📚 #یک_قاچ_کتاب
تازه داشتیم طعم شیرین زندگی را مزه مزه میکردیم که دردسرهای شبانه سید جواد شروع شد.
شبها مثل آدمهای مسموم سرش را بین دستانش میگرفت و با صورت مچاله از درد به خودش میپیچید و ناله میکرد.
دل درد و حالت تهوع هم داشت. یک شب آنقدر دردش شدید شد که فرصت نداد بروم پدرم را خبر کنم.
آن شب با آمپول مسکن آرام گرفت، ولی توی همان هفته سه بار این درد سراغش آمد.
پزشکش اِم آر آی تجویز کرد. با آن عکس همه فرضیههای مسمومیت کنار رفت. تومور مغزی پایش را وسط زندگی ما گذاشت.
خبر را ذره ذره به من دادند. یک ماهه حامله بودم...
💠شرکت در پویش مطالعاتی شمسه و دریافت کتاب:: ارسال عدد ۸ را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱
🌐 شمسه را در شبکههای اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید
#پویش_مطالعاتی_شمسه
#چشم_روشنی
@shamseh8
📚 #یک_قاچ_کتاب
همان اول زندگی فهمیدم به اندازه فامیل هایم او دوست و آشنا دارد. با اینکه آن زمان بیست و چهار پنج سال بیشتر نداشت. هر شب مهمان داشتیم...🌙 برایمان کادوی عروسی می آوردند.
یک شب که مادرم آنجا بود گفت که زشته مهمان ها شام نخورده برن،نگهشون دارید.
مادر رفت سراغ مرغ پختن.
من هم با اعتماد به نفس رفتم سراغ برنج و قابلمه...
پلویی پختم که توی تارییخ ثبت شد.
دانه های برنج طوری به هم چسبیده بود که مثل کیک قالبی از قابلمه بیرون آمد!
وقتی دیس پلو را سر سفره گذاشتیم.سید جواد مثل قطعه های کیک پلوی شفته شده را می گداشت توی بشقاب مهمان ها و با خنده میگفت: به هر نیتی دوست دارید این پلو را بخورید،به نیت آش ،کیک یا... 😁
همه خندیدند.خودم خنده ام گرفته بود...
به خاطر این قضیه هیچ وقت سرزنش نشدم از بس که با همه خرابکاری هایم تشویقم میکرد...😇❤️
💠شرکت در پویش مطالعاتی شمسه و دریافت کتاب:: ارسال عدد ۸ را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱
🌐 شمسه را در شبکههای اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید
#پویش_مطالعاتی_شمسه
#چشم_روشنی
@shamseh8
📚 #یک_قاچ_کتاب
💌 از ته دل دوست داشتم بروم دانشگاه.
نظر او هم برایم مهم بود. دوست نداشتم ناراحتش کنم، ولی بعضی وقتها منتش را سرش میگذاشتم.
میگفت: عوضش کار مهمتری میکنی.
با اوضاع و احوال او، مهمترین کارم مراقبت از او و بچهها بود. به قول خودش همه این کارها را میکنیم که آدم شویم...
💠شرکت در پویش مطالعاتی شمسه و دریافت کتاب:: ارسال عدد ۸ را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱
🌐 شمسه را در شبکههای اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید
#پویش_مطالعاتی_شمسه
#چشم_روشنی
@shamseh8
💌 دروغ نگویم اول بار، جذب جلد دخترانه و رمانتیکش شدم.
من، سِت صورتی و چشم روشنی؛
عکس زیبایی می شد.
همیشه عاشق چیزهای گل گلی بودم.
دخترانگیاش زیاد بود.
بعد از چند تا عکس با جلد کتاب و ادای کتابخوانها را در آوردن مایل شدم تفالی به داخلش بزنم.
«کت و شلوار سورمهای با یک #پیراهن_سفید پوشیده بود. خیلی بهش میآمد. با آنکه با هم حرف نزده بودیم، ولی سعی کرده بود شبیه به دلخواه من تیپ بزند. این را از ظاهر پدر و برادرهایم تشخیص داده بود. با سر و صورت گت کرده و چشمهایی درشت که از پشت #عینک هم میشد نجابتش را حس کرد.»
نمیدانم چه شد که ناخواسته وارد دنیای دخترانه چشم روشنی شدم. دنیای دخترانهای که در ظاهر، صورتی، گل گلی و رمانتیک بود اما بار سنگین دنیایش قویترین شانههای مردانه را خم میکرد. دنیایی که آغازش عشق بود و پایانش عشق اما تاوان سنگینی داشت.
دنیایی که ...
{دلنوشته یکی از مخاطبان گرامی در اینستاگرام}
💠شرکت در پویش مطالعاتی شمسه و دریافت کتاب:: ارسال عدد ۸ را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱
🌐 شمسه را در شبکههای اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید
#پویش_مطالعاتی_شمسه
#چشم_روشنی
@shamseh8
💌 #ارسالی_مخاطبان
🔺هروقت اسمش را میشنیدم؛ تصاویری از هدایای رنگینِ ریز و درشتِ روبان پیچ شده به ذهنم سرازیر میشد.
غافل از اینکه فاصله تصاویر رؤیاهایم با واقعیت کیلومترها بود!
چشم روشنی که تحفۀ الهی بود و بهایش گران...
چشم روشنی که باعث شد چشمان آدمیانِ ساکن زمین روشن شود به برخی از مسائل...
چشم روشنی که توصیف کننده احوال حیات فردی بود؛ که جرعه جرعه شربت مهمانىِ محبوبَش را نوشید..
آری؛قصه این چشم روشنی کاملاً متفاوت است؛
همان چشم روشنی به صاحبش باز گردانده شد...
💠شرکت در پویش مطالعاتی شمسه و دریافت کتاب:: ارسال عدد ۸ را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱
🌐 شمسه را در شبکههای اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید
#پویش_مطالعاتی_شمسه
#چشم_روشنی
@shamseh8
#معرفی_کتاب📚
کتاب:#چشم_روشنی
نویسنده:#کوثر_لک
چشم روشنی روایتی از
یک زندگی زیبا
یک خانواده باصفا
یک جمع شش نفره گرم
یک جانباز رنج کشیده
و یک همسر صبور
چشم روشنی؛ داستان زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال،از زبان همسر گرامی ایشان
کتابی که اشک و لبخند را به تو هدیه میدهد.
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#موسسه_فرهنگی_تربیتی_مدرسه_عشق🍃
#پویش_مطالعاتی_شمسه
#چشم_روشنی
@shamseh8
#معرفی_کتاب📚
کتاب: #چشم_روشنی
نویسنده: #کوثر_لک
#برشی_از_کتاب[نوش ِجان کُنید☕️]
روز رفتنش همزمان با نیمه شعبان و ایام سالگرد رحلت امام خمینی (ره) شد . همه اینها برایم اتفاقی نبود . سیدجواد رفتنش هم معنی داشت . وقت خاکسپاری ٬ شال سبزی که یکی از اقوام به همه ی ضریح های عتبات ٬ متبرک کرده بود را برده بودم امامزاده . نیت داشتم آن را روی قبرش پهن کنم . مراسم خاکسپاری که تمام شد ٬ سراغ شال را گرفتم . گفتند : نیست . کاشف به عمل آمد توی خاکسپاری آن شال را انداخته اند رویش :مگه نگفتید شال را بیندازم روی آقا ؟! خوب من هم همین کار را کردم ! آن شال همراه پیکرش رفت زیر خاک . حتی آنجا هم بدون شال سیدی اش نرفت .
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#موسسه_فرهنگی_تربیتی_مدرسه_عشق🍃
@shamseh8
#یه_قاچ_کتاب
من فکر میکنم آدمای خوب، یه عطر خاص دارن.
وقتی میشینی کنارشون
انگار توهم بوی اون عطرو میگیری.
اسمشو گذاشتم : "عطر خوبی"
همه ما توی زندگیمون، میون روزمرگی ها،توی این دنیای شلوغ پلوغ که ممکنه یه لحظه که به خودمون میایم غرق شده باشیم توش و نتونیم نجات پیدا کنیم.
نیاز داریم چند وقت یکبار آدمای خوبو ببینیم.
چند دقیقه که بشینیم کنارشون حالمون عوض میشه.
انگار دیگه مشکلاتمون اونقدر بزرگ نیستن.یا شاید ما بزرگ تر میشیم.
چشم روشنی یکی از اون کتابایی بود که از اول تا آخرش"عطر خوبی"می داد.
وقتی می خوندی انگار تو هم حالت عوض میشد.
راستش شاید بعضی جاها سختیای زندگیشونو میدیدی
سختیای خودتم یادت می رفت.
نمی دونم شاید چون هر لحظه زندگی شون پر از یاد خدا بود.
خواستم بگم اگه حس کردید نیاز دارید از دنیای اطرافتون ،از دغدغه هاتون اگه همه اش رنگ دنیا گرفتن بیاید بیرون #چشم_روشنی رو بخونید.
#پویش_مطالعاتی_شمسه
#چشم_روشنی
@shamseh8
#معرفی_کتاب📚
#کتاب: #چشم_روشنی
#نویسنده: #کوثر_لک
#برشی_از_کتاب📚[نوش جان کنید☕]
یک وقت هایی کنارش توی ماشین🚘 می نشستم و تفننی رانندگی می کردم.
هر دو بار خودش کنار دستم نشسته بود.
جالب اینکه بعد از تصادف، که اکثراًمردها اوقات شان حسابی تلخ می شود. مرا با آرامش فرستاد خانه و خودش کار ماشین را انجام داد.
می گفت دوست ندارم تو با نامحرم هم کلام شوی.
#پویش_مطالعاتی_شمسه
#چشم_روشنی
@shamseh8
📚 #یک_قاچ_کتاب
خانه مان را خیلی دوست داشتم. او هم همینطور.
وقتی آماده شد انگار دنیا را به من داده بودند. خودش هم همیشه یک تاب برای بچهها میبست که بازی کنند.
بعدازظهر ها وقتی بچهها بازی میکردند، تنقلات را می بردم و همانجا با هم میخوردیم.
گاهی هم که سرحال بود، با بچهها قایم موشک بازی میکرد. میگفت قایم شوند و از روی صدا پیدایشان میکرد. بعد هم کلی قلقلکشان می داد.
گاهی صدای من هم در می آمد: که بابا ولشان کن حوصله داری!
تا بچه ها از خنده ریسه نمیرفتند ول کنشان نبود🙂
💠شرکت در پویش مطالعاتی شمسه و دریافت کتاب:: ارسال عدد ۸ را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱
🌐 شمسه را در شبکههای اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید
#پویش_مطالعاتی_شمسه
#چشم_روشنی
@shamseh8
💌 #ارسالی_مخاطبان
تاریخ نشان داده است که عمه ها سنگ صبورهای خوبی هستند.
فرقی نمیکند زینب باشد یا معصومه، عمه ها مانند پدر دلسوزند، صبور و گره گشا.
و تو چه خوب میدانستی سید؛
وقت دلتنگی و خستگی کجا باید مقیم شوی و دل به پهنای کدام آسمان بسپاری؛
و ابر دلت را بر کدام گلزار ببارانی...
جایی که طراوت و آرامشش مستت کند و خنکای نسیم نوازشش تو را از زمین و زمینیان بِبُرد.
بگو در خلوتت چه میگذشت و چگونه، که وقتی باز میگشتی سبکترین بودی و عاشق ترین؟!
شک دارم که در محضر بانو گله کرده باشی از زندگی و سختی هایش .
شک دارم که برای دنیا و خاک اشکی ریخته باشی...
شک دارم چون تو آنچنان صبور بودی که دل سنگ به درد می آمد. چه طلب میکردی سید؟!
چه طلب کنیم!؟
بگو چگونه باید عاشق بود؟
{دلنوشته یکی از مخاطبان خوش ذوق کانال}
💠شرکت در پویش مطالعاتی شمسه و دریافت کتاب:: ارسال عدد ۸ را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱
🌐 شمسه را در شبکههای اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید
#پویش_مطالعاتی_شمسه
#چشم_روشنی
@shamseh8
💌 #ارسالی_مخاطبان
کتاب #چشم_روشنی به دستم رسید.
چقدر با سلیقه آن را جلد کرده بودی!
گل های صورتی روی جلد همرنگ گل های کاغ کادو.
همان اول که کتاب را باز کردم مهرش افتاد به دلم.
چقدر شیرین و ساده روایت شده بود...
خب دلم خواست از این زندگی های عاشقانه!
نگاه خدا به زندگی شان بود که اینطور رنج ها را به جان می!خریدند کنار هم...
میدانی؟ اینکه دو نفر مدام مراقب باشند تا توی زندگی شان خدا را ناراحت نکنند خیلی قشنگ است.
اینکه یکی مراقب باشد آن یکی عقب نماند قشنگ تر...
همسفر بودند. شانه به شانه هم.
رنج های سید جواد و اجر همسر عاشقش.
دلم خواست من و تو هم زندگی مان به پاکی آن ها باشد
اینطور زندگی های انگار پر از نور است پر از روشنی.
برایت یک شاخه گل میفرستم از همان گل های روی جلد.
چند تا خاطره از کتاب را هم با خط خودم نوشته ام.
دوباره بخوان خاطره ها را...
بیا ما دوتا هم مثل آن ها شویم.
همان قدر عاشق. همان قدر عزیز خدا...
{به همسرم}
{دلنوشته یکی دیگر از مخاطبان خوش ذوق کانال}
💠شرکت در پویش مطالعاتی شمسه و دریافت کتاب:: ارسال عدد ۸ را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱
🌐 شمسه را در شبکههای اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید
#پویش_مطالعاتی_شمسه
#چشم_روشنی
@shamseh8