به دیدارم نمےآیے و من مشتاق دیدارم
بهاے شعر هاے من،بیا گاهے به دیدارم
#ایمان_شاد
خنده هایت قند دارد،خب عزیزم کم بخند...
قند خــونم را تو با لبخنـــــد بالا میبری...!
#مرض_قند_گرفتیم😂😂
رفتنش رفتنِ جـــــان بود نمےدانستم
شهره ے هر دو جهان بود نمےدانستم
هر دو عالم نتواند بڪشد نازش را
دخترِ ڪوچڪِ خان بود نمےدانستم
گفته هایش همگے بوے نجابت مےداد
حرف هایش هذیان بود نمےدانستم
رفت و با رفتنِ خود هم ڪمرم را خم ڪرد
لعنتے خندهڪنان بود نمےدانستم
و همان روز ڪه از غصه مرا ویران ڪرد
خانه اش عقدڪنان بود نمےدانستم
#محمد_نهاوندی
هر قلبی که پاک باشد،
بیشتر اعتماد می کند
بیشتر محبت می کند
بیشتر میبخشد
و بیشتر از زندگی ِلذت میبرد
برخیز! دلا که دل به دلدار دهیم
جان را به جمال آن خریدار دهیم
این جان و دل و دیده پی دیدن اوست،
جان و دل و دیده را به دیدار دهیم...
هر وقت ديدی خاطره هاشو بيشتر از اون آدمی كه جلوت ايستاده دوست داری، بدون رابطه ت در حال تموم شدنه...
ز شورِ عشق، ندانم کجا فرار کنم!
چگونه چارهی این جانِ بیقرار کنم
بسانِ بوتهی آتش گرفتهام، در باد
کجا توانم این شعله را مهار کنم؟
رسیده کار به آنجا که اشتیاقم را
برای مردم کوی و گذر هوار کنم
چُنین که عشق توام میکِشد به شیدایی
شگفت نیست که فریادِ یار، یار کنم!
#فریدون_مشیری
من از آن خوشم که گاهی
قلمی به دست گیرم
بسرایمت به قلبم
و بگویمت اسیرم
من از آن خوشم که گاهی
بنویسم از دو چشمت
وَ به سطر سطرِ شعرم
زِ غمت کمی بمیرم...
جانم فدای آتش پر التهاب عشق
وآنکو که هست در شرر از پیچ و تاب عشق
باید بر آستان بلندش پناه برد
جز عشق نیست قاری فصل الخطاب عشق
جای گلایه نیست اگر غرق ظلمتم
گر نور می دهد به شبم ماهتاب عشق
عاشق همان کسی ست که جان بر کفش نهاد
وقتی که مست گشت دلش از شراب عشق
پایان راه، ختم جدایی مکن خدا!
ای کاش این دعا بشود مستجاب عشق
سر می نهم به مقدم پیمان آن کسی
پنهان نکرد مکر هوس در نقاب عشق
ای دوست آرزوت اگر جاودانگی ست
بنویس همچو ما غزلی بر کتاب عشق
چند پنهان کنم
افسانهى هجران از تو؟
حال من بر همه
پيداست،چه پنهان از تو؟
#هلالی_جغتایی
تب دارم ..
نمی دانم
تبِ پاییز است
یا تبِ دوری از معشوق!
که اینگونه دردناک
لِح می کند مرا
در بازوانِ دلتنگی