eitaa logo
🇵🇸『منٺظࢪان‌ظھوࢪ...!‌』
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
76 فایل
⸤ ﷽ ⸣ خوشـابھ‌حال‌آنان‌ڪـھ‌دࢪڪلـاس‌انتظـاࢪحتۍ یڪ‌جمـعه‌هم‌غـیبټ‌نداࢪند!🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
「🌳🍃」 فقط‌خواستـ‌‌ρبهت‌یادآوری‌کنـ‌‌‌ρ…✨ یکسری‌از‌بهتریـטּࢪوزهای‌زندگیت…🌍 هنوز‌اتفاق‌نیفتادטּوتوࢪاه‌هستـטּ…♥️🌻ٰٰٖٜٖٜ۬͜͡✿ٖ͜͜͡
• . یهویڪی‌بیادبگھ پاشوبریم‌روضہ‌ۍ•|اباعبـ♡ـدللھ|• -🌿 @fbnjssryiopqhol
↯ | شاه ڪلید رابطه با خدا | از مـا، عمل چندانے نخواسته اند! مہم تر از عمل ڪردن، "عمل نڪردن" است! یعنے "عمل گناه را مرتڪب نشدن!" همه مےپرسند چه ڪار ڪنیم؟ من مےگویم: بگویید چه ڪار نڪنیم؟ و پاسخ اینست: « .» •| (ره) شاھ ڪلید اصلے رابطه با خدا " گناه نڪردن " است. اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج - @fbnjssryiopqhol |⏳🖇|
• . در زمان غیبت امام زمان (عج) گوش به ولی فقیه بسپارید 🌿- @fbnjssryiopqhol
✨🍁✨🍁 🍁✨🍁 ✨🍁 🍁 نبود آرش در دانشگاه یک حس بدی بود. انگار گمشده داشتم، با این که وقتی بود نه بهش توجه می کردم و نه نگاهش می کردم. ولی انگار دلم گرم میشد، که البته می دانستم نباید این طور باشم. وقتی به سوگند گفتم به بیمارستان رفتم و آرش را دیدم و چه حرف هایی بینمان ردو بدل شده. اخمی کردو گفت: – باید تصمیمت رو جدی بگیری، اینجوری اونم هوایی تر میشه و سختره. می دانستم درست می گوید، ولی امان از این دلم. آهی کشیدم و به سوگند گفتم: – احساس کردم بی معرفتیه اگه نرم. یه جور قدر دانی بود. ولی دیگه حساب بی حساب شدیم. سوگند نچ نچی کردوگفت: –خیلی اذیت میشیا. ــ آره، خیلی. بعد از دانشگاه سوار مترو شدم.خیلی گرسنه بودم. نگاهی به ساعتم انداختم. هنوز تا افطار خیلی مانده بود. وقتی به ایستگاه مورد نظر رسیدم، دیدم آقای معصومی آن سمت خیابان بچه دربغل در ماشین نشسته. چشمش که به من افتاد از ماشین پیاده شد و با لبخند جلو امد و سلام کرد. همیشه از این همه احترام و توجه اش شرمنده می شدم. راه رفتنش خیلی بهترشده بود. ریحانه بادیدن من خندیدو ذوق کرد. بغلش کردم و چندتا ماچ محکم ازلپش گرفتم و قربان صدقه اش رفتم. پدرش با لبخند نگاهمان می کرد. امروز خوش تیپ تر شده بود. معلوم بود به خودش و دخترش حسابی رسیده است. ولی موهای ریحانه را ناشیانه خرگوشی بسته بود. از نگاه من متوجه شدو گفت: –هنوز زیاد وارد نشدم. برسش رو آوردم، اگه مرتبش کنید ممنون میشم. نشستیم داخل ماشین و موهای ریحانه را به سختی درست کردم. از بس تکان می خورد. آقای معصومی دستش را دراز کردو از صندلی عقب نایلونی برداشت و دستم داد و گفت: –یه کم خوراکی گرفتم فعلا بخورید ته دلتون رو بگیره، تا بعد از خرید بریم یه جای خوب غذا بخوریم. از یک طرف شرمنده محبتش شده بودم که اینقدر حواسش هست، ازطرفی نمی خواستم روزه بودنم رامتوجه شود. همان طور به نایلونی که در دستم مانده بود خیره بودم و فکر می کردم چه بگویم که دروغ هم نباشد. –چیه؟ نکنه ناسالمه، مامانتون منع کرده. ــ نه، فقط اشکالی نداره بعدا بخورم؟ ــ هر جور راحتید. یک کلوچه ازنایلون درآوردم و گفتم: ادامه دارد...... ﴾ @fbnjssryiopqhol ﴿
💕 سرِسفره‌ی‌عقدآروم درِ گوشم‌گفت: میدونی من فَردا شَهید میشَم؟ خندیدم و گفتم..از کجا میدونی؟ نکنه علمِ غِیب داری! گفت:آره‌دیشب‌مادرم‌حضرتِ‌ زهرا(س) رو تو خواب دیدم.. ازدواجمونو بهم تبریک گفت.. بعدشم وَعده ی شَهادتمو داد... بُغض کردمُ گفتم: پس من چی؟ میخوای همین اولِ کاری منُ تنها بزاری بری؟؟ نبود شرطِ وَفا بِری و منو نَبری! توکه میدونی فردا میخوای شَهید بشی..چرا نشستی پایِ سفره عقد... چرا خواستی منو به عقدِ خودت دربیاری!؟ دستمو گرفت..خندیدُ گفت: اخھ‌شنیدم‌شَهیدمیتونه‌بستگانشو شفاعت کنه! میخوام‌که‌اون‌دنیاجزوِشفاعت شده هام باشی... میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی رو اونجا برات بگیرم:)) به روایت همسر •شهیدهادی‌ابراهیمی
بِـسْـمِـ رَبِــ اْلْمَهْــدی.......♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ🎥 غیبت!🔥 همان مشکل همیشگی......!!!⛔️ #سخنرانی #استاد‌_رائفی_پور اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج - @fbnjssryiopqhol |⏳🖇|
🖇💙بیشتراز‌زندگی‌لذت‌می‌بریم؛اگر...↓ اگرباور‌ڪنیم‌دنیا‌ذاتاً محلِ‌آسایش‌وخوشی‌نیست، توقعمان‌ازدنیا‌ڪم‌می‌شود آنگاه‌قوی‌تر‌زندگی‌خواهیم‌ڪرد واتفاقاًاززندگی‌بیشتر‌لذت‌می‌بریم . [استاد‌پناهیان] ‌ اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج - @fbnjssryiopqhol |⏳🖇|
سلام باز روز جمعه است و دل ها تنگ است، هر چه می خواهد دل تنگت در لینک ناشناس بگو....🙃💚 https://harfeto.timefriend.net/57548312 اینم لینک ناشناس کانال.. 👆🏻👆🏻👆🏻🙃💚