eitaa logo
🇵🇸『منٺظࢪان‌ظھوࢪ...!‌』
1.2هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
76 فایل
⸤ ﷽ ⸣ خوشـابھ‌حال‌آنان‌ڪـھ‌دࢪڪلـاس‌انتظـاࢪحتۍ یڪ‌جمـعه‌هم‌غـیبټ‌نداࢪند!🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
بابا کجایی ؟؟ ما توی خرابه تو خودت رو نیزه هایی 😔
••• "حُرّ" هم که باشی، راه را بر حسین (ع) هم که بسته باشی، وقتی که برگردی... وقتی که قصد همراهی حسین (ع) کنی ندا خواهد آمد: "اِرفَع رأسَک" سرت را بالا بگیر مولا جان برگشته ایم... ••• •🖤•
گریه میکنے ، بدنم میلرزه ناله میزنے ، جگرم میسوزه دست و پا نزن ، مادرت میمیره رفتنےشدے پسرم چند روزه😭🏴
لالایی بخواب ای عمرم .. لالایے تن نازے کن .. می باره از چشات بارون با گونه هام بازے کن .. بازے کن ..🖤😔
°| 🌱🕊🌻 |° از من نیاز می‌رسد و از تو ناز عجب دردسری شده سفر کربلای من ♥️ 📸
شهید‌چمران‌چه زیبا‌میگه: حسیـن‌جانم... دردمندم... دلشکسته‌ام... واحساس‌می کنم‌که جزتو، و راه‌تــو دارویۍدیگرتسکین‌بخشِ قلب‌سوزانم‌نیست...
*سفارش حضرت ایه الله العظمی وحید خراسانی از روز اول محرم تا روز عاشورا هر روز ۱۰۰ مرتبه سوره اخلاص (توحید) را خوانده وثواب ان را هدیه کنید به امام حسین علیه السلام سپس به فیوضات کثیری می رسید به شرط آنکه دیگران را برای انجام این عمل با خبر کنید*
🖤🖤🖤🖤🖤 🖤🖤🖤🖤 🖤🖤🖤 🖤🖤 🖤 ﴿✨دِلَـمْــ گِـرِفْـته بَـرایِ حَــرَمِـتْـ آقــا جـانْـ🥀بَـرایِ شَبِــ هـایِ جُمـعه اَتْـ آقــا جـانْـ📿پَـسْ چِرا نِـمی طَلَـبی مَـرا آقــا جـانْـ؟!تـا کـه بـیایَمْـ دَرْ صَحنَتْـ آقـا جـانْـ😭﴾ 💔🖤🏴 🖤 🖤🖤 🖤🖤🖤 🖤🖤🖤🖤 🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤 میگفت : خودمونیما... بعد هرڪارے نگیم جوونے ڪردم.. علے اڪبـرِ حسین هم جوون بـود ! :)
❣✌️ 😍 رفقا‌ می خوایم پروفایلمونو با هم ست کنیم😃🤪 💗🕊
. . . . . دلمو راضی کردم برم سمت دانشگاه😕 . راستیتش خیلی نگران شده بودم😯 . تو این چند مدت اصلا نتونسته بودم فراموشش کنم😔 . کم کم اماده شدم که برم سمت دفتر😕 . توی مسیر صد بار حرفهای اون روز رو مرور کردم😐 صدبار مرور کردم که اگه زهرا چیزی پرسید چی جواب بدم😕 اخه من که چیزی نگفته بودم 😔 اصلا نمیفهمیدم چجوری دارم میرم😕 انگار اختیارم دست خودم نبود و پاهام خودشون راه میرفتن . . وقتی وارد دفتر شدم دیدم فقط زهرا نشسته . تا منو دید سریع اومد جلو دیدم چشمهاش قرمزه به خاطرگریه کردن😢 . -حدس زدم قضیه رو فهمیده باشه و از دست سید ناراحت شده . به روی خودم نیاوردم و سلام گفتم😐 . یهو پرید منو بغل گرفت و شروع کرد به گریه گردن😢 . -چی شده زهرا؟!😯 . -ریحانه 😢...ریحانه 😢 . -چی شده؟؟😯 . -کجایی تو دختر؟!😢 . -چی شده مگه حالا؟!😕 . -سید...😢 . -آقا سید چی؟! اتفاقی براشون افتاده؟!😯 . -سید قبل رفتنش خیلی منتظرت موند که باز ببینه تورو و بقیه حرفهاشو بهت بزنه ولی نشد😢 همش ناراحت بود به خاطر تو😢 عذاب وجدان داشت😔 . میگفتم که بهت زنگ بزنه ولی دلش راضی نمیشد😔 . میگفت شاید دیگه فراموشش کرده باشی و نخواد دوباره مزاحمت بشه😔 . -الان مگه نیستن؟!😯 . -این نامه رو بخون😢...محمد مهدی قبل اینکه بره اینو نوشت و داد بهم که بدم بهت...میخواست حلالش کنی🙏 . -کجا رفتن مگه؟؟😯 . -یه ماه پیش به عنوان داوطلب رفت سوریه و دیروز یکی از رفقاش گفت که چند روز هست برنگشته به مقر. . بعضیا میگن دیدن که تیر خورده😢 . این نامه رو داد و گفت اگه برنگشتم تو اولین فرصت بهت بدم که حلالش کنی😢 . یعنی مگه امکان داره که ایشون😯😢 . -هر چیزی ممکنه ریحانه 😢 . -گریه بهم امان نمیداد...اخه زهرا چرا گذاشتی که برن؟!😢 . -داداش محمد من اگه شهید شده باشه تازه به عشقش رسیده . داداش محمد ؟!😯 . اره...داداش محمد..ریحانه ای کاش میموندی حرفشو تا آخر گوش میدادی..ریحانه تو بعضی چیزها رو بد متوجه شدی 😔 . -چیا رو مثلا؟!😢 . -اینکه من و محمد مهدی برادر و خواهر رضاعی هستیم و عملا نمیتونستیم با هم ازدواج کنیم. ولی تو فکر کردی ما... . از شدت گریه هیچی نمیدیم😢 صدای زهرا رو هم دیگه واضح نمیشنیدم 😢 فقط صدا اخرین التماس سید برای موندن و گوش دادن حرفهاش تو گوشم میپیچید😢 . صدای لا اله الا الله گفتناش 😢 . . . . نویسنده : . .
❣ . . . . فقط صدا اخرین التماس سید برای موندن و گوش دادن حرفهاش تو گوشم میپیچید😢 . صدای لااله الا الله گفتناش😢 . من چی فکر میکردم و چی شده بود 😔 . از دفتر بیرون اومدم و نفهمیدم چجوری تا خونه رفتم توی مسیر از شدت گریه هام اطرافیان نگاهم میکردن😭 . ای کاش میموندم اونروز تا ادامه حرفشو بزنه...😭 . رفتم اطاقم ونامه رو اروم باز کردم . دلم نمیومد بخونمش😔 . بغضم نمیزاشت نفس بکشم😢 . سرم درد میکرد😢 . نامه رو باز کردم 😢 . . سلام ریحانه خانم🌹 . (همین اول نامه اشکهام سرازیر شد..چون اولین بار بود که داره منو با اسم صدا میزنه😢😭) . این مدت که از من دلگیر بودید بدترین روزهای عمرم بود😔 نمیدونم اصلا از کجا شروع کنم. اصلا نمیخواستم این حرفها رو بزنم ولی دلم نمیومد نگفته برم😔مخصوصا حالا که منظور اون روزم رو بد متوجه شدید😕 باید اعتراف کنم که این فقط شما نبودید که بهم احساسی داشتید بلکه من هم عاشقتون بودم😶 از همون روزی که قلب پاکتون رو دیدم😔 همون موقعی که تو حرم نماز میخوندید و من بی خبر از همه جا چند ردیف عقب تر نشسته بودم و گریه هاتون رو میدیدم وبه قلب پاکتون پی بردم😔 . حتی من خودم گفتم بهتون پیشنهاد همکاری تو بسیج رو بدن😔 . وقتی دیدم که با قلبتون چادر رو انتخاب کردید خیلی بیشتر بهتون علاقه پیدا کردم😔 . اما نمیخواستم شما چیزی ازاین علاقه بفهمید😞 . من عاشقتون بودم ولی عشقی بزرگتر نمیگذاشت بیانش کنم😕 . راستیتش من از کودکی با عشق شهادت بزرگ شدم😔 . و درست در موقعی که به وصال یارم نزدیک بودم عشق شما به قلبم افتاد😞 حتی عشقتون باعث شد چندبار زمان اعزاممو عقب بندازم😔 . حق بدهید اگه بهتون کم توجهی میکردم...حق بدهید اگر هم صحبتتان نمیشدم😔 چون نمیخواستم بهتون وابسته بشم و توی مسیرم تردیدی ایجاد بشه😔 . ریحانه خانم🌹 . اگر من و امثال من برای دفاع نرویم و تکه تکه نشیم فردامعلوم نیست چی میشه همه اینهایی که رفتن و برنگشتن عشق یه نفری بودن😢 همه یه چشمی منتظرشون بود همه قلب مادرها و همسراشون بودن😢 پس خواهش میکنم درکم کنید و بهم حق بدید 😔 . نمیدونم وقتی این نامه رو میخونید من کجا و تو چه حالی هستم 😔 اروم گوشه قبرم خوابیدم یا زنده هستم 😢 ولی از همینجا قول میدم اگه برگردم و قسمت بود حتما.... . اما اگه شهید شدم خواهش میکنم این نامه رو فراموش کنید و به کسی چیزی نگید و دنبال خوشبختی خودتون باشید. . سرتون رودرد نمیارم مواظب خودتون باشید حلالم کنید... .یا علی . . .
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب که عَلَم کند به عالم شهدایِ کربلا را - شهریار
🏴🖤 برخیز و رحم کن به دل بى امان من داغ تو پیر کرد مرا اى جوان من - مهدی فخارشاکری
🇵🇸『منٺظࢪان‌ظھوࢪ...!‌』
تم محرم 🖤
🏴🏴🏴🏴🏴 🏴🏴🏴🏴 🏴🏴🏴 🏴🏴 🏴 ﴿اگر از رنگ تم و طرحش خوشتون نمیاد،می توانید رنگ صفحه ی ایتا را مثل قبل کنید. روش: ۱_ بروید در صفحه ی اصلی ی ایتا. ۲_گوشه ی سمت چپ از بالا، ۳خط روی هم رو می بینید. ۳_بزنید روی اون ۳ تا خط.براتون چند تا نوشته میاد. ۴_چند تا نوشته به آخر نوشته: تنظیمات. ۵_بزنید روی اون و دوباره یک صفحه ی پر از نوشته براتون میاد. ۶_روی نوشته ای بزنید که رویش نوشته:قالب. ۷_و رنگ مورد نظرتون رو انتخاب کنید.😊☺️﴾ 🏴 🏴🏴 🏴🏴🏴 🏴🏴🏴🏴 🏴🏴🏴🏴🏴
📃⤶| | دُعا کنٻنـ 🤲🏼🌱 قبڶِ اٻنکہ⤴️❕ ۺہٻد‌بۺٻم(:♥️ ٻہ‌عُمر‌[شہید]باۺٻم‘✋🏼 •اۅڶ‌بٻاباۺٻم‌ •ٺا‌ رۅمــۅن بۺــہـ •بگٻم🗣الہے‌ۺہٻد‌ۺٻم‹🔗☝️🏼
•• ببینید .. دست دل شمارو خدا تو دستِ کی گذاشته :) .. +‌عزیزم‌حسین‌؏•♥️• ✾͜͡🏴•
♥️🌹🌹🌹♥️ •••^^••• جوجه رنگی ام له و لورده و بی جان افتاده بود روی زمین😓. داشت می مرد😭. نوکش کج شده بود. چشم‌هایش را باز نمیکرد😥.هی می لرزید و می پرید بالا😞. من اشک میریختم و داد میزدم سر محسن.😡 هفت هشت ساله بودیم؛شاید کمی بیشتر یا کمتر.😊 تابستان ها جوجه می‌گرفتیم و سرمان بهشان گرم میشد☺️. ان روز هم با محسن جوجه هایمان را برده بودیم توی کوچه😕. دوست محسن پایش را گذاشته بود روی جوجه ام و من از چشم محسن میدیدم😤.محسن نگاهی کرد به من،نگاهی به جوجه🐥. رفت ویک آجر برداشت آورد. کوبید توی سر جوجه🙈. چشمهایم را بستم و جیغ زدم😫. یک بند بدو بیراه می گفتم.😡 آمداز دلم درآورد.گفت:«داشت زجر می کشید. کشتمش تا اذیت نشه.😞» سه سال از من بزرگتر بود. هم بازی بودیم. گاهی اسب می شد🐴 و سوارش می شدم. خیلی می خندیدیم😂. داد میزدم:«برو حیوون.🤠» غر غرو نبود. ناراحت نمی شد.😊 زیاد هم دعوا می کردیم😅. تا دلتان بخواهد. آب می‌ پاشیدیم به هم.💦 کتاب های هم را📚 خط خطی و پاره می کردیم.🤣 یک بار دعوا خیلی جدی شد.😡 محسن پارچه آب را خالی کرد روی کتاب زهره😵.کل کتاب خیس شد. باهاش قهر کردیم☹️. خودش آمد منت کشی.😏 گفت:«خیلی اشتباه کردم. دیگه از حد گذشت😔.» دیدیم بدون اینکه چیزی توی دستش باشد✋🏻،بهمون آب می پاشد💦. مانده بودیم چه جوری این کار را می‌کند😨. بعد فهمیدم انگشترش آب پاش است.😒 حباب پر از آب زیر انگشتر را فشار می داد💨. می پاشید توی صورتمان و دِ بدو... فرار می‌کرد😂. ما هم دنبالش....😅 🌹قسمتی از خاطرات شهید محسن حججی🌹 🌸از زبان:خواهر گرامی شان🌸 برگرفته از کتاب سربلند🌹
🌹 بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 چالش دست جمعی خواندن به فرمان 💚 👇👇👇👇 صوت قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه که رهبر انقلاب آن را توصیه کردند... https://www.aparat.com/v/5z1Zb/%D8%B5%D9%88%D8%AA_%D9%82%D8%B1%D8%A7%D8%A6%D8%AA_%D8%AF%D8%B9%D8%A7%DB%8C_%D9%87%D9%81%D8%AA%D9%85_%D8%B5%D8%AD%DB%8C%D9%81%D9%87_%D8%B3%D8%AC%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D9%87_%DA%A9%D9%87_%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1_%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8_%D8%A2%D9%86 ✋ یاعلی مدد....