#سخنرانی📺
#ولادت_حضرت_عبدالعظیم(ع)🌺
به نام خدا
چند ماه پیش بود که خواهرم بیمار شد و حال روز خوبی نداشت؛ یک روز صبح زود تلفن منزلمان به صدا در آمد، گوشی را برداشتم که خواهرم با صدای بی حال و نالان گفت: به دادم برس دارم می میرم.
باورتان نمی شود با این که فاصله زیاد بود، با چه عجله و سرعتی خودم را به او رساندم. باهمسرش هم تماس گرفته بود که بیاید؛
هم زمان با شوهرش رسیدیم، در که باز شد
خواهرم را دیدم بی حال گوشه ای افتاده؛ سریع با همسرش او را به بیمارستان رساندیم، بستری شد، ولی در اتاقی جدا و بدون همراه؛
پشت در با نگرانی و دلهره و دست به دعا منتظر مانده بودیم؛ ساعت ها گذشت، پرستارها در حال رسیدگی به خواهرم بودند،
به شوهر خواهرم گفتم: شما برو به کارت برس من هستم، کاری بود خبرت می کنم.
کمی گذشت که درب اتاق بازشد، پرستار گفت: بیا داخل.
رفتم و خواهرم را روی تخت دیدم، کمی بهتر شده بود؛
دکترش گفت: سرم و دارو بهش دادیم، می تونید ببریدش منزل.
خدا روشکر کردم و کمکش کردم لباس هایش را پوشید و کمی قدم برداشت و نزدیک در که شدیم، دوباره بی حال شد به زمین افتاد و از هوش رفت.
فریاد زدم: به دادم برسید! خواهرم! به دادم برسید!
دکتر و پرستار آمدند؛ سیلی هایی که پرستار به گوش خواهرم می زد و هم زمان اسمش را صدا می زد و فریاد می زد را هیچ وقت فراموش نمیکنم.
هر سیلی که می زد، قلبم به درد می آمد.
به خودم که آمدم، دیدم بازپشت در اتاق هستم.
زیر لب زمزمه می کردم: خدایا به فریادم برس! به بچه اش رحم کن! یا فاطمه زهرا!
ساعتی گذشت که پرستار صدام زد و گفت: شوهرش هست؟ گفتم: نه.
گفت: خودت این برگه عمل رو امضا کن، باید سریع عمل بشه تا شوهرش برسه دیره.
یا فاطمه زهرا!
گفتم: عمل؟! عمل چرا؟ با این حالش به خدا از دست می ره.
گفت: چاره ای نیست؛ عمل نشه نهایتا یکی دو ساعت دیگه بتونه دووم بیاره به خاطر حال بدی که داره.
با دستی لرزان و قلبی که از درد و شوک، مچاله شده بود، برگه را امضا زدم و سپردمش به خدا.
چند ساعتی گذشت و من دست به دعا پشت در اتاق عمل همچنان ذکر و دعا می خواندم
که دیدم چندین دکتر با سرعت به طرف اتاق عمل می روند و با هم چیزهایی می گفتند.
یا فاطمه زهرا! خواهرم! خواهرم را از تو میخواهم! (می دانستم برای احیای خواهرم وارد اتاق عمل شده اند)
التماس هایم بیشتر و بیشتر میشد.
خدایا به مادرم رحم کن! خدایا جواب پدرم را چه بدهم؟ خدایا جواب طفل معصوم منتظرش را...
ای وای! ای وای!
چشمانم را بستم که چهره شهید ابراهیم هادی را دیدم، متوسل به مادرش بودم و خودش را قسم می دادم به جان مادرش.
ابراهیم جان تو را قسم به جان مادرت برو بالای سر خواهرم، ابراهیم جان برو بیارش، نذار بره)
نذرش کردم، هرکاری فکر می کردم که توسلی هست، انجام می دادم.
سرم را چرخاندم، شوهرش را دیدم که نگران و با بغض گفت: چی شده؟
نتوانستم جلوی اشک هایم را بگیرم، گفتم: خاک بر سرم شده، بردنش اتاق عمل.
گفت: عمل؟
با حالی زار به روی صندلی نشست و دست به دعا شد.
ساعت ها گذشت، همه ی بیماران که در اتاق عمل بودند خدا را شکر به سلامت بیرون آمدند، به جز خواهرم.
چشمم به در خشکیده بود و پاهای بی رمق و بی جانم آزارم میداد.
صدای خسته و گرفته ام مانع می شد از جواب دادن به تلفن هایی که زده می شد.
پیامکی دادم که حالش خوب است و نگران نباشید، خواب است به همین خاطر نمی توانم جواب بدهم.
دیگر طاقتم تمام شد؛ به درب اتاق ضربه می زدم و می گفتم کسی هست جواب بدهد؟
بعد کلی التماس پرستاری در را بازکرد و گفت: هنوز به هوش نیامده.
پاهای سستم توانایی تحمل وزنم را نداشتند و بر زمین افتادم.
یا فاطمه زهرا به دادش برس، ابراهیم جان کاری کن.
چند ساعت بعد صدا زدند همراه فلانی،
با سر دویدم سمت اتاق عمل. گفتم حالش چطور است ، گفت خدا بهش رحم کرد نزدیک بود به کما برود ....
خواهرم را دیدم با حالی بد و کیسه خونی وصل شده به دستان بی رمقش روی تخت خوابیده است.
خدا را هزاران بار شکر کردم که بار دیگر خواهرم را می دیدم؛ ممنونم یا زهرا!
چند ماهی گذشت.
حس می کردم خواهرم می خواهد چیزی بگوید، ولی دل دل میکند؛
تا یک روز گفتم: حس میکنم مدتی چیزی می خواهی بگویی.
اشک هایش سرازیر شد؛ گفت: آره، ولی نمی دونم بگم یا نه!
گفتم :بگو عزیز خواهر.
لب گشود و با چشم های پر از اشک و صدایی لرزان گفت: اون موقع که منو بردن اتاق عمل و خیلی حالم بد بود(بخاطر اینکه فشارش پایین بود بی هوشش نکرده بودند و با بی حسی عملش میکردند)
نیم ساعتی که گذشت، خیلی حالم بد شد و متوجه شدم که دارم می میرم و نفس های آخرمه؛
صداها هی کم و کم تر می شد، همه جا دور سرم میچرخید، داد زدم: حالم بده.
صدای فریاد پرستاری را شنیدم که گفت: کد ۹۹ یعنی (ایست قلبی بیمار ) و می دیدم که دکترا دارن بالای سرم برای احیای من تلاش می کنن و بیهوش شدم.
آبجی می ترسم بگم و باورنکنی!
راستش را بخواهید، فهمیدم می خواهد چه بگوید.
گقتم: بگو جان خواهر، بگو.
اشک هاش بیشتر شد و گفت: آبجی قبل این که کامل بیهوش بشم، شهید ابراهیم هادی را بالای سرم دیدم؛
متوجه حضورش شدم و دیدم از سمت پایین تخت یک چادر مشکی که حس کردم خانم فاطمه زهرا هست رد می شه....
با این که می دانستم که خواهرم را خانم فاطمه زهرا س به شفاعت شهید هادی شفا داده، با شنیدن این حرف ها حالی عجیب پیدا کردم؛ با اشک و بغض خواهرم را در آغوش کشیدم و خدا را هزار بار شکر کردم بابت بودنش.
عزیزانم این هم یک معجزه و کرامت داداش ابراهیم که خواهری بزرگوار برایم تعریف کرد و من آن را به قلم کشاندم و خواستم برایتان بنویسم و این معجزه را شماهم بشنوید؛
دست توسل به خاندان کرم بزنید، ان شاءالله حاجت روا می شوید.
#خاطرات_حاج_قاسم
قسمت 13
خبرهای بدی از سوریه میرسید؛
تا سقوط کامل دمشق هم چیزی نمانده بود مشهد بودیم که حاجی در میان سخنرانیاش اعلام کرد دارد میرود.
دل نگرانی برای حاجی چیزی نبود که پنهانش کنیم.
با توجه به وضعیت شهر دمشق که دست داعشیها بود خلبان نمیتوانست بنشیند. دوباره ارتفاع گرفت که حاجی پرسید:
چرا نمینشینی؟
شدت آتش دشمن مشخص بود و خلبان ترسیده عزم برگشت داشت. حاجی تهدید کرد به انفجار هواپیما و خلبان ترجیح داد بنشیند.
طی فاصله فرودگاه تا کاخ بشار اسد توسط حاج قاسم و یارانش شد فاصله داعش از تمام بلاد اسلامی!
فرماندهی که بر عهده حاج قاسم باشد دشمن مجبور است فاصله را رعایت کند مجبور و مخذول!
حکومت امیرالمومنین علیه السلام در زمینه اقامه عدل حمایت از مظلوم مواجه با ظالم و طرفداری از حق در همه شرایط الگویی است که باید از آن تبعیت شود.
این کهنگی بردار هم نیست و در همه شرایط گوناگون علمی و اجتماعی دنیا میتواند برای برای خوشبختی و سعادت انسانها الگو باشد.
خواهیم از روش اداری آن دوره تقلید کنیم و بگوییم اینها مشمول تحول زمانی است و مثلاً روز به روز روشهای نوعی میآید؛
ما میخواهیم از جهتگیری آن حکومت که تا ابد زنده است تبعیت کنیم
دفاع از مظلوم همیشه یک نقطه درخشان است.
کنار نیامدن با ظالم رشوه نپذیرفتن از زورمند و زرمند و پا فشردن بر حقیقت،
ارزشهایی است که هیچ وقت در دنیا کهنه نمیشود. در شرایط و اوضاع و احوال گوناگون این خصوصیات همیشه با ارزش است.
ما اینها را باید دنبال کنیم اصول اینهاست. اینکه میگوییم حکومت اصولگرا یعنی پیرو و پایبند به چنین ارزشهای ماندگاری که هرگز کهنگی پذیر نیست.
اتفاقاً زورگوها و قلدرهای دنیا از همین پایبندی ناراحتند آنها هم از همین خشمگین میشوند که چرا حکومت اسلامی در ایران طرفدار مظلومان فلسطین یا طرفدار ملت افغانستان است یا با فلان دولت قلدر و ظالم در دنیا سازش نمیکند.
اینکه شما میبینید بنیادگرایی و اصولگرایی مثل یک دشنام در دست و دهان دشمنان این ملت میچرخد به خاطر همین است.
ین اصول همان چیزهایی است که قلدرها و زورگوهای دنیا از آن متضرر میشوند و با آن مخالفند.
آن روز با امیرالمومنین هم بر سر همین چیزها جنگیدند.
تلاش ما به عنوان حکومت باید این باشد!
مقام معظم رهبری