eitaa logo
🇵🇸『منٺظࢪان‌ظھوࢪ...!‌』
1.3هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
75 فایل
⸤ ﷽ ⸣ خوشـابھ‌حال‌آنان‌ڪـھ‌دࢪڪلـاس‌انتظـاࢪحتۍ یڪ‌جمـعه‌هم‌غـیبټ‌نداࢪند!🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر یک نفر را به او وصل کردی ، برای سپاهش تو سردار یاری👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2296578335C27595d31c9 رهروان مهدوی👆 🆔 https://eitaa.com/shamshir12 منتظران ظهور👆 👆
🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷 🎬: روزها از حضور فضه در خانه دختر پیامبر می گذشت ، خانه ای که انگار نه یک خانه ،بلکه کلاس درس انسان شناسی و انسان سازی و خدا شناسی بود و راه و رسم بندگی و بندگی کردن را می آموخت و فضه شاگردی ممتاز در کلاس عدالت علوی و زهد و عرفان فاطمی بود و چه خوب درس ها را با جان و دل می گرفت ، گویی می بایست خوب تعلیم ببیند تا در آینده ، خود استادی باشد برای انسان های خداجو و حقیقت طلب... فضه مثل بقیه روزها ،کارهای خانه را که به طوری مساوی بین او و بانوی خانه تقسیم شده بود ، انجام داد و حال که کار روزانه اش تمام شده بود ،به قصد مسجد از خانه بیرون آمد ،او از مولایش علی و خانمش زهرا یاد گرفته بود که همیشه قبل از اذان ظهر ، نماز مستحبی بخواند. بنابراین وضو گرفت و پیش به سوی مسجد روانه شد تا او هم از قافلهٔ سرسپردگان الهی دور نماند. وارد مسجد شد و تک و توک افرادی مشغول نماز بودند و آن میان قامت رشید علی که خاضعانه در برابر معبودش خم و راست می شد ، انگار مثل خورشیدی جان بخش ، می درخشید. فضه که هنوز قطرات وضو بر صورتش نمایان بود ، دستی به صورتش کشید و به رسم پیامبر که بارها دیده بود بر خاک سجده می کند ، مهر نماز را پیش رویش گذاشت ، می خواست نماز مستحبی را شروع کند که متوجه شد ولوله ای در مسجد افتاده... سر و صدا از سمت مردها می آمد ، فضه چون دخترکی کنجکاو ،از جابرخاست و خود را به نزدیک جایگاه مردها رسانید و سرکی کشید تا ببیند چه خبر شده... پیامبر را دید که همراه عده ای از یارانش وارد مسجد شده است و همگان به نقطه ای خیره اند...گویا زمان ایستاده بود و به این جماعت شوکی وارد شده بود ، هیچ‌کس پلک نمی زد و همه محو صحنهٔ پیش رویشان بودند. فضه رد نگاه پیامبر و جمع اطرافش را گرفت و متوجه شد همگان خیره به مولای او، علی هستند. علی در رکوع بود و در کنارش فردی تهی دست که انگشتری گرانبها در دست داشت ، ایستاده بود. درست است که فاصله کمی دور بود ، اما حدس زدن اینکه ،کدام انگشتر در دست آن فقیر تهی دست است برای فضه کار مشکلی نبود . چون او خوب می دانست ان انگشتر چیست و از آن کیست و چقدر گرانبهاست...انگشتری که هدیهٔ نجاشی بود. در این هنگام ناگهان یکی از اطرافیان پیامبر سکوت حاکم بر مجلس را شکست و گفت : آهای مردم ، آهای مسلمانان...همهٔ شما مرا می شناسید ، من عبدالله بن سلام هستم و همگان مرا به نام دانشمندی می شناسند که قبلا به دین یهود بودم و تازه اسلام آورده ام... با این سخنان عبدالله بن سلام ، توجه همگان به آن سمت جلب شد..‌ ادامه دارد... 🖍به قلم :طه_حسین مصری 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ❣️مترجمی زبان قرآن ☎️ : 09358551873 اگر یک نفر را به او وصل کردی ، برای سپاهش تو سردار یاری👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2296578335C27595d31c9 رهروان مهدوی👆 🆔 https://eitaa.com/shamshir12 منتظران ظهور👆 👆
🎬: عبدالله بن سلام نگاهی به جمع پیش رویش کرد و ادامه داد: در این هنگام امین وحی بر پیامبر فرود آمد و پیام خدا را عرضه داشت«سرپرست و ولیّ شما ،تنها خدا و رسول او و مؤمنانی هستند که نماز برپا می دارند و در حال رکوع صدقه می دهند«سوره مائده آیه۵۵»» وقتی این ندا از جانب خداوند بر پیامبرش فرود آمد ،برای من و همراهانم واضح و روشن نبود که منظور خداوند چه کسی است؟ چه کسانی برپا دارندهٔ نمازند؟ چه کسانی در حال رکوع زکات و صدقه هم می پردازند و ولی و سرپرست ما پس از پیامبر خواهند بود؟ در اینجا از پیامبر سؤال کردم که مصداق روشن این آیه کیست؟ لطفا برایمان آشکار کنید راز و رمز این آیه را... در این هنگام پیامبر از جا برخواست چون موقع انجام فریضهٔ ظهر بود ،به ما اشاره کرد تا همراه ایشان به مسجد آییم تا به ما نشان دهد ،آنچه را که پروردگار برایش آیه از آسمان نازل فرمود. و اینک که به مسجد آمدیم ... واقعه ای رخ داد...آری براستی که مصداق آیه کسی جز آن مردی که انگشتر گرانبهایش را به این فقیر تهی دست داد، نمی تواند باشد. عبدالله صدایش را بلندتر کرد : من اکنون با چشمهای خود دیدم که این فقیر به مسجد آمد و تقاضای کمک کرد ،اما هیچ کس حاجت او را برآورده نکرد، ناگاه متوجه شد مردی در حال رکوع با دست به او اشاره کرد که جلو بیاید، شتابان به سوی او رفت و تقاضای خود را تکرار کرد . علی در حال رکوع ، انگشتری را که به گفتهٔ فرستاده نجاشی بیش از هزار دینار ارزش داشت از انگشتر بیرون آورد و به آن مرد فقیر بخشید. در این هنگام مرد فقیر شادمان از مسجد بیرون رفت و حلقه ای تنگ گرداگرد علی که هنوز در سجدهٔ نماز مستحبی قبل از نماز ظهر بود ، ایجاد شد. علی سر بر آستان پروردگارش می سایید و خداوند از آسمان برایش آیه نازل می نمود...چه عشقی است بین این بنده و آن خدا.... علی که نمازش تمام شد ، پیامبر در کنار او قرار گرفت و قبل از ادای فریضه ظهر به علی اشاره کرد ، آیه ای را که دقایقی پیش از این ، بر او نازل شده بود ، برای همگان تلاوت کرد و فرمود :«علیُّ بْنُ اَبیطالبٍ ولیّکُم بَعدیٖ» یعنی آهای مسلمانان...ای مومنین....ای نماز گزاران بدانید که ولیّ بلافصل من، به حکم خداوند، کسی جز علی بن ابیطالب نیست. با این کلام پیامبر ، عبدالله بن سلام و جمع همراهش ، علی را دوره کردند و پیش چشمانپیامبر ، با علی به عنوان ولی بعد از پیامبر بیعت نمودند... فضه که از کمی دورتر شاهد این صحنه بود ، اشک شوقی که بر گونه هایش روان بود را با پشت دست سترد و برای چندمین بار به سجده شکر رفت چرا که خداوند تقدیرش را با بزرگان و سروران دنیا گره زده بود... ادامه دارد... 🖍به قلم :طه_حسین_مصری 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 اگر یک نفر را به او وصل کردی ، برای سپاهش تو سردار یاری👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2296578335C27595d31c9 رهروان مهدوی👆 🆔 https://eitaa.com/shamshir12 منتظران ظهور👆 👆
🍀🍃🍀🍃🍀🍃 *شاهزاده ای در خدمت* قسمت چهلم🎬: روزها در پی هم می آمد و می گذشت و هر روز برای فضه، این دخترک زیبا و خوش اقبال ، روزی نو بود و از لحظه لحظه اش استفاده می کرد .. او شاهزاده ای زمینی بود که در خدمت شاهزاده ای آسمانی قرار گرفته بود و براستی هیچ وقت احساس نکرد که خدمتکار است ، با عدالت فاطمه کارهای خانه به مساوات تقسیم شده بود و رفتار فاطمه با این دخترک ، نه مثل یک بانوی خانه با خادمه اش بود ، بلکه مانند مادری مهربان به دختر بزرگش بود و فضه از گرمای نگاه پدری چون علی هم بهره ها می برد... او بیش از پیش با حسن و حسین و زینب و کلثوم انس گرفته بود و هر چه می گذشت این انس و الفت بیشتر و بیشتر می شد. گه گاهی که برای انجام کاری به بیرون خانه می رفت ، همیشه احساس می کرد که سایه ای نامرئی در تعقیب اوست و بدون اینکه سر برگرداند و آن شخص را ببیند ، خوب می دانست ،تعقیب کننده اش کسی جزء همان سرباز جوان حبشی نمی تواند باشد. اما حالِ این روزهای فضه، دگرگون بود و غمی عظیم دل نازکش را در بر گرفته و او را چنگ می زد ، فضه روزش را با دعا و‌گریه شروع می کرد و با گریه و دعا هم سر بر بالین می گذارد ،چرا که قلب او،روح فضه ،حسین، این پسر شیرین سخن و زیبا روی خانه ، بیمار شده بود و هر روز تب و تب وتب...هیچ درمانی هم برایش جواب نداده بود...فضه نگران حال این بلبل شیرین زبان خانه بود و تمام فکر و ذکرش ، همانند علی و زهرا ،شده بود ،دعا برای شفای حسین کوچک.... ادامه دارد... 🖍به قلم :طه_حسین اگر یک نفر را به او وصل کردی ، برای سپاهش تو سردار یاری👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2296578335C27595d31c9 رهروان مهدوی👆 🆔 https://eitaa.com/shamshir12 منتظران ظهور👆 👆
🎬: روزها در پی هم می آمد و می گذشت و هر روز برای فضه، این دخترک زیبا و خوش اقبال ، روزی نو بود و از لحظه لحظه اش استفاده می کرد .. او شاهزاده ای زمینی بود که در خدمت شاهزاده ای آسمانی قرار گرفته بود و براستی هیچ وقت احساس نکرد که خدمتکار است ، با عدالت فاطمه کارهای خانه به مساوات تقسیم شده بود و رفتار فاطمه با این دخترک ، نه مثل یک بانوی خانه با خادمه اش بود ، بلکه مانند مادری مهربان به دختر بزرگش بود و فضه از گرمای نگاه پدری چون علی هم بهره ها می برد... او بیش از پیش با حسن و حسین و زینب و کلثوم انس گرفته بود و هر چه می گذشت این انس و الفت بیشتر و بیشتر می شد. گه گاهی که برای انجام کاری به بیرون خانه می رفت ، همیشه احساس می کرد که سایه ای نامرئی در تعقیب اوست و بدون اینکه سر برگرداند و آن شخص را ببیند ، خوب می دانست ،تعقیب کننده اش کسی جزء همان سرباز جوان حبشی نمی تواند باشد. اما حالِ این روزهای فضه، دگرگون بود و غمی عظیم دل نازکش را در بر گرفته و او را چنگ می زد ، فضه روزش را با دعا و‌گریه شروع می کرد و با گریه و دعا هم سر بر بالین می گذارد ،چرا که قلب او،روح فضه ،حسین، این پسر شیرین سخن و زیبا روی خانه ، بیمار شده بود و هر روز تب و تب وتب...هیچ درمانی هم برایش جواب نداده بود...فضه نگران حال این بلبل شیرین زبان خانه بود و تمام فکر و ذکرش ، همانند علی و زهرا ،شده بود ،دعا برای شفای حسین کوچک.... ادامه دارد... 🖍به قلم :طه_حسین مصری 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 اگر یک نفر را به او وصل کردی ، برای سپاهش تو سردار یاری👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2296578335C27595d31c9 رهروان مهدوی👆 🆔 https://eitaa.com/shamshir12 منتظران ظهور👆 👆
🎬: وقت اذان صبح بود،فضه از اتاقش بیرون آمد تا برای نماز آماده شود ، دلش پیش حسین بود که تا ساعتی قبل بر بالینش حضور داشت و او در تب می سوخت. کاری از دستشان بر نمی آمد ، علی و فاطمه نذر کردند که حسین شفا پیدا کند و آنها سه روز روزه بگیرند. فضه هم در این نذر سهیم شد و او هم در دلش همین نذر را تکرار کرد، آخر حسین جان عالم است و جان فضه به جان این کودک زیبا بسته و وابسته است. فضه وضو گرفت و آرام تقه ای به درب زد ، علی علیه السلام به مسجد رفته بود و فاطمه سلام الله علیها با قامتی آسمانی در کنار بستر حسین به نماز ایستاده بود ، نماز شب ، نمازی که هیچگاه از این خانواده فوت نمی شد. فضه آرام لنگهٔ درب اتاق را باز کرد و بی صدا ، مانند نسیمی سبکبال خود را به داخل اتاق کشانید . نگاهی به حسین انداخت...به نظرش چهرهٔ این کودک آسمانی تغییر کرده بود ، به طرف طاقچه اتاق رفت و فانوس را برداشت تا در نور فانوس ،بهتر ببیند. کنار بستر حسین زانو زد ، رنگ رخسار حسین برگشته بود ، فضه به آرامی دستش را روی پیشانی او‌ گذاشت و چون دید بدن کودک سرد است ،لبخندی روی لبش نشست . آرام خم شد و بوسه ای از گونهٔ سفید او گرفت و زیر لب قربان صدقه اش می رفت . انگار حسین هم به فضه مهری در دل داشت. هنوز فضه سرش را بالا نگرفته بود که حسین پلک هایش را نیمه باز کرد و گفت :آ...آ...آب... فضه با هیجانی زیاد کوزه کنار بستر را برداشت و کمی آب در لیوان سفالین ریخت و همانطور که زیر لب می گفت : الهی فدای لب تشنه ات شوم ، الهی به قربان این صدای مظلومت شوم، الهی به قربان این چهره آسمانی ات شوم ، بفرما اینهم آب گوارا.. سپس یک دستش را به زیر سر حسین برد و همانطور که او را به آغوش می کشید ، جرعه جرعه آب به گلویش می ریخت. در این هنگام احساس کرد عطر بهشتی از پشت سرش بلند شده و فهمید که زهرا سلام الله علیها در کنارش است و با خودش بوی بهشت را آورده.... فضه همانطور که کل صورتش از شادی می خندید رو به بانوی خانه ، با صدایی لرزان گفت : ببینید...ببینید گل پسرم تبش قطع شده... حسینم شفا پیدا کرده.... ادامه دارد... 🖍به قلم : طه_حسین مصری 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 ❣️مترجمی زبان قرآن ☎️ : 09358551873 و گشایش حاصل خواهد شد 🤲 اگر یک نفر را به او وصل کردی ، برای سپاهش تو سردار یاری👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2296578335C27595d31c9 رهروان مهدوی👆 🆔 https://eitaa.com/shamshir12 منتظران ظهور👆 👆
و گشایش حاصل خواهد شد 🤲 اگر یک نفر را به او وصل کردی ، برای سپاهش تو سردار یاری👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2296578335C27595d31c9 رهروان مهدوی👆 🆔 https://eitaa.com/shamshir12 منتظران ظهور👆 👆
🎬: و براستی حسین شفا پیدا کرده بود و حالا نوبت ادای نذر بود ، کل خانواده و حتی فضه هم در این نذر سهیم شدند .. سه روز روزه شکرانهٔ شفای حسین کوچک... اولین روزهٔ نذریشان داشت به افطار نزدیک می شد ، علی علیه السلام که ساعتی قبل از خانه بیرون رفته بود، با دستی پر به خانه برگشت . فضه دوان دوان خود را به مولایش رسانید و جوهایی را که او آورده بود در بغل گرفت و به طرف آسیاب دستی رفت تا مشغول آرد کردن شود. صدای آسیاب که بلند شد ، فاطمه سلام الله علیها نیز خود را به او رساند و فرمود : فضه جان ، شما جوها را آسیاب کن و من هم هیزم و تنور را آماده می کنم تا پس از آماده شدن خمیر قرصی نان برای افطار بپزیم. روز کم کم در پشت کوه های سر به فلک کشیده ، پنهان می شد که افطار این خانوادهٔ ملکوتی هم آماده شد. سهم هرکس مقداری نان جو برای افطار بود. سفره پهن شد و همه بر سر آن نشستند، هنوز هیچ‌کس دست به نان ها نزده بود که کسی درب خانه را زد. فضه خود را به درب رساند و آن را گشود و پشت درب فقیری را دید که گویی به بوی نان تازه به آنجا کشیده شده بود . تا فضه از زننده درب گفت ، فورا و بی تعلل هرچه در سفره بود را به آن فقیر دادند و فضه هم به تبعیت از بانویش و اهل خانه ، سهم افطارش را به آن فقیر بخشید. مرد تهی دست خوشحال از گرفتن نان‌تازه که عطر بهشت را می داد ، از درب خانه فاصله گرفت ، او نمی دانست که همین نان جو تمام خوارکی موجود در خانه بوده و اهل خانه هم از صبح روزه دار بودند و لب به آب و غذا نزده اند‌ آن شب ، ساکنان خانهٔ مولا علی روزه شان را با آب باز کردند و شکر خداوند نمودند. روز دیگر رسید و باز همه روزه دار بودند، از جوهای آرد شده ، سهمی را برای امروز گذاشته بودند .فاطمه سلام الله علیها با دستان مبارکش خمیر می نمود و فضه هم آتش تنور را به پا می کرد... باز هم روز به غروبش نزدیک می شد و در تقدیر این خانه نوشته شده بود تا واقعه ای دیگر رخ دهد...تا دوباره به بهانهٔ این واقعه...خداوند عشقش را به علی و اولاد او جار بزند و بازهم آیه های قران بود که با علی معنا می گرفت و علی بود که در آیه های قرآن نمایان می شد... ادامه دارد... 🖍 به قلم :طه_حسین مصری 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 ❤️مترجمی زبان قرآن 💚مترجمی زبان نهج البلاغه ، صفر تا صد به روشی آسان 👇و بی نظیر 👌 @Asheghankalamvahy و گشایش حاصل خواهد شد 🤲 اگر یک نفر را به او وصل کردی ، برای سپاهش تو سردار یاری👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2296578335C27595d31c9 رهروان مهدوی👆 🆔 https://eitaa.com/shamshir12 منتظران ظهور👆 👆
و گشایش حاصل خواهد شد 🤲 اگر یک نفر را به او وصل کردی ، برای سپاهش تو سردار یاری👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2296578335C27595d31c9 رهروان مهدوی👆 🆔 https://eitaa.com/shamshir12 منتظران ظهور👆 👆