یا رب سببی ساز ،که یارم به سلامت
بازآید و برهانَدَم از،بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده ،بیارید
تا چشمِ جهان بین کُنَمَش، جای اقامت
حافظ
نه تو می مانی و نه اندوه ،
و نه هیچ یک از مردم این آبادی!
به حبابِ نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،!
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند،
لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
سهراب سپهری
وابسته ام ....
بہ ادم های مجـازے ڪـہ
گاهےحتے.....
نامـشان را هــم نمےدانــم
امادلتنگ ....
میشوم براے نوشته هایشان
خاطرات،
همان سرباز
مفقودالاثری ست
که تا مردن اش
را باور میکنی
زنگ در را میفشارد...
گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم
تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم
نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی
همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم
سعدی
آب مــنم
تاب مـــــنم
شـاعر مهتاب مــنم
شور تویے
شعر تویـــے
عاشق بےتاب مــنم
رام تویے
کام تویـــــے
عاشق این جام تویے
دار تویے
یار تویــــــے
عاطفهی ناب مـــنم
#مولانا
درمان درد عاشقان، صبرست و من دیوانهام
نه درد ساکن میشود، نه ره به درمان میبرم
ای ســـــاربان آهسته رو، با ناتوانان صبرکن
تو بار جــانـان میبری، من بار هجران میبرم
#سعدی
راه مرا اشاره شو من به کجا رسیدهام
هرچه دویدهام تو را خسته شدم ندیدهام
مولانا
دلـم آشـفته ی آن مـايه ی نـاز اسـت هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه ی بـاز اسـت هنوز
جـان به لب آمد و لب برلب جانان نرسيد
دل به جان آمد و او برسر نـاز اسـت هنوز